99.
پنج شنبه ها که میریم مدرسه سه تا کلاس داریم .. ریاضی + هندسه + فیزیک
آقای هندسه ( :D ) استادی بسیار ارزشمند و دانا می باشند ....
ایشون برادر زادشون هم تو کلاس ما هستن ... :)
چند تایی تست حل کرده بودیم که گفت خب دیگه نیاز نیست من هفته دیگه بیام مثه اینکه ...
من که خودم گیج نگاش کردم که ینی چی ؟! چی شد مگه ؟!!
منظورش این بود چون ر.ک امروز سوالا رو خوب حل کرده بود همین که ر.ک باشه بسه و نیازی به عموش نیس :))
و تاکید کرد که ر.ک خیلی هوای ما رُ داره ....
که چقدر دخترای خوبی هستیم ... گوشی هم هیچکس نمیاره :D
قشنگ اداش رُ در میاورد که مثلا ر.ک گوشی زیر دستش چسبیده به پهلوش اون یکی دستم همینطور کنارش نگه داشته و میگه ما که گوشی نمیاریم :))
مثه اینکه یکی از معاونا بهش گفته بود آمار بده :))
خیلی جزئیات رُ گفتما ...
اما یه خاطره تنگش میگم در ادامه صحبت های ارزشمند استاد هندسه !!
تعریف میکرد که رفته توی کلاس و بعد اون بچه ها هجوم میارن تو کلاس ( دختر بودن )
هعی میگن :آقا تورُ خدا ...
آقای هندسه : شما که امتحان ندارین !!!
_ آقا تو رُ خدا کمکون کنین ...
_ چی شده ؟!!
_ گوشی هامونو بگیرین قایم کنین لطفااااااااا ... الان میان میگیرن ...
آقای هندسه هم میگه باشه ... فکر میکرد خب دو سه تاس دیگه ... ولی بعد دید کیف خالیش پر شده !!!!:D
خلاصه معاون و مدیر میان میگردنشون و هیچی نمی یابن ...
بچه ها هم هعی ریز ریز می خندیدن ...
معاونه هم هعی قسم میخورد که من خودم دیدم داشتم با گوشی حرف میزدن :))
:D
دیگه جاتون خالی .. کلی خندیدیم ...
و آقای هندسه تاکید کرد که آدم راز داریه و هر چی که ر.ک تا حالا از مابهش گفته و خواهــــــــد گفت رو پیش خودش نگه میداره ...
فوقع ما وقع ... :)
این جمله بالایی همیشه آخر درسای عربی راهنمایی می نوشتن ... معنیش میشد پس شد آنچه شد !!!!!!
یا علی