•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

23.زنبور!!

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۲ ب.ظ

امروز ... 

صبح که رفتیم  دنبال خدیجه با سرویس مامان خانومیش اومد دم در و گفت که مریضه نمیاد .... امروز چقد جاش وسط  من و پریسا خالی بود ... هی سرمو برمیگردوندم سمت چپم ازش بپرسم ساعت چنده اما نبود !!! : دی 

فوق برنامه پنج شنبه ها ... شامل زنگ اول ریاضی .. دوم شیمی ... سوم هم فیزیک میشه .... کلا از این مسئله که من امروز بازم دچار خود درگیری شده بودم و این افکار مزاحم از سویی به سمتم هجوم اورده بودن و گیج بودم و دنبال جایگاهم تو این دنیا میگشتم  میگذرم ... 

در تمام طول این سه زنگ ما سرخوشانه بارها دست زدیم ... منم تقریبا هر دفه همراهی کردم با بچه ها ... زنگ شیمی این دست ها بیشتر بود ... معلم ریاضی که حوصله ندارم دقیقا فکر کنم و توضیح بدم .. سر این زنگ خیلی ذهنم در گیر بود زیاد متوجه اطراف نبودم ... زنگ شیمی ... 

خونه چسبیده به مدرسه ما فک کنم تو باغچشون یه کندوی زنبور داشته باشن ... زنبورا امروز تو کلاس ما میگشتن و ... بچه ها هم به معلم میگفتن ما گلیم برا همین هی دور و بر مان !!! البته نا گفته نمونه که این گلها نمونه بارز یه قاتل کتاب به دستن ... همچین با اون سر رسید کوبوند رو سر زنبور بیچاره که کلاس یه باره ساکت شد و به ثانیه نکشیده به افتخار قاتل دست زدن ... به به ... ... (میخوام به جای معلم بگم آقای شیمی ) آقای شیمی اواخر کلاس بود ... دقیقا گفت که آبجیش( ههه ، مرد گنده ... خب بگو خواهرم ) دانشگاه شریف مهندسی شیمی میخونه ... دست دست ... بعد گفت ایشالله شمام دانشگاه برین ... دست دست ... بعد گفت یه دانشگاه خوب ... دست دست ... بعد زنگ خورد ... دست دست دست دست ... !!! این پایان دست زدنای مکرر ما نبود ... 

زنگ تفریح دومم که وسط حیاط دایره درست کرده بودیم .. ( عمو زنجیر باف + یه دختره اینجا نشسته گریه میکنه ) رو یه دور بازی کردیم ... بیچاره اولا /... کپ کرده بودن نمیدونستن مثلا اینا که دومن باید الگوشون باشن مثلا ؟؟ ولی خیلی خوش گذشت .... 

اما بعدش که زنگ خورد ... فکر کنین ۶۰ نفر آدم حدودا با هم از پله ها برن بالا ... یهو همه جیغ کشیدن ... وای صداشون تو سالن می پیچید گوشم کر شدش ... آخرشو افتضاح کردن ... مدیر و  ناظم اومدن مثلا ما رو شستن و پهن کردن تو آفتاب !!!!! .... 

ما امروز خیلی ماجرا داشتیم با زنبور ... به شخصه جسد چهار تا زنبورو دیدم به چشم ... کشته شدن چهار تای دیگم دیدم... دوتاش وقتی زنبورا رو شیشه پنجره بودن مریم و روشنک با کتاباشون کوبیدن روشون ... یکی زیر کفش آقای فیزیک له شد ... یکی هم درزی ( فامیلیشه ) با سر رسیدش کوبوند رو سر اون زنبور بد بخت فلک زده ... 

امروز منو سارا از پنجره ، خونه کنار مدرسمونو که صدای خروس و سگاش هر روزه قابل شنیدنه رو دید زدیم ... دو تا سگ سیاه داشتن ... اه اه .... ایکبیریا ... 

بسه و.. همه اینا رو برای زهرا تعریف کردم ... برا دوباره گفتنش حس نی ... 

کیمیا ، چرا فکر کردی من تهرانیم ؟؟؟؟؟؟؟ 

زندگی و عشقه ... 

یا علی 

نایت اسکین

۹۲/۰۷/۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">