•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

160. توی دنیای یه زندگی ایستادم ...

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ق.ظ

خیلی وقت ها .. خیلی چیز ها رو فقط تو ذهنم میگم ... و دوست دارم اینجا بنویسمشون .. 

اما نمیشه خب ... نه که چیز خاصی باشن .. 

واس اینه که اون لحظه مثلا اول صبحه و بعد جدا شدن تو تقاطع همیشگی از خواهر کوچکتر میرم تو فکر و فکر میکنم ... 

حتی فکر میکنم بعدا بنویسم یا نه .. 

خیلی نوشتن خوبه .. 

خیلی ... 

حس میکنم نوشته ها جون دارن .. 

حس دارن .. 

ازشون نور ها منعکس میشن .. 

گاهی واقعا لذت می برم از نوشته .. خیلی خیلی .. 

من با نوشته ها انگار جور ترم ... خیلی بهتر با نوشته حرف میزنم ... خیلی بهتر از حرف زدن و  رو در دو سخن گفتن .. 

حتی فک کنم ماه پیش بود ... 

حس کردم اگه وقتی یه نفر داره یه چیزی رو بهم توضیح میده تو چشماش نگاه کنم متوجه نمیشم چی میگه ... می شنوم .. گوش میدم اما خوب متوجهش نمیشم ... انگار گیرایی ذهنم میاد پایین ... 

فکر میکنم تمام حواسم یمره پی نگاه کردن به چشمای طرف ... 

اینو تو مواجهه با معلمام متوجه شدم !!!

وقتی تک و تنها خواستم چیزی رو برام توضیح بدن و زل زدم تو چشماشون و بعد ممنون گفتن ازشون به این می رسیدم که نچ ... نفمهمیدم چی شد ؟!!!

تو دنیای یه زندگی ایستادم .. البته الان تموم شد .. شایدم یه جای دنیا یه زندگی شبیه بهش همچنان ادامه داشته باشه ... 

همیشه همینه .. هر چی طولانی تر باشه بیشتر خودمو نزدیکتر بهشون حس میکنم .. 

حس هاشونو گاهی درک میکنم و گاهی هم قابل قبول نیس برام ... 

اما ... 

یه حس خوب برام داره همیشه .. والا که همچنان به کارم ادامه نمی دادم .. البته از من که چیزی بعید نیس اما فک کنم عاقلانه اش اینه که دیگه نکنم کاری که دوسش ندارم ... 

آخر هفته عروسی و عقد ... خر تو خر .. شیر تو شیر ... 

عقد یکی از همکلاسی های اول دبیرستان و رفیقی که خیلیم بهش احساس نزدیکی نمیکنم ... 

اما خب بالاخره حق رفاقت هست بینمون هر چند من باهاش احساس راحتی نکنم .. 

:)

چقد همیشه قاطی پاتی حرف می زنم ... 

و الان انگار می خوام یهو تمومش کنم .. 

چطور این کار رو می کنم ؟؟

دمدمی مزاج اومد تو ذهنم ! :D

همه دارن زندگیشونو می کنن .... 

خدایا حواست هست ؟

مراقب هستی ؟

اره که هستی ... تو همیشه هستی ... 

بودنت خیلی خوبه .. خیلی ... 

کاش میتونستم تصور کنم تو بغلت آروم میگیرم ... 

اما تو خدایی ... موجود دو پا یکی عین من و هم نوعام از نفست و از خواستت به وجود اومدیم ... 

و چقدر برام گنگه !!

چرااینقدر برام گنگه ... 

یکی نیس برام ازت بگه ؟؟

قشنگ بگه ؟؟

از کتابای دینی که گاهی خوب میگن خوشم نمیاد ... 

همونی که خیلی زیاد بود و امروز امتحانشو دادم ... 

بعد دادن 4 امتان اولیش بود که تا 2 و نیم شب بیدار بودم و .. 

همشم به خاطر این بود سر سریش گرفتم و از قصد دیر خوندمش ... 

اراده ... هه ... 

اراده ینی چه شکلیه .. آها فهمیدم ... همونیه که باعث میشه من بشینم یه رمان 1000 صفحه ای رو بخونم وسط امتحانام و ککم هم نگزه !!!!

:(

باشه .. 

بعد .. 

یاعلی 

۹۳/۱۰/۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۱)

۳۰ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۱ elahe hosseinzade
اینجور که متوجه شدم پشت کنکوری هستی جمله ی بالای وبلاگتم منو یاد ایمان سرورپور میندازه که همیشه میگه به علاوه ی خدا بودن یعنی منهای تموم مشکلات بودن...از مطالبت خوشم اومد ساده ولی زیبا به منم سر بزن 
یاعلی
پاسخ:
پشت کنکوری نه ... 
پشت پشت کنکوری هستم فعلا ... 
خیلی ممنون :)
یاعلی 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">