•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

چن وقته پیش یه نفر بهم اس داد با این مضمون ... 

هر وقت تونستی با تقلب نمره خوب بگیری به خودت افتخار کن وگرنه هر کسی میتونه با خرخونی بیست بشه !

اینو که خوندم یه جوری شدم ... واقعا من یه خر خون نمیتونم باشم ... !! اصلا .. منکر این نمیشم که نمیخونم ... اما مسلما من اگه خر خون بودم الان وضعیتم این نبود ... عین بوق گیر کنم تو درسا ... ( حل میشه ... فقط باید میزانی به اون نکته درس خوندنه توجه کنم :دی ) من تو کلاس ، توی یه مراسم ... اون مداح .. اون معلمه هر چی داره میکه راجب آدمایی که یه سری اشتباها رو میکنن و یا یه سری چیزای دیگه راجب امور روزمره ... کلا به خودم میگیرم ... به زور  بهخودم می فهموم تو هم این اشتباه رو به نحوی کردی ... !! خود آزاری !!! حالا این اس که ... این چن وقته خیلی گوشی دستم نیس ... مثلا روزی دو دیقه دستمه !!! .. واقعا میخواستم بدونم این شماره نا آشنا کی میتونه باشه ... اما با این اوصاف فضولیم اما حوصله نگاه کردن شماره دوستامو نداشتم ... !!! .... تا اینکه امروز گفتم برم یه راهی پیدا کنم این یارو را بیابم .... کی بوده آخه که همچین اسی فرستاده !! ( نمیگم تقلب نکردم ... اما خیلی کم.. واقعا انگشت شماره .... امیدوارم  تقلب زیادی تو پروندم ثبت نشه ... !!)

خلاصه اول یه نگاه به شماره ها انداختم دیدم نه هیچکدوم نیستن !!! ... اومدم اینجا شروع کردم خط اولو نوشتن ... یادم اومد یه نفر شماره زهرا رو از گوشیم پاک کرده ... فقط شک کردم که شاید زهرا بوده ... یه کنترل دوباره اینو بهم ثابت کرد ... (!!!!!!!!!) .. کلا علاف بودم الکی الکی ... که خدایا این کی بوده ؟؟ منظورش چی بوده ؟؟

خب ... زهرا اینو فرستاده ... وقتی این اس اومد اگه شماره زهرا پاک نشده بود و اسمش میومد مسلما این حس مبهم و اون قسمت ا زافکارم که کلا دنباله منظوره اینقدر به تکاپو نمی افتادن ... 

مثه اینکه من خیلی سرکارم !!! .. اینم از این ... به خیر گذشت واقعا .... !! نیم ساعتی میشه اومدم خونه .. برم ببینم میتونم درس بخونم ؟؟ ... 

زندگی گاهی سرکارمون میذاره ... یا خودش یا آدماش ... 

یا علی 

نایت اسکین

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۹:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


