•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

134. چ..ی بگم ؟

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۱۳ ب.ظ

سلام 

:(

یه راه باریکی بود ... 

شروعش از خونه ما بود و انتهاش خونه عمو ... 

خونه ما یه طرفش ساختمون خونمون ... پنجره اتاقم ... و طرف دیگش باغچمون ... 

خونه عمو یه طرفش دیوار .. و طرف دیگش در امتداد باغچه ما باغچه اونا بود که با یه دیوار از هم جدا شده بودن 

اما تهش به اندازه یه در اتاق باز بود ... 

بود راه رفت و امد ما ... 

این قسمت امروز دیوار شد ... 

حس بدی دارم ... 

خیلی بد ... 

اگه بخوام برم پیش زهرا خونه ها رو دور می زنم از  خیابون میرم اما هیچی مثه اون راه نمیشه .... 

راه دوست داشتنی من ... 

فاصله سی ثانیه ... به سه دقیقه تبدیل شه سخته ... 

بابا جان ... ناراحتم ... 

این کارت حس هامو بهم ریخت ... 

به احساس من توجه میکنی ؟؟

هر بار گفتی اینجارو دیوار کنی برای تهدید ما که زیاد می رفتیم خونه عمو می ترسیدم ... 

اما نمیشد ... دیوار نمیشد و دلم قرص بود ... 

حلا که ما داریم میریم از اینجا این دل خوشی کوچیک منو چرا خراب میکنی ؟

حالا که به زور روزی یهبار میریم خونه همدیگه ؟!

یادته قبلا تا زهرا از خونمون میرفت من دنبالش میرفتم خونشون ؟؟؟

چرا این کار رو میکنی .... 

اون دلیل کوتاهت راضیم نکرد باید یه دلیل خوب و کامل بیاریکه داری یه همچین قدم بزرگی رو احساسم میزاری

شاید چیز کمی بیاد ... 

اما به مرور باعث میشه این ارتباطی که دو سه ساله حس میکنم داره کمرنگ میشه کمرنگ تر بشه ... 

منی که دیده بودم چقد مامان و زن عمو با هم راحت بودند و حالا انگار خیلی دور شدند ... 

نمی دونم دقیقا چه جوری این روند رو پیش گرفتین ... 

ولی بدونین من از ته دلم متنفرم از این روند ... 

بدم میاد ... 

چرا این کار رو کردی ؟؟

برای چی ؟؟؟

چقد گفتم نکن ؟؟؟

شاید کاری که کردی به نظر یه دیوار کردن ساده بیاد اما الان تو این لحظه برای منه دختر ۱۶ ساله دبیرستانی احساساتی انگار در رو خاطرات بژگیم گذاشتی .... 

احتمالا بعدا عادت میشه ... اما من امروز ناراحتم ... ناراحت ... 

شاید یه همچین حس هایی پوچ به نظر بیاد اما نیست .... این منم ... این شخصیت و دورن و ذات منه ... 

من برای درس خوندن و دلایل دیگه تو از این خونه میرم اما نه همیشگی ... 

اینجا من شکل گرفتم ... وعده اینه که آخر هفته ها بیایم یا ما رو هم نیاری ... 

اما بازم حالت من اینه که من می خوام برگردم به اینجا ... 

حداقل الانش که اینه ... حداقل .... 

کار ندارم به بعدا که میگن عادت میشه ... 

من اون زندان رو دوست ندارم .... به زور توش یه ماشین جا میشه .... 

اه .. اه ...

چرا بهم توجه نکردی ؟

:(

۹۳/۰۶/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">