•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

179. من و نظر هام !

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۵ ب.ظ

سلام ... :)

هفته پیش این موقع ما مهمون امام رضا بودیم .... 

سفر خوب و همسفرای خوب ... و لذت بخش بود ... 

جای شما خالی ... و امیدوارم هر چه زودتر یه همچین سفری نصیبتون بشه .... 

" اینجا رو دوست دارم و نبودن توش برام دلتنگی داره ... "

این روز ها برای من خلاصه میشه درس کتاب درس کتاب دوم کتاب سوم کتاب پیش ... 

یهو انگیزه خاصی میگیرم و فوق العاده انرژی ولی خب به همون سرعت فروکش میکنه ... 

باهمه چیزایی که وجود داره من یه چیز رو خیلی بیشتر از همه می پسندم ... اینکه پشیمونی برای خودم نزارم .... 

حداقل پشیمونی بعد برای من ازم دفاع میکنه که این دختر همه تلاششو کرده و نتیجه این بوده .... 

این روزها خیلی بیشتر از ریاضی خوندن به وجد میام ... 

و لذت می برم از فهمیدن و امان از یه موقعی مثل امروز صبح که گیر کردم رو یه سوال و با اینکه حلش رو خوندم حس میکنم باز توش کم دارم و همین یه ذره کوچولو آزارم میده .... 

به بهانه شهرتم بچه ها میگن که شریف قبول میشی ... فقط لبخند به لبم میاره .. شوخی بیش نیس تا زمانی که تلاش من این سطح رو داره ... 

دانشگاه های معتبر شان بالایی دارن ... کسی لیاقت رفتن داره که تلاشش با مرتبه اون دانشگاه همخونی داره ... 

آقای دیفرانسیل میگه خدا عادله ... و بی شک که هست و من هم ایمان دارم به عادل بودنش ... همچنین کریم و رحیم بودنش .... 

اطراف ما آدم های زیادی چیز های زیادی میگن .... 

حس میکنم اول راه نیاز به انگیزه ی بیشتری دارم ... 

نداشتن یه برنامه ثابت اذیت کننده اس ... موندم برم پیش مشاور یا نه خودم از پسش بر میام .... 

وای ... 24 تیر سال دیگه روز موعوده ... 

و من فکر میکنم هنوز هم ذهنیت کاملی از این آزمون سراسری ندارم .... 

من هر لحظه دارم به اون اولین پله طلایی نزدیک میشم ... یه جورایی اولین قدم طلایی برای وارد شدن واقعی به زندگی و ساختنش می بینمش ... 

نمیدونم بقیه که طی اش کردن بعدشو چط.ور گذروندن .... اما من به یه چیز خیلی فکر میکنم ... و اون داشتن یه زندگی ایده آل از منظر و دیدگاه خودمه ... از آدمای اطرافم دارم چیز های ارزشمند هر چند کوچیکی رو یاد میگیرم .... 

شما هم که تو سن من بودین خانوادتونو اینطور میدیدن ؟ من با بزرگ شدن خودم انگار دارم خانوادمو می بینم ... وجودشونو به عنوان یه خانواده مستقل ... افکار عقاید فرهنگ رفتار و وضعیت مختص خودش ... 

من حس میکنم از آب و گل در که نیومده چون هنوز راه داره اما یاد این جمله پدر افتادم ... " سجاد تو باید مراعات کنی .. ما قراره یه دانشجو تو خونه داشته باشیم :)" وقتی شنیدمش لبخند طولانی زدم ... داشتم فکر میکردم چقدر برای این جمله تو گذشته ارج میذاشتن و حالا چه راحت تو بعضی موقعیتا موقعیت یه دانشجو  و علمش زیر سوال میره ... 

چرا مثلا باید معلم عزیز بنده بگه به نظر من سطح سواد بعضی از دبیرستانی ها (پیشی ها ) و علمشون از بعضی دانشجو ها بیشتره ... 

و من هر لحظه به اون پرده ای که جلو چشمام داره تکون میخوره نزدیک تر میشم ... 

کنکو حس یه مرز رو بهم القا میکنه ... مرزی که باید ازش گذشت و بعدش هم یه نفس عمیق کشید ... :)

یاعلی

۹۴/۰۵/۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۳)

چرا عنوانش منو نظرهامه؟؟

لطفا نگو توپستم نوشتم چون طولانیه حال خوندنشو ندارم...
پاسخ:
خیلی دلیل خاصی نداره ... بیشتر چون توش نظرم رو راجع به چیزای کوچیک گفتم ... 
این عنوان برای یه پست دیگه حتی کار امد تره .. ولی حالا گذاشتم دیگه ... چون بدون عنوان پستم تایید نمیشد ... 
از اینکه زندگی تان پایان می یابد نترسید. از این بترسید که زندگی را هیچ گاه آغاز نکنید
پاسخ:
:)
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۵ گمـــــــشده :)
ان شاالله که بهترین نتیجه رو می گیری عزیز دلم...:*
پاسخ:
ان شالله .. ممنون یسرا جون :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">