* اندر احوالات من در این دو روز ... یکشنبه شب اومدم .. اما حس نوشتن ابدا نبود ... خسته بودم+ یه بیست مینم خونه زهرایینا بودم واسه همینم حس تعریف کردن دوباره ماجرای روزو نداشتم !!! ** دوربین مدار بسته ... نمیذارن یه آب خوش از گلومون بره پایین که ... اه ... تو حیاط .. تو سالن ورزش( اینجارو بچه ها گفتن نیستش ..) سالن بالا+ سالن پایین ... تو کلاس خودمون که نگاهیدم چیزی به اسم دوربین نیافتم ... اوف ... فک کن .. چقد بیکارن ... آخر سال مثلا میخوان بشینن همه فیلما رو ببینن .. که اگه احیانا دستمون رفت تو دماغمون نمره انضباط کم کنن ... ( ما هم مثلن خر شدیم دیگه ؟!) ... اعصاب آدمو بهم میریزن .. من فکر میکردم یکشنبه دندونمو پر میکنه اما نکرد ... و بار دیگه بیست تایی سوزن فروووووووووووو کرد تو دندونمو آورد بیرون ... منم که داشتم از خواب می مردم ... !! .. قرصم نخوردم اثراتش امروز شده بود بلای جونم ... واسه زبانم یه استرس نانویی داشتم ... موقع حرف زدن تو یِ محیط جدید و ( محیطای مختلفی هس حالا ... کم کم باهاش آشنا میشیم ) دچار استرس میشم ... ولی خوب بود ... فقط این معلمه یه توهینه نصفه به من کرد ... میخواست از رو ریدینگ بخونه و بعدم ما ترجمشو بگیم و سوالامونو بگیم ... من چون دیشب فقط خط سفیدو با خودم بردم دندون پزشکی( خر خون آیا ؟؟!! نه خب ... اونجا معطلی داره ... نباید زمانو از دست داد !! ) .. بهم میگه : خط سفیدو ببند خانوم ... _ نمیشه توش سوالامو نوشتم آخه ... _ چی ؟ _ سوالامو تو این نوشتم ... _ خودت باید سوال بنویسی _ سوالای خودمه ... این کتاب همرام بوده تو همین نوشتم ... _ بیار ببینم .. _(ایشـــــــ .. ) بله ... ( سلانه سلانه تا میز معلم رژه میرم .. چشما همه قرباغه ای دارن منو میپان !!) من اینجا دوباره تکرار کردم که فقط این کتاب همراهم بوده ... و اونم نیدونم چی گفت ؟؟ ( ضایـــــــــــــــــــع !! ) فقط میخواست اعصاب منه مریضه دندون درد دارو بهم بریزه ها ... هی خدا ... خوشم نمیاد کسی فکر کنه من دارم دروغ میگم ... یه بارم دوم راهنمایی بودیم سر امتحان ترم دوم برگه زبانمو که دادم به اون آقای معلم ( تا قبل از اون روز قبولش داشتم ) یه چیزی بهم گفت ... من که نشنیدم ( من همینجوریشم کر هستم .. بعد حالا هیس هیسی هم حرف میزدیم ... ) دوباره تکرار کرد ..بازم نشنیدم :دی ... بعد تصور کردم داره راجب امتحان میحرفه .. گفتم خوب بود ... خوب دادم ... خلاصه .. این آقا گفتندی : شما دیدین رو ماشین من کی خط کشیده ؟؟ (جــــــــــــــــــــــــــــــــــانم؟؟؟؟؟؟) گیج گفتم : نه ... من ؟؟؟ از کجا بدونم ؟؟ ــ شنیدم اون موقع بودین و دیدن ... حالا من میگم نه آقا من خبر ندارم .. این هی اصرار که نه بگو کی اینکارو کرده ... آخرشم با این لبخند مسخره ها حرف زدنمونو تموم کردیم ... اونم راضی نشد ... به من چه اصن ... همون بهتر نمیدونستم ... میرم بیرون ... از بچهها میپرسم ... مثه اینکه اونا خبرایی داشتندی ... ولی من همچنان بی خبر موندم و با یه بغض نانویی به خاطر اینکه این معلمه رو یه چن ماهی قبول داشتم تاسف خوردم ... ( من کلا حســــــــــاسم دیگه ...) و از اینکه اون نگاه آخرشو که بهم میگفت داره فکر میکنه من دروغ میگم .. متنفررررررررررررررررر ... مزخرف ... آه ... ولش ... گفتم بدونین .. شاید چن سال دیگه من اینا یادم نباشه ... بمونه دیگه ... *** الان رفتم تو حس گذشته .. حالو یادم رفت .. اومممممممممم .. ... اها .. ورزش یکشنبه هم بدک نبود ... فقط الان تمام بدنم کوفته اس !!! ... نه که تابستونا خیلی فعالیت بدنی دارم ... واس همونه ... رفتم بسکت... ببینیم بااین بسکت چه میکنم من ؟!! خدایاااااااااااااا کمکم کن دیگه ... شما میتوینن بارفیکس برین ؟؟ .. من ؟؟ دو تا رو میرم ... بقیش با شما دیگه ... خهلی سخته ... میدونین چه کارا کنم برا تمرین ؟؟ .. پارسال اکثرا افتضاح بارفیکس رفتیم برا همین کلهم و احمعین ازمون شنا سوئدی گرفت .. اینقده خوب بود ... خ خ خ ... **** برا فردا مخش خیلی داریم ... هوف ... شیمی خوندن کردم .. ریاضی تمرینا رو نوشتم ... تمرینای تو کتاب مونده ... عربی باید بخونم فردا تشخیصی میگیره ... اوممم ... کلاس زبانم دارم ...فردا .. بعد میخوام داستان دوستمو بخونم ... (سارا) ... فیلمم میخوام ببینم ... (این تیکه ها فقط شکلک کم دارن ... ولی کی میخواد بره یه سایت دیگه و ادامه ماجرا ... ) تنبلیم گل کرده ... ولی من عربیو تندی میخونم .. کار زبانمم انجام میدم ... که بتونم فیلم ببینم ... ماتادور می بینین ؟؟ این دو قسمته که ... چی بگم من ؟؟ .. فقط جوری نبوده فیلمش که من الان بخوامبرم ببینم ... چند سالی هس طرفدار سریالای هفته نیروی انتظامی هستم !! اکشنو عشقه ... حالا یادمم نمیاد دقیق چیا بود ... واسه پارسال حامد بهداد بازی میکرد بود ؟؟ با حامد بهدادم .. اصلن .. خوشم ازش نمیاد ... ( سارا اینجوری میگه ... عزیز .... ) ... زندگی ... ( مغزم ارور داده دیگه ... از این جمله های درهم و برهممون امشب بیخیال ..) یا علی نایت اسکین
๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۸ مهر ۹۲ ، ۲۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

