•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

26.گوسپــــند بیچاره ....

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۶ ب.ظ

عیدتون مبارک باشه ... خوش به حال اونایی که توفیق گرفتن روزه امروز نصیبشون شد  ... هعی ... حیف شدش ...

روز عرفه من حیف و میل شدش !!!! ... هر چند وقتی نداشتم این بین ... اما منم مقصرم ....

امروز بالاخره میخوام از کلاس زبان بنویسم .. این یه ماه سریع ازش گذشتم در صورتی که همین کلاس زبان بحث ها داره واسه خودش ... 

برا من که وقتی می رسم خونه ساعت دو نیمه و سه حرکت میکنم برم کلاس و چهار کلاس شروع میشه و ۵ و نیم تموم و بعدم بیست مین منتظر علی می مونیم بیاد و به سمت خونه حرکت میکنیم و شش و بیست تقریبا خونه ایم بهتره که همین ساعت برم کلاس !!!! ... :دی 

وُرک امروز واقعا سخت بود و بنا به تنبلی دیشبم حوصله در اوردن لغتاشم نداشتم .... پس نتیجه این شد که من ورک ننوشته رفتم کلاس و بعد با هدیه نوشتیم ... امروز کلاس بهم خوش گذشت ... هر چند جریممون کرده بود مثلا و مارو فرستاد ته کلاس بشینیم و از رو ریدینگ سامری بدیم ... سخت ترینش افتاد به من و نگین !!!!!نگینم امروز هنگ ... وای چه هول و ولایی بودا ... ولی حال داد .... 

پارت اخرش که برا ما بود راجب نژاد پرستی و تبعیضای قومی بودش ... یکم سخت بود راجبش توضیح دادن ... بعد از سامری هم ۵ مین وقت داشتیم که یه راه حل برای از بین بردن این مشکل بگیم !!!! هر چی بود خوشم اومد و کلی حال داد و در آخر با لبخند خارج شدم .... 

امروز در کل خوب بود ... حس خوبی داشتم از صُب ... امروز بر خلاف یکشنبه و سه شنبه های قبل بدون بی حوصلگی و کلافگی سر کلاس ریاضی نشستم .... اثبات کردن رو دوستدارم ... حداقل الان که راحته !!

عربی امتحان گرفت ازمون ... اوممممممممم ... غلط دارم !!!! ... اما خوب بود .... 

نرگس یه چیزی گفته که چند وقته ورد زبون منم شده ... وقتی جفتی کنار همیم و یکی میاد بینمون میگه تقدیر ... ( تقدیر جدا کرده مارو ... !!!) ... هیع ... ههههههه ... هیع رو درست نوشتما ... !!! هعی منظورم نیسش ...

باور کنین من اصلا اصلا امروز نمیخواستم اینا رو بنویسم ... میخواستم از گرونی بنویسم از زحمتای مامان و بابا بنویسم ... از زندگی بنویسم ... از بزرگ شدن و درد فهمیدن بنویسم اما ... نمیدونم چی شد که اینجوری شد !! 

امروز صبحی که رفتم مدرسه ... پیش سارا وایسادم ... مقنعشو عوض کرده بود  ... منم که کلا متوجه هیچی نیستم ... تا دیروز سیاه می پوشید .. امروز مقنعه مدرسه سرمه ای سر کرده بود .... من فقط و فقط متوجه شدم سارا تغییر کرده اندکی ... همین .. اصلنم از مشکی بودن مقنعه روز های پیشش چیزی یادم نبود و الانم نیس .... 

نرگس داشت یک شخص رو دلداری میداد ... خودشم همچین میزون نبود ... من کیف نرگسو گرفتم و چادرشم دادم دست سارا !!! ... وای خیلی سنگین بودا ... البت سارا نصفش کیف منو داشت .... 

متوجه شدیم دختر باهوش کلاس ما با پسری کات کرده بود و از قضا دل به این پسر بسته ... !!!!!!!!!!!!! بی خیال ... دغدغه فکریا چقــــــــــــــــــــــــــدر با هم فرق داره ... هر چی بود اون دخترم تا زنگ آخر میزون میزون شد و اصن انگار نه انگار .... واقعا ارزش داره خودمونو در گیر اینجور مسائل کنیم ؟؟؟؟جز دردسر و دغدغه فکری و وهم خیال اوردن برا ما دخترا ... حداقل من هیچ سودی نداره .... !!!! 

اومممممممممم ... منو سارا ، خانوم شیمیمون یکیه .... جیگر جان ... همیشه هم ما قبل از تجربیا شیمی داریم ... منم سوالای سختی که خانوم شیمی  می پرسه رو برا سارا میگم ... امروز نتیجه داشت و از سارا پرسید و جواب درست و گفت ... یو هو ... خیلی خوشی حال شدم ...

وای همین الان وقفه ای افتاد بین نوشتنم ... چقد خندیدیم ... زهرا و مفیده اومدن خونه ما .... بین خونه ما و زهرا اینا یه راه باریک هس و بعد یه در اهنی سفید که بالاش شبیه میله های زندانه  .... گوسفند فردا هم همونجا بسته بود ... چقدر خنده دار بود عبور از در در حالی که یه گوسفند چموش به در بسته شده و هی وول میخوره ... مفیده که ماشالله اجیم نترس .. گوسفنده رو داشت ... زهرا هم یکم من شجاعت به خرج دادم بردمش جلو تر ... تا تو یه لحظه زهرا تونست برگرده خونه ... و منم به شدت خندیدم و شاد شدم ... مفیده هم همین الان رفت خونشون ... 

وایسین یه عکس از این بعبعی بگیرم ... 

یا علی 

نایت اسکین

۹۲/۰۷/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۱)

۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۳۱ کیمیای سعادت !
کلاس زبان خعلی خوش می گذرهمخصوصن اگه یه دوست پایه و باحال داشته باشی که با هم هره و کره راه بندازید

اثبات کردنو منم خیلی دوست داشتم!! همینه دیگه سخت تر نمی شه!! دلم ریاضی می خواد

من دوستام مو و ابرو رنگ می کنن نمی فهمم! مقنعه که خوبه

ارزش نداره! درگیر نکن خودتو!! بعضیا خوشی می زنه زیر دلشون!!

چه ببعی نازی! موش بخوردش
پاسخ:
اهوم ... بدک نیسش ... عاقاااااااااااااااا ... نیشه که ... همون مهسا هی تیکه می پرونه برا این یه ساعتو نیم کافیه .... معلممون جوونه و اونم خودش شوخی میکنه کمی ... فضای خوبیه تقریبا ... 
.... اوممم ... منم ریاضی خیلی دوس دارم ... 
هههه ... 
نه بابا ... من که اصن کاریش نداشتم .. فقط چون باعث شد یکم نرگس ناراحت شه تو دلم ازش انتقاد کردم .... همین !! :دی
.
موش که نبود بخوره به جاش ما خوردیم .... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">