•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

161. .

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۲۷ ب.ظ

همین تازه گفتم ... 

خوندن نوشته ها خیلی خوبه ... 

اونم نوشته هایی که من قبلا نویسنده هاشونو دستچین کردم و گذاشتم کنار برای خودم که هر دفعه که میرم تو خونشون بشینم دونه دونه بخونم ... 

نمیدونم واقعا روزی پیدا میشه که من از خوندن حرفای آدما و حس هشون و زندگیشون خسته بشم ؟!

کی میدونه ؟ هیچیکی جز خدا جونم ... 

جواب من به اونایی که ازم می پرسن می خوای امروز چی کار کنی ؟ 
(حالا که وسط امتحانام ) 

چقد درس بخونی ... ؟؟

من فقط میگم ... نمیدونم .. کار من پیش آمد و خوش آمد شاید یه درس خوندم شاید دو تا .. شاید هیچی ... 

تو جوابای من شاید خیلی زیاده ... 

این یعنی من خیلی کم مطمئن هستم از چیزی !

شاید چون .. 

نمیدونم ... 

اما فکر کنم شاید از کلمه ای به عنوان تکه کلام برای من گذشته باشه .. جایگاه خاصی واس خودش داره !!

خیلی حس گرمی بود خوندن نوشته هاتون ... یُِسرا ... مریم گلی .. 

دو تا دختر خانوم گل که از من بزرگترن و من گاهی خجالت میکشم وقتی هنوز یه بارم نه دیدمشون و نه صداشون  رو شنیدم تو بگم بهشون !:)

ممنون .. که تو فصل سرد من گرمم کردین .. 

وقتی زمستون شروع شد انگار چند بار شنیدم از اطراف که اه چرا زمستون اومد .. ؟

باز شروع شد ؟؟

وای پاییز چرا رفت ؟؟

ولی من جسمی که بغضی نداشتم اما ته ته روحم یکم پیچ و تاب خورد و لباشو ور چید و گفت : خب که چی ؟ زمستونم میاد و میره ... اتفاقا از همه فصلا زودتر میگذره از بس همه منتظر بهار هستن ... 

متولد زمستونم .. 

فصل سرد سال ... 

دو سالیه حس میکنم اشتیاق آن چنانی که روز تولدم ندارم .. 

دارم اما اونجوری که خیلیا دم از روز تولد و میلاد می زنن .. 

گفتم میلاد ( چون اسم پسره ) یادم افتاد یه بار یکی از معلما می خواس اسم بنویسه رو تخته ... 

منم همینجوری گفتم علیرضا ... ! :) 

همینجوری هم نه این اسم یکی از اسم هایی هس که دوس دارم خب ... 

از اون به بعد بغل دستی هایی که با چند صندلی فاصله از من نشستن هر وقت یادشون اومد دستم انداختن و چشمک زدن و گفتن علیرضا خوبه ؟؟ 

چی بگم ؟!! 

:D

من هم یه بار در جوابشون گفتم : کافر همه را به کیش خود پندارد ...

خندشون گرفته بود ... 

فک کنم منو یه آدم بی سر و زبون تقریبا دیده بودن ... شاید ... ینی این حس اون لحظه ام بود .. :)

ولی خب ... 

فقط جا موند ... این جمله .. من خیلی خیلی راحت تر با بچه های این مدرسه جدید در واقع کلاس جدید خو گرفتم .. 

نه آنچنان ... ولی حسم اینه که نسبت به بچه های سال قبل بهتر باهاشون کنار اومدم .. !! و چقد عجیب ... 

و خوب ... 

یاعلی

۹۳/۱۰/۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">