* هومم  امروز امتحان فیزیک نگرفت ...( ۹۰ درصد مطمئن بودم نمیگیره!!) :دی .. امسال یه کلاسی 

نصیبمونشده ... بسی پر ماجرا ..به خودمون رفته ... اون قضیه پنکه و کار نکردنش که گفتم ...+ امروزم 

کار نکرد !! پختیم!و امروز صبح که رفتیم تو کلاس .. من هی این کلید برقو میزنم ... چرا پس روشن 

نمیشه ؟ای بابا ... مدیرمون یه یه سر اومده بود بالا بهش گفتیم یه نگا به کلاس انداخت و گفت بارون

زده اتصالی شدن سیما و از  این چیزا !! و رفت ... پنج دیقه بعدم برق کلاس ما وصل شد خدارو شکر (

ما بقی کلاسا همشـــــــــــــون برق داشتن!!) زنگ سوم خورده بود ... فیزیک داشتیم ... هنوز معلم 

نیومده بود ... رفتم تو کلاس حس کردم یه بوی سوختگی میاد ..بعد دیدم از پشت شوفاژ دود میاد بیرون 

... رفتم برم از پله ها پایین که دیدم یکی از بچه ها زود تر رفته و با مدیر دارن میان ... کلا ماجرای هیجان 

انگیزی بود ... فکر کنین دود کل کلاسو بگیره ... یهو منفجر بشه !!اََََََََََََََََاَاَ .. این بین یکی از همکلاسیام 

پرسید ازم چی شده ... بهش گفتم سریع رفت سمت کلاس : وای کیف پولم و تازه خریدم ..نسوزه ... 

هممون میدونستیم اتفاق خاصی نمی افته از دود سفید خوشگل ... البته +بوی سوختگیش که

اصلا بوی قابل تحملی نبود .. مسخره بازی رو هممون پایه ایم ... پریسا هم خیلی ریلکس همراه با 

چندی تن دیگه تو کلاس بودن ... 

** وقتی فکرمیکردم که از این کلاس می نویسم حس میکردم خوب ازآب درمیاد ... اما حالا که نوشتم

 خوشم نیومده ... شاید چون دارم برمیگردمو نگاه میکنم به یه سری از رفتارایی که از خودم نشون دادم

( کل امروز ... و اِلا من تو اون ۵ دیقه چه رفتاری میتونستم داشته باشم ؟) ... اکثرا احساسای ضد و 

نقیض خیلی دارم .. چرا ؟امروز وقتی فیزیک درس می داد ... یه جاهاییشو متوجه نشدم ... بیشتر اوقات

سوال که میده خب نمیتونم حل کنم ... بعضیاش خب واقعا سخته ... یا اولین باره که داره درس میده و

بلد نیستم ... بعضی وقتا به این نتیجه میرسم که نمیتونم به خوبی از اطلاعاتی که تو ذهنم دارم 

استفاده کنم ... رشته ماجرای من و فیزیک سر بسیااااااااااااااااااااااااااااااااااااار درازی داره  ... معلممون هم

گاها اصن نمی فهمم چی میگه ؟؟ اصن ازلغاتی که کنا رهم می چینه و حرف میزنه سر در نمیارم ... 

