•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

47.هق هق های انفجاری !

پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۰ ب.ظ

هفـــــــــــــــــــــــــــــــــــت روز شد ...و من نیومدم بنویسم اینجا .... 

هفته سخت و نسبتا پر دردسری بود و مثل همیشه همراه با کسب تجربه ... خیلی خیلی عالیه که هر روز خدا که میگذره ... یه سری چیزا برام واضح و روشن میشن ... حقیقتا رو می بینم .... درد ، فشار ، خستگی ... حس کردن اینا به آدم ثابت میکنه که هنوز زنده اس ... 

هر چند من خودم باور دارم سختی که من ازش دم میزنم به پای یه سختی واقعی و رنج واقعی نمیرسه ... !!! نی اینقد من روشن فکر و واقع بینم !!!!!!!!!!!!!!!! :دی....

خب ببینم از جمعه تا الان چه اتفاقایی افتاد ؟؟!! ... 

جمعه ... آزمون دوم گزینه دو هم برگزار شد !! به به ... بین ٣٨۵٠ نفر رتبم شد ۴۲۴ !!!! ....ینی من کشته مرده این همه شور و اشتیاقم .... از آزمون اول تا دوم از ۴٢٠۵نفر رسیدن به ۳۸۵۰ تا ..

چُنچور (کنکور) چه شود خدا داند !!! .... الهی به امید تو ... من که هو نمیدونم چه میخوام بکنم .... 

شنبه .. شنبه چیز خاصی یادم نمیادش ...اها یه فیلم دیدم ... سوپر استار ... دیدین دیگه ؟؟ من اندک عقبم دیگه ... قشنگ بودش ... من که کلا کارای شهاب حسینی رو دوس دارم  ... اما یکشنبه هم طبق روال همیشگی کلاس زبان و بعدشم دندون پزشکی .... !!! .... برای فرداش فیزیک می پرسید +زبان می پرسید + دینی می پرسید + ادبیاتم امتحان داشتیم ... !!! 

یکشنبه که کوییز داشتیم کلاس زبان ... خوب بود ... قراره برا فاینال کوییز درس ده رو بدیم و خلاص ... امیدوارم از اون فاینال شفاهی سخت هم راحت شم به زودی .... 

اها یه خبر میدونستین ؟؟نه ؟؟ الان میگم بدونین ... ما شلمچه نمیریم !!!

هعی خدا ... ۴ امتحان ترم شروع میشه مثه که .... کلادیگه ما رو نمی برن .. حداقل الان .. اگه هم ببرن بعد امتحان دیگه .... امیدوارم لااقل بریم .... حیف میشه ... من تازه با خودم کنار اومده بودم و میخواستم هر جوریه این سفر رو برم .... !! هر چی خدا خواس دیگه .... ما هم تلاشمونو میکنیم ... 

داشتم میگفتم ... یکشنبه من تو مسیر رفت آمد تا برم کلاس و بعدم از اون ور برم دندون پزشکی و بعدم خونه داشتم شعر رو حفظ میکردم .... نه که خسته بود ذهنم ... و تمرکز نداشتم همش یه جاشو هم که شده اشتباه میخوندم ... اوف اینقده عصبیم کرده بود .... برگشتی به خونه ... قشنگ اشکم در اومدش ... بابای عزیزم که من اون موقع من داشتم براش شعرو میخوندم  و هی اشنباه میشد نمی دونست بخنده یا .... هعی .... من که رسیدم خونه اعصاب درست حسابی هم نداشتم به خصوص که تا اومدم راه برم ادبیات از دستم افتاد زیر پام .... و قبلشم تو ماشین گوشی از دستم افتاده بود زیر پام که دیگه قشنگ حالمو جا آورد و منم ادبیاتو پرت کردم رو ایوون ... اههههههههه ... حالم داشت بهم میخورد ... شام که خوردیم هم لبو دهنم بی حس بود نفهمیدم چی خوردم .... !! بعدم اومدم نشستم پای کامپیوتر ... مامان که اومد منو دید برگشت گفت مگه نگفتی امتحان داری و اینا ؟؟ منم گفتم حسش نیس و خستم ... اونم گفت خب بخواب ...

