•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

8. نتم برقراره ...

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۰۱ ب.ظ

* هیپ هیپ .. چی ؟؟ هورااااااااااااااااااااااا .. بله من دوباره نت دار شدم ... خب ... بزارین از اول بگم ... دیشب بابا شماره تلفن داد بهم و گفت فردا بزنگ منم گفتم چشم ... امروز ساعت یک زنگ زدم و گفتم آره اینجوری شده چراغ نتش فقط روشن نمیشه و اینا ... خانومه هم گفت باید بیاریش .. یه شخصی همون حوالی محل سکونت شما قراره بیاد و اینا بیاد برا شما هم درس کنه منم گفتم باش بیاد ... حالا به بابا زنگ زدم گزارش کار میدم ... آقا قشنگ منو شست گذاشت تو آفتاب خشک شم ... گفت چی ؟؟ برو زنگ بزن بگو نیاد .. من گفتم : بابا .. یعنی چی ؟؟ خودت بگو .. من نمیگم ... بابا هم شماره رو گرفت ازم .. خوبه خودش بهم داده بودا ... هیچی بابا دوباره زنگ زد گفت بهش زنگ بزن توضیح میده تونستی درست کنی که خب درست شده و اِلا ببریم اونجا بعدا ... منم چشم گویان عمل کردم .. حالا فعلا نتم برپاس .. فقط به گفته اون خانومِ وایرلسم وصل نیس.. .مهمه ؟؟ من که نیدونم ... شما میدونین بگین ... 

** چیزایی که بالا گفتمو میشه گفت فاکتور بوده ... حالا چیزایی که این وسط جا مونده ... عاقا من دیشبی تا پنج و بیست دیقه صبح بیدار بودم .. ینی وقتی صدا اذانو شنیدم رفتم بخوابم .. خواب که نه ... منتظر برا اینکه بیان برا نماز بیدارم کنن ... داشتم رمان می خوندم ... قشنگ بود ... اسمشم بود ناشناس عاشق ... از نرگسی گرفتم ... خلاصه نمازمونم خوندیم ... اما به نظرتون کی بیدار شدم ؟؟ بله .. ساعت یک بعد از ظهر .. زهرا بیدارم کرد .. هیچکی خونه نبود ... منم گیج .. بابا کلی زنگیده بود که ازم خبر بگیره زنگ زدم یا نه ... و این وسط ماجرای بالا تا اونجایی که بابا قرار شد خودش بزنگه که اون یارو نیاد پیش میره ... منم گیج و منگ .. اون لحظه اصن هنگ کرده بودم و عصبی ... به زهرا گفتم ببینه بالای کابینت برنج هستو اینا که کشف شد هستش .. منم داشتم زیر برنجو روشن میکردم دو چیکه اشک اومد پایین رسوامون کرد .... حالا مامانم میاد میگه کجا بودی بابا زنگ زد جواب ندادی ؟؟ منم هی خواستم از زیرش در برم .. نشد آخرم گفتم خواب بودم ... و بقیه ماجرا اتفاق افتاد ... خواستم بگم از این اتفاقا کم برای من پیش نیومده ... کلا در این موارد وقتی یه نفر زنگ میزنه حق نداری آدرس .. اسم .. شماره تلفن و کلا سوال طرفو نباید جواب بدی ... هی خدا ... یه بار که قشنگ داشتم آتیش میگرفتم ... اکثرا هم که دارم اینجا می نویسم فکر میکنم بابا اگه بفهمه وای خدا ... بلایی سرم نمیاد .. اما من رو بابا خیلی حساسم ... هرحرکت ریزش که عکس العملش نسبت به من باشه زیر نظرمه و کاملا زیر و بمشو در میارم ... مو رو از ماست میکشم بیرون دیگه... با این گفته بابام من پی میبرم که کلا نباید به کسی اعتماد کرد ... هیچکس بلا استثنا جز خانواده ... هوممم ... چی بگم ؟؟ خب ... حالا در هر صورت من میگم حق با پدرو مادره ... حتی اگه تو اوج عصبانیت باشم .. سر این وبلاگم سعی میکنم حرف خاصی از خودمون نزنم که باعث بشه اتفاقی بیافته ...

*** زهرا هم فهمیدش ... خیلی یهویی شدش .. و بار دیگه فهمیدم ... من نمیتونم چیزی رو از زهرا مخفی نگه دارم... حالا به من میگه چند ماهه داریش .. زهراجونم یعنی اینقدر منو دست بالا گرفتی ؟؟ که چند ماه بتونم خودمو نگه دارمو بهت چیزی نگم ؟؟ .. البته من چیزی نگفتما ... چون زهرا یهو اومد تو اتاق و درم که باز بود فرصت هیچ عکسالعملیو بهم نداد و فهمید ...

**** امشب عزیز خانومم هس خونمون ... نازنین و مهربونم .. مامان و بابا و معصومه خونه نبودن ... سجادم رفته بود خونه عمو بازی ... من و زینب بودیم خونه.. برای سارا زنگ زدم و کلی حرف زدیم ... نزدیک به چهل دیقه ... این وسط زهرا هم بود و کلی خندیدیم .. .. .. رمانای هما رو خوندین ؟ ؟ قرار نبود و توسکا شبیه بهم بودن تقریبا .. اینو نرگس گفته و منم قبول کردم ... مثلا نیما تو قرار نبود و شهریار تو توسکا نقشای مشابهی داشتن ... و از این قبیل کسری ها .. ولی در کل بین توسکا و قرار نبود و افسونگر ، قرار نبودو ترجیح میدم اما بیشت دلم میخواد جدال رو بخونم .. ببینم اون چی میشه ؟؟

***** من یه عالمه حرف زده بودم اما به خاطر بی دقتی خودم همه چی بر باد رفت .. حالا هم حوصله ندارم فکر کنم  که چی نوشته بودم و دوباره بیام و بنویسم ...

زندگیه دیگه ... میگذره ...

یا علی ..

 

۹۲/۰۶/۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۱)

مزش به همون یواشکی بودنشه
یادمه اولین ماه رمضونی که همراه وبلاگم داشتم بهترین ماه رمضون بود چون
شب تا سحر بیدار بودم و مجبور نبودم به زور بیدار شم و عصرها هم به جای خواب دائم تو نت بودم و پست میذاشتم و نمی فهمیدم کی افطار میشه؟ یه جورایی معتاد شده بودم که بخاطرش تنبیه هم شدم.منم مثل جوگیرها به هرکی می رسیدم آدرس وبم رو میدادم ولی بعدا فهمیدم کار اشتباهی کردم چون دیگه تقریبا حریم خصوصی را از دست داده بودم.این اشتباه را در این وبلاگم تکرار نکردم.
پاسخ:
باهات موافقم .. اما بالاخره زهرا می فهمید ... زهرا جزو حریم خصوصی منه تقریبا ...
منم چون آدرس اون وبمو خیلیا داشتن اینو درست کردم ... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">