مشکل مسلما از منه ... در جواب اینکه نتونستم بفمم بهخودم میگم .. واسه اینه که باید بیشترتلاش 

کنی ... باید بخونی ... تمرین کنی و پایت قوی نیست ... وقتی یکی  زبچه ها به سوال جواب میده ... هر

چند با این چیزایی که دیدم متوجه شدم کلاس رفته از قبل و یا بالاخره از یکی یاد گرفته ... به هر حال 

احساس ضعف میکنم ... اگه قراره تابستون برم کلاسو درس آینده رو یاد بگیرم پس چرا دارم میرم 

مدرسه ؟؟ درگیری های ذهنی من تمومی نداره ... باید برم دفتر ریاضی پارسالئ یه نگاه کامـــــــــــــــــل 

.. بندازم ... بلکه بفهمم ... می فهمم .. بالاخره که میشه ... به امید خدا..

*** خودم دارم حس میکنم چیزی که اونقد ارزش داشته باشه که شما بخونین ننوشتم ... عیبی نداره

... شما حق انتخاب دارین که بخونین یا نه ... به خودتون مربوطه خب ... منم واسه دل خودم می نویسم

... بلکه فرجی بشه من این فیزیکو خوب یاد بگیرم ... اینقدر دلم میخواد دقیق نگاه کنم ... نکته سنج 

ببینم .. که اینجوری متوجه بشم بتونم ... حل کنم این مثالای سختو !!! اه ... آخه بعضیاش اینقده راحت 

بوده ... وقتی حل میشن من می فهمم چقدرررررررررررر گیج بازی درآوردم .. اما واقعا اون لحظه اینقدر 

شک دارم به خودم که نمیتونم چیزیو حل کنم.. 

**** فردا روز پر کاریه ... و همچنین یه برنامه مسخره ای داریم ... امروز که دختره برنامه رو خوند ما

نوشتیم همه ناراضی بودن ... اکثرا برا دو زنگ پشت هم ریاضی ... اما من به خاطر ورزشش .. بعدم که 

فعالت قرآنی؟؟این چیه دیگه خدا میدونه .. هر سال به کارامون اضافه میکنن ... اه ... خودشون نشستن 

رو صندلیشونو و لم دادن و برا ما برنامه می چینن ( میدونم به این شوریم نیس و حتما اهدافی داشتن 

..اما من کجا حرصمو خالی کنم ؟؟) آخه سه ساعت ورزش ؟؟ چه خبره ؟؟ شنبه ..یه تک آمادگی داریم و

تک بعدش ورزش ... فردا هم کهیه زنگ کامل ... نگا آخه ... الکی الکی میخوان ما رو تا دو نگه دارن 

مدرسه !! مزخرفـــــــــــــــــــــــــــــ ..  وای فک کنین باید با اول سی تو سالن ورزش کنیم .. یه معلمیم 

داریم که خیلییییییییییییییییییی ورزشو جدی گرفته ... ( من میونم با ورزش خوب نیس .. ) منم هنوز 

لباس ورزشی نگرفتم ... حوصله ورزشم ندارم ... همه جون آدمو در میاره ... حالا شایدم فردا زنگ ورزش 

خوب باشه ... !!! خدا داند .. وای چه خبره ... ؟؟ یه عالمه کتاب کار باید بخرم ... شهریه کلاس زبان ... 

پول ثبت نام گزینه دو ... اههههههههههه .. بسه دیگه ... 

زندگی گاهی ساکته ... گاهی پر از دغدغه فکری!!

یا علی 

نایت اسکین

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۶ مهر ۹۲ ، ۱۶:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

* امشب از اون شباس ها!! یه بار داداشم همه چیزایی که نوشته بودم رو پروند ... یه بارم که خودم ... منو باش گفتم الان میام بقیه حرفامو اضافه میکنم ... زهی خیال باطل ...هوف ... اینجوری حس نوشتن میره که ...

** تا حالا شده بخواین با یه روانشناس ، مشاور از این آبکیا نه ها ... از اینا که خوب حرفتو می فهمن ... از ایناکه انگاری ذاتی روانشناسن ... از اینا که فقظ حفظیاتشونو بلغور نمیکنن و بلدن چه جوری آدمو آروم کنن.. از ایناکه حسای خوب به آدم میدن  ... حرف بزنین ... من میخوام ... میخوام با یه همچین مشاوری حرف بزنم ... کهبهم بگه من چه جور ادمیم ... کمی قضاوتم کنه ( از این بخشه اندکی می ترسم !!) ... تواناییها و استعداداموبهم بگه و ضعفامو بهم نشون بده ... واقعا یه روانشناس از این نظر میتونه کمک کنه ؟؟ یا من فقط خودم باید خودمو کشف کنم ؟؟ بعضی وقتا اینقد راجب خودم فکر میکنم که مخم داغ میکنه .... شما آیندتونو تا کجا می بینین ؟؟ من ... نمیدونم میشه گفت دیدن یا نه ...اما حس میکنم تا کنکور کاملا واضح میتونه باشه و از بعد از اون برنامه از پیش تعیین شده نیست که ... فکر میکنم من خیلی زود م یمیرم ... به سن سی بعد نمیرسم ... !!!

*** اینم نمایی از بارون دیروز ... البته اینجا یکم شدت بارون کمتره ها ... دایی مامانم که امشب یه سری اومدهبود خونمون میگفت اگه یه ساعت بیشتر اونجوری بارون ادامه داشت سیله رو خیلی شیک داشتیم !!! در این حد بوده ... ولی من خیلی حال کردم ... وسط این بارون من دربه در دنبال کلیپای پیدایش جهان و ... بودم ... در  نهایتم چیزی که واقعا به درد بخوره نیافتم .. اما خدا رو شکر این تحقیقو انجام دادم ... شیمی رم خوندم .. فیزیکم .. خوندم .. اما به اندازه امتحانی که قراره بگیره فکر نکنم خونده باشم ... !!! فصل اولو امتحان داریم ... بچه ها میگفتن کنسل کنیم .. من و چند تن از بقیه (!!) گفتیم ما میخونیم ... کنسل شد که خوبه نشدم لااقل ضرر نکرده باشیم .... همون .. فک کن ... نخونم بعد امتحانم بگیره !!! واویلا ... کلا من سعیــــــــــــــــــمو میکنم بخونم .... حالا اگه تلاش بچه ها مسمر ثمر بود و کنسل شد که مخالفتی نمیکنم اگه هم نشد که امتحانمو می دم ... کلا اهل ریسک نیستم ... !!! مگه زندگی شوخیه ؟؟ !! یکی بیاد منو از پشت بلند گو بلند کنه ... !! :دی ..

سوال : یه سایتی که اگه توش آپلود کنم بتونم سایز عکسو تغییر بدم تو وب بهم میگین ؟؟!!

زندگیه دیگه ... امتحانم داره .. اونم از نوع فیزیکش !!

یا علی

نایت اسکین


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۵ مهر ۹۲ ، ۲۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

نه بهار با هیچ اردیبهشتی

نه تابستان با هیچ شهریوری

ونه زمستان با هیچ اسفندی

اندازه پاییـز به مذاق خیابانها خوش نیامد

پـائیز مــهری داشـت کـه بــر دل هـر خیـابان مـی نشست ...

باران پاییزی

امشب قراره شام بدیم بیرون ... به  نیت بابا علی که امسال تیر یکسال از فوتش گذشت ... امشب میریم خونه عزیز .. .. چه زود گذشت ... چند وقته پیش مهمونی بودیم ... نمیدونم چرا همش منتظر بابابزرگ بودم که بیاد .. دختر خالمم همینطور بود ... یه سال ازم بزرگتره ... کنکوریه ۹۳ هسش ...

امروز به حِس بد اومد سراغم ... یه حس که منو از داشتن این وب سرزنش میکرد ... شُمام اینجوری میشین ؟؟ یا میشدین ؟؟

ذهنم پرِ اما خالیــِ .. میخوام بنویسم اما نمیخوام بنویسم ...

دیروز که دکتره داشت هر چی دستش میومد و می چپوند تو دهنم تا بالاخره به هدفش برسه.. به این فکر کردم ...اگه حواست بود به دندونت اینجوری نمیشد ... اما از طرفی اینقد خودمو می شناسم که بدونم حالام که میدونم چه بلایی سرم میاد ... بازم درس عبرتش به حدی نیست که منو وادار کنه به مسواک زدن ... چه مزخرفه .. اه ..