: بخوابم  دیگه تا صبح بیدار نمیشم کی درس بخونه ؟؟

و مامانم هم کامل توجیح نشده یه نگاه عاقل اندر سفیه یا سهیف چمی دونم ؟!! همینجوری نگام کرد ... تازه گلشم که تو اتاقمون گذاشته جوونه زده بود کلی ذوق کرد و منم لبخند به لبم اومد ... بعدشم نشستم حوض نقاشی رو دیدم .. و اندکی اینجا اشک ریختم .... !!!!!!!!!! دیگه قشنگ اشکم دم مشکم بود ... اها ولی مدرسه زنگ ورزش اون روز خیلی خوش گذشتا و... بعد فیلمم دو درس ادبیات رو خوندم و یکیش موند برا صبح ...

دوشنبه صبح که بیدار شدم یادم افتاد به تکلیفای فیزیک ... ۵ دیقه ای تحقیقه رو گرفتم و ریختم تو فلش ... خدا رو شکر ... از دارا بودن نت وکامی  عزیز ... !! و همراه فلش گوگولی ... 

ولی کلا اعصابم خراب بود ... دیر رسیدیم مدرسه و تو صف تاخیریا وایسادیم .. با اینکه ده مین از صف گذشت ... اما ما هم ده مین دیگه حدودا ایستادیم ...منو میگه طوفان خشم بودم ... داشتم یخ می زدم ... استرس یهویی و الکی برا این همه درس ... درست اگه بخوام بگم.... استرس نبود... چون همه چی بهم ریخته بود تو ذهنم آشفتم میکرد ....  و اذیت میشدم ... و الا فوق فوق فوق فوق فوقش یه صفری میگرفتم یا از کلاس مینداختنم بیرون دیگه ... تازه خوش بینانه هم میشد بهش فکر کرد و لیاون لحظه این چیزا حالیم نبود و دوست داشتم خرخره معاون پرورشی رو که صداش رو اعصابم بود بجوام ... در این حد دیگه ... م یلرزدیم از سرما ... وای نرگسو بگو هیچی رو مانتوش نداشت ... باز فکر کن لاغرررررررررررره نرگسا ... خوش خوش تو صف خودشون ایستاده بود و سارا هم یواشکی از صف تجربی جیم زده بود رفته بود پشت نرگس ایستاده بود ... دعای فرجو خوندیم و من اونجا دو چیکه اشک ریختم ... باور کنین داشتم یخ میزدم .. شایدم خیلی خیلی هوا سرد نبود اما من از دورن یخ بودم ... دیگه دعا تموم شد من بدوبدو رفتم تو صف ریاضی و رفتیم کلاس ... سارا کیفمو گرفتهبود و داشت برام میاورد آخه داشتم می لرزیدم .... داشت کیفمو می داد دید دارم گریه میکنم ... گفتم چیزی نیستو رفتیم تو کلاس ... آقای فیزیک زودتر اومده بود و سرجاش نشستهبود .... فکر کنین .. بچه ها هرکدوم با یه کار جفنگی ( یکی با قر یکی با داد یکی داش مشتی یکی خمیازه کشون و ... ) میومدن تو کلاس و کپ میکردن سر جاشون ... هی من که اون موقع اینچیزا حالیم نبود .. آقای فیزیکم آدم حیاب نمیکردم و تند تنداشکام می رختن بدون اینکه کنترلی روشون داشته باشم مثه دفه پیش سه شنبه که براتون گفته بودم .. پریسا که دید منو سریع حالمو پرسید و میگفت برم بیرون .. بچه ها هنوز داشتن میومدن تو کلاس و منم گریم داشت شدت میگرفت .... تا پریسا اجازه بگیره من از کلاس بدو رفتم بیرون و تا به در کلاس رسیدم 

گریم صدا دار شد ... ( البته اینو پریسا میگف من فکر میکردم صدام تو حیاط بلند شد ... ) یه جوری گریه میکرم اینگاری خدایی نکرده یه کسی چیزیش شده ... هوف .. اینم ۵ دیقه طول نکشید و من آروم شدم ... نیاز بودا ... وسط کلاس قای فیزیک علت رو پرسید و جوابش این بود : فشار ها روانی !!!!!!!!!!!!!! خ خ خ ... میگفت دعا خوندین گریت گرفته ؟؟ .. آخه واسه یه یکی از این آشناهاشون اینجوری شده بود ... بی خیال آقا ... من آبرم رفت تو سوال بپرس خب ؟؟ ... دیگه این شد  .. هی ... این صیغه گریه چیه دیگه من نمیدونم ... نمیدونم واقعا میشد اون لحظه کنترل کنم خودمو یا نه ... ولی وقعا یهویی بود ... از یه چیز مطمئنم اینکه خودمم میخواستم گریه کنم .. اون روز فیزیک که هیچی ... زبان از من نپرسید و از همون اولم باهاش مشکل نداشتم دینی رو زنگ تفریح نگا انداختم که نپرسید ... ادبیاتم نیم نمره غلط داشتم که اونم واسه این بود که کلمه هه رو اشتباه خوندم .. ین بود مضیقه اما من شقیقه خوندم !!!!!!!!!!!! خب معلمه بد نوشته بود ... باور کنین ... من خودم شاخ در اوردم دیدم و تازه فهیمدم اون موقع بچه ها هی می پرسیدن مضیقه مضیقه قصش چی بوده ... به به ... خودم شک کردم نکنه عاشقم و خودم خبر ندارم ؟؟ .... 

