•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

4. تلاش برای ماندگاری ...

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۲۵ ب.ظ

.. بله دیگه ... بالاخره اولین روزه دیگه ... کی خبر داره جز خدا ؟؟ شاید تا ساعت یک بشه بازم آپ کنم ؟

* خب ... باید عرض کنم که طی یه عملیات منحصر بفرد تلاش کردم تا همین بلاگو توی یه سایت دیگه مثلا بلاگ اسکای ایجاد کنم ... عاقا عین ( بوق ) پشیمون شدم  ...

 ۱. بلاگفا : دوست عزیزی گفت ممکنه یهو همه چیزت پر پر شه .. چون بالاخره من میخوام با این وب پیر شم دیگه ... و بعد گفته بودم که از فضای بلاگفا که بیروحه چندان خوشم نیاد !! و برای همین رفتم دنبال بلاگ های دیگه !!

2. میهن بلاگ : یه وب دیگه توش دارم ... نمیتونم از میلم دو بار استفاده کنم ... حوصله دوباره جیمیل درست کردنم .. چی ؟؟ ندارم ... پس این یکی منتفی شُدش ...

3. پرشین بلاگ : قبل اینکه بیام بلاگفا میخواستم اونجا درست کنم ...اما گیره ... جالب اینجاس که اصن معلوم نیس دقیقا کجاش گیره ... کلی رو اعصابم رفت ... 

4. بلاگ اسکای : خیلی راحت .. وارد شدم ... عملیات ایجاد وب رو کامل انجام دادم ... رفتم و کلی داشتم فکر میکردم حالا که یکی تو بلاگفاست و یکی تو بلاگ اسکای کدومشو نگه دارم !! و وقتی برگشتم ... اولین کاری که خواستم بکنم گیر کردم .. بله نیدونستم چه جوری قالبو عوض کنم ... هی بالا رو نگا .. هی پایینو نگا ... هیچی به هیچی /// پشیمون شدم ... اونو بطور موقت حذفیدم ... آدرسشم اینه ....

 http://www.born-in-winter.blogsky.com/

و اینجوری شد که گفتم هر چه باداباد فعلا ... بالاخره من یه سری وب دیدم از ۸۶ شروع کردن به نوشتن هنوزم دارن مینویسن ... فعلا دلمو خوش کردم ... امیدوارم منو بلاگفا با هم بتونیم کنار بیایم ... 

* این قالبه قشنگه ... اون قبلیه رو به خاطر درختش دوست داشتم اما زمینه آبی رنگش راضیم نمیکرد ... اصن آزارم میداد .. همون قضیه بیروح بودن و اینا دیگه ...  

* امشب عزیز خانوم خونه ما اومدن ... قربونش بشم من ... تا دوشنبه بودش قم خونه داییم ... دوشنبه شبم ما رفتیم خونش شام ... خالم از قزوین اومده بودش ... خیلی خوش گذشت ... الانم خالم تو راهه خونشه و داییمم تو راه سفر مشهدش ... ایشلا بهشون خوشی بگذره ... 

* امروز عجیب جو نوشتن داشتم ... فقط دلم میخواست یه چیزی بنویسم ... اما خب وقتی من تو اتاق نشستم پای کامپیوتر و از جامم تکون نمیخورم ... اتفاقی نمیوفته و ذهنمم مشغول نمیشه به اطرافُ تا یه چیزی ازش در بیادُ و من اینجا یادگاری بزارم ... و وقتی پیش خانواده نشستم ... رو سرم لامپ روشن میشه ... و بالاخره من چیزی برای نوشتن پیدا می کنم ... چون امروز بعداز ظهر داشتم با خودم میگفتم چه فایده از وب درست کردن که زندگی اینجانب کلا بی هیاهو و اتفاق خاص و هیجان انگیزه ... اما هم من میدونم و هم شما که من کاملا اشتباه میکردم ... 

* و همچینین امروز غروب با بابا رفتیم کفش خریدیدم واسه من .. برای مدرسه !!! .. هنوز دو تا از کتابامو نگرفتم ... ای خدا ... یه استرس ریز و نانویی بهم وارد میکنه خُب .. تازشم  فردا بابایی جونم  میخواد منو ببره مدرسه برا ثبت نام .. آخه شناسناممو فردا از ثبت احوال میگیرم .. وویی عکس دار شده ... بعد مثه این شناسنامه جدیدا که شبیه پاسپورت هس ... شناسنامم اونجوری میشه .. باباجونم منو غافل گیر کردی ... خیلی .. فدات شم .. عاشقتم ..

بابای گل بنده یه کار دیگم کرده .. امروز زنگ زد برا یکشنبه دو هفته دیگه نوبت دندونپزشکی گرفت ... الان سه ساله که قراره من برم دندون پزشکی .. آخه دو تا دندون کنار هم دارم ... یکی شیری و یکی دیگم که مادام العمره .. چند شب پیشم چون سرما خورده بودم  کلی دندونم درد گرفت .. داشتم دیوونه میشدم .. ناله میکردم نصفه شبی ... دندونم سوراخ بودش ... !!! بهدنم چون بابا هم دندون دردش شروع شد .. بالاخره قرار شده بریم دندون پزشکی .. 

* امروز بعد از ظهر رفتم خونه عمو ... زهرا خواب و بیدار بود و محمد حسینم که داداششِ و چهار سالشه داشت اذیت میکرد .. عاقا من شروع کردم به بلند بلند خوندن شعر ... ( سهراب سپهری ) همون که میگه اهل کاشانم ... الان چند باره من شروع میکنم به خوندنش اما تمومش نیکنم ... هیچی  دیگه منم این وسط یه نیم ساعتی خوابیدم ... !!! بعدم دوتایی نشستیم آهنگ گوشیدیم و موزیک ویدئو های تی آرا و میس ای رو نگا کردیم که یهو صفحه کامش برفکی شد ... فک کنم ویروس داره ... کامپوتر خاموش شد .. منم اومدم خونه ... 

این از بعد از ظهرم ... 

* امشبم که مامان جان آبگوشت درست کرد .. خودشو و بابام رفتن یه جا برا تبریک عروسی پسر طرف که جمعه اس و کادو بدن ... برا شام .. داداشم ( ۵ سالشه ) بعد شام خوابید ... خواهر کوچولومم نق نق میکرد ( شش ماهشه .. عجقمه .. ) خواهر دیگمم که امسال میره ششم داشت براش عین دلقکا ادا در می آورد .. من و عزیز هم بهش می خندیدیم ... ظرفا رو شستم و میوه خوردیم .. تا بابا اینا اومدن ... منم اومدم ببینم چه کنم با این وبایی که درستیدم و الانم همه چیو بهتون گفتمی .... 

این چنین زندگی ادامه دارد ... 

یا علی ... 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

۹۲/۰۶/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">