یه سوال دارم ... دیروز داشتم با زندایی حرف میزدم .. دندون عقلش سالم بود ... ینی یکمش سر بارداری حسین شکسته بود ... میخواست پیشگیری کنه واسه همین کشید ... کلی هم می ترسیدا ... : دی .. آخه شنیده بودیم جفتمون درد داره ... خیلییییییییییییی ... ولی بالاخره کشیده شد ... حالا سواله که گفتم ... این دندون عقله برا چیه ؟؟ چون علاوه بر دردسرش موقع د راومدن ..باید بکشینش مبادا بقیه دندونا رو خراب کنه !! اینو زندایی از دکتری (دندون پزشک ) شنیده بود ... انگار این دندون عقل در میاد تا بکشنش ..!! دلیلش چیه خدا ؟؟ دندون عقل برای چیه ؟؟

میخوام برم تحقیق شیمی رو کامل کنم ... میشه گفت میونَم با اینجور تحقیقا سازگاره ... !!

سلام هوای بارانی

از آدمها دلگیر نشو...تهمت زدن طبیعت آدم هاست...

وقتی به هوای بارانی میگویند

خراب...!

زندگیه دیگه ... داره میگذره ...

میدونین همین الان خورشیدم خود نمایی کرده ؟؟ ای حسود .. داره بین ابرا واسه خودئش جا خالی میکنه ... : دی

یا علی 

پ.ن : اینجا بارون نمیزنه ... سیلهههههههههههههههههههههه ... یو هو ..

من از وسط این همه آب که از زمین و اسمون می باره در خدمتتونم ...



نایت اسکین


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۴:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

* امروز امروز ... باید یه باز بینی جدی کنم ... امروز همه چی پشت سر هم بود حافظم یاری نمیکنه .. یه نیم ساعتی میشه از دندون پزشکی بالاخره فارق شدیم ( درسته ؟؟) ... ساعت پنج اونجا بودیم ... فککنین ... بابامدندون عقلشو کشید ... منم عصب کشی کردم ... زندایی جونمم دندون عقلشو کشید ...مامانمم که الکی و از روی حواس پرتی و بی دقتی اخرین نفر بردن تو و کاری هم صورت نگرفت ... زینبم باهامون بود ... یه دو ساعت اولوخواب بود ... بعد بیدار شد کنسرت رایگان اجرا میکرد خواهرم ... یهدردسری بود ... اینقدر اونجا خسته شدم ...الان اصن مغزم نمیکشه واسه نوشتن ... ولی من مینویسم ... 

** راجب زندایی جونم ... زندایی من هم اسم اینخواهر کوچولومه ... زندایی دایی اولم ... دختر عموم هست...و من کلا ارادت خاصی هم به این آقا داییمون و هم به زندایی خانوم دارم ... ماهن خب ... دخترداییم امسالدوم ابتدایی میخونه ... و برادر کوچیکشم امسال ۱۶ تیر به دنیا اومدش ... حسین اقا... امروزم زندایی با خودشنیاورده بودش .. نگرانش بود ... من هی میگم ... بابا شیرش به راهه ...جاشم که عوض میکنن ... باهاش بازیممیکنن ... فقط این وسط از مهر آغوش مادری بی بهره میمونهچند ساعت دیگه ... دلی خب مادره ... دیگه دیگه .. رسیدیم خونه تندی دویید اخه حسین بهونه گرفته بود .. گریه میکرد .. 

*** امروز معلم جغرافیامون نیومد .. ساعت آخر بیکار بودیم ... رفتیم تو حیاط .... امسال وسایل ورزشیگذاشتن .. اون قسمت رو سکو نشستیم .. و رو زمین رو به روی هم ... همون یه قسمت سایه بود ... بادی میزد.. حالت قشنگ میومد سر جاش .. از شانس خوب ما پنکه امروز اصلا نمی چرخید ...حالا دیروز نم نمک برادلخوشی ما یکم به خودش تکون می دادا ... اما امروز کاملا به خودش استراحت مطلق داده بود .. بعد ما اونجانشستیم ... اون یه سری از بچه ها هم که باهاشون نمیسازمم نبودن ...خیلی توپ بود ... حرفامون به همه جاکشیده شد .. و در نهایتم صدای زنگ بهونه شد واسه استپ کردن ... واییی شنبه امتحان فیزیک ...!!!.