دوشنبه گذشت و سه شنبه هنوز تب اون ناآرومی تو افکارم بود .... شیمی رفتیم آزمایشگاه خیلی خوش گذشت و جالب بود ... و همون روز به این نظر قطعی رسیدم که عربی واقعا غیر قابل تحمله .. به اندازه اجتماعی ... !! ... هعی ... چه شود ... 

تو راه کلاس زبان داشتم فکر میکردم چه کنم .. آخه دیسماشن داشتیم ... دیشبش تحقبق کرده بودما اما نمیدونستنم از پسش بر میام یا نه .. !! دو قطه اشکم اونجا ریخت پایین و منم بغل دست بابا نشسته بود م و بابا دید و منم  اخمو گفتم یا کلاس نرم یا دندون پزشک ییا مدرسه فردا !! گفت خب دندون پزشکی نمیریم البته قبلش پریسد امتحان چی دارما .. .. 

دیگه .. از کلاس زبان برگشتم دوباره شارژ شده بودم و رفتیم دندون پزشکی و ده شب خونه بودیم ... من جغرافیا رو تو اون یه ساعتی که تو انتظار نوبتمو شدن به سر می بردیم تو ماشین بودم و خوندم .. دینی هم که بی خیال ... یه چیز میشددیگه.... یه دور از رو لغتا نوشتم و زبان فارسی تلپ شد کنارم و من به خواب رفتم به آسونی یه چشم بهم زدن .... و صبح توی نیم ساعت سه درس رو خوندم .. هر چی که بود ... چهار شنبه هم تموم شد و من واسه امتحان زبان فارسی خیلی آماده نبودم ... اما ابزم به امید خدا ... یه جا که حواس پرتی کار دستم داد ... 

دیروز بعد از ظهرم کلا مشغول رمان خوندن بودم ... تقاص هما پور اصفهانی  ... ۹۱۹ صفحه ... که من ۶۰۰ تاشو خوندم و امروزم برا زهرا تعریف کردم .. میذاشتم میخواس خودش آروم آروم بخونه ... اما من که نذاشتم ... همشو براش تعریف کردم تا جایی که خوندم .. 

یه دست درس حسابی به اتاق بدبختم کشیدم تا نو نوارو خوشگلو ردیف شه ... و بعدم اومدم اینجا گزارش کار بدم .. اینجوری ذهنم تخلیه میشه و امیدوارم بتونم مثه یه دانش آموز عاقل درس بخونم ... 

آخه هفته دیگه دو تا فاینال داریم ... دیگه .... 

تازه امتحان پیشرفت تحصیلی هم داریم ... که معلما واسمون شاخ و شونه کشیدن که تاثیر داره و اینا .. 

اما ... این هفته در کل سخت گذشت ... ینی تموم نمیشد انگار ... بخصوص که هرروزش پر کار بود .... 

هر چی که بود تموم شد .... و چیزی نمونده تا امتحان ترم .... 

زندگیم پرشده ز امتحان امتحان ... دقت کردین اما که من فیلمو دیدم بازم ؟؟ ... خب ... خ خ خ ... 

این گریه های انفجاری هم امیدوارم مشکل نباشه و همون در حد تخلیه و اینا باشه ... 

کلی نوشتم  .... هفته نامه شد واقعا .... 

بازم حرف دارما ... اما دیگه حوصله نوشتن ندارم ... دوس دارم زود ثبت مطلبو بزنم و برم تو وب و ببینم چی نوشتم و دوباره بخونمش و ببینم چن نفر آنلاینن ... ؟ 

........ ...... ...... ...... ..... ....... ...... 

یا علی 

91

۹۲/۰۹/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">