**** امروز شعر نرگسو خوندم خیلی .. واقعا قشنگ بود ... گفته بودم کلاس انسانی ها مثه زندانه ..الان کمی نظرم عوض شده اونم به خاطر پنکشه که مثل فرفره در حال حرکته ... زنگ تفرحا اونجا پلاسممن ... عاقا یه دوربین تو سالن بالا هس .. یه جوری ... کاش بدونیم  این دوربینه آنلاین چک میشه یا نه... امروز آخه اون ناظممون از تو دفتر میکروفون گرفته بود دستش جیغ میزد فلانی بیا اینجا .. فلانی برواونجا ... برین تو کلاس .. حالا من دو به شکم ... اه .. آدم نمیتونه یه نفس راحت بکشه ؟؟ امروزم سارا یه جوری بود ... پرسیدم میگفت از نرگس و فاطمه دلخوره اما من حس میکنم از منم دلخوره ... چرا وچرا ؟؟ نمیدونم ... برای نرگس و فاطمه هم  با هم درگیرن چون ... این لج اونو د رمیاره اون لج اینو ...بیشترم به نظرم کرم از فاطمه هس ... چون نرگس کلا بی آزار و بدون کرم ریزیه .. دقیقا نمیدونم مشکلاز کجاس اما از پارسال اینا پیش هم می شستن ... مشکل اینجوری هم داشتن ... ولش ... ببینم تاشنبه سارا تغییری میکنه یا نه ؟؟~!!

***** اها .. شما هم از این حس های انسان دوستانه دارین ؟؟ که مثلا وقتی بچه ها رو تخته عکسمعلما رو میکشن خوشتون نیاد ... معلومه خندتون میگیره اما به اینم فکر میکنین که اگه بخوان ادایشما رو در بیارن یا کاریکاتورتونو بکشن چه جوری میشه ؟؟ حداقل برا معلمایی که من قبولشون دارممثل علم شیمی اصلا خوشم نیومد عکسشو کشیدن ... حس بدی بهم دست میده ... اخه سر کلاسهمینا کلی با معلم گرم گرفتن ... ازش جانب داری کردن ... ینی چی خب؟؟ 

****** یه چیزایی میخواستم بگما ... فراموش کردم ... اها .. نصف لبم و نصف زبونم بی حسه .. بهخاطر اون امپولای بی حسی که زدم ...هعی .. خوشم نمیاد سنگینه ... زهرا رو امروز اصلا ندیدم .// ..آپ این دو روز رو خیلی دوست نداشتم ... اوم ... امیدوارم فردا بهتر بنویسم ...تا درودی دیگر بدرود .. خ خ خ .. اینو امروز سر صبحگاه مجری سال اولیا گفت ... خندیدیم کلی... نمیدونم چرا .. فک کنم کارشو خوب انجام داد ... اما کلا سال بالاییا که ما هم جزوشونیم دیگه نسبت به اولاخوششون نیومد .. بچه های کلاس ما اجرا کردن .. حس میکنم خیلی طبیعی تر بود ... اما اعتراف میکنم مجری اولا کم تر تپق زد .. بیکارنا میان برنامه اجرا میکنن ... اهــــــــــــــــــــــــــــآ ... یه چیز راجب این ادا دراوردنا.... ما سوم بودیم ( راهنمایی ) یکی از همکلاسیام ادا همه بچه ها رو در میاورد ...ینی آخرای اسفند بود بیشتر ... چقدر خندیدیم .. خیلی خوب بلد بود .. ازش خواستم ادا منم در بیاره... خ خ خ .. رفت خونه فکر کرد فردا ادامو در آورد ... هههه ...چقد خندیدیم ... من سر کلاس زبان همیشه جلو تخته بودم و داشتم مینوشتم ... نه که خش خط بودم مثلا ..  برا همون ... اون خانوم خوشگله هم میومد ادا منو که عین میرزا بنویس واسه بچه ها رو تخته سیاه با گچ رایتینگ میکردم درمیاورد .. تند تند یه چیزی رو تخته می نوشت و به همون سرعتم پاک میکرد ... به به ... چه روزایی بود ..

 زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

یا علی 

نایت اسکین


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۳ مهر ۹۲ ، ۲۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

* خب ... دیگه امروز تقریبا رو به پایانه ... خب ساعت ده باشه ... تقریبا دو ساعت تا پایان امروز مونده دیگه ؟؟ این موقع بیام بهتره ... بعد از ظهرم نت بودما اما حس نوشتن نداشتم ... البته داشتم تحقیق میکردم ... راجب پیدایش جهان هستی ... یه چیزایی در مورد نظریه بیگ بنگ ... خ خ خ ... کلا بحث جالبیه واسم ... مخصوصا وقتی با اعتقادای دینیمون جور در میاد ... خیلی توپه ... فعلا یه سری مطلب از سایتای مختلف گرفتم ... اما اصلا به یه عنوان که دقیقا راجب اینا توضیح بده قشنـــــــــــــــــــگ بر نخوردم ...!! یه کتابم این وسط دانلود کردم که انگلیش از آب در اومد ... و قاطیه پوشه خاک خورده ها میشه بزودی !!

** خب .. ویژگی های یه معلم خوب .. و پوئن های مثبتش چی میتونه باشه ؟؟ ( این پوئن مثبته امروز مدیرمون داشت حرف میزد زیاد گفتش تو ذهنم مونده ... !! : دی ) به نظر من یه معلم خوب اول از همه باید اطلاعات کامل + اعتماد بنفس خوب داشته باشه و از همه اینا مهم تر اینه که به درسی که داره میده علاقه داشته باشه ... مگه این نیست که درسی رو که ما بیشتر دوسش داریم بیشتر بهش می پردازیم ؟؟ خب معلم هم در صورتی میتونه خوب تدریس کنه که درس برای خودشم شیرین باشه ... اونوقت این حس به من دانش آموزم منتقل میشه و ناخودآگاه حتی به اون مطلب یا درس علاقه نشون میدم ... بعد باید خوشرو باشه ... یعنی حداقل لبخند رو لبش باشه ... اینجوری حس بهتری ایجاد میشه ... البته سیاست اینجور وقتا بدرد میخوره ... هم خوش اخلاق و هم به نحوی که بچه ها میدونن حق شیطنت زیاد رو ندارن ... باید دقیق گوش بدن ... حالا من حوصله جمع بندیو اینا رو ندارم ... دو سه تا از معلمامون اینجورین ... ازاونا مثال میگم .... که هم من یادم بمونه چه معلمای خوبی داشتم هم اینکه نظر شما چیه ؟؟ با من موافقین ؟؟

*** معلم شیمیمون زن فوق العاده ای هست ... چون اولا واقعا به شیمی علاقه داره ... و همین خیلی تاثیر گذاره ... و قدرت بیان مناسبی داره ... واقعا شیرین میگه ... اصلا به طرز عجیب و غریبی حرف نمیزنه ها .. اما جوری میگه که همه چی جمع بندی میشه ... مطالبو به هم ربط میده ... باعث میشه آدم به فکر فرو بره ... و من اون لبخنداشو خیلی دوست دارم ... انرژی مثبت میده توپ ... هر وقت بهش نگاه میکنم نگاش که به منم بیافته لبخند میزنه ... با همه همنیجوره ها ... حالا در تضاد این خانوم معلم عزیز ... امروز یه معلم جدید برای یه درس جدید (آمار ) داشتیم ... تو راه برگشت از مدرسه با دوستم تو سرویس راجبش حرف میزدیم ... و اولین شکایتی که ازش داشت .. اینجوری بود ... بهم گفت : اصلا لبخند نزد ... می بینین چقدر تاثیر داره ؟؟ با اینکه ساعت سوم آمار داشتیم اما من کاملا داشتم وارد مرز خواب می شدم ... شاید به خاطر درس بوده ... اما خب .. وقتی همین اول به دل نشست ... اصلا دلم نمیخواست که ایشون معلم هندسه هم باشه ... من هندسه دوست دارم ... اینجوری .. اما دیگه راجب ایشون ادامه نمیدم .. بزار ببینیم با هندسه چه میکنه خانوم معلم !! بعد نظر میدم ... قضاوتم نباید کرد دیگه ؟؟!! : دی 

**** ادامه میدم همون بحث معلمو ... معلم فیزیک ... خب اطلاعات خوبی داره ... به فیزیکم علاقه داره ... خوب هم درس میده ... مطالب رو هم بجا توضیح میده ... اخلاق به نسبت خوب و مناسبی هم داره ... کمی مغروره ... و یه ذره ... اندازه یه نانو شخصیتش شبیه بابامه ... یه نانو کمتر ... حالا به بابام که گفتم معلم فیزیک همون پارسالیه ... واکنشش جوری بود که حس کردم خوشش نیومده ... اما من کاملا راضیم ... شاید سخت بگیره ... اما خب شرایط مدرسه ما همینو ایجاب میکنه و همچنین اینجوری به نفع خودمونه .. مخصوصا که فیزیک دوم واقعا مهم و البته دشواره !!! یه اخلاقای بخصوصی هم داره که زیاد به مزاج بچه ها خوش نیومده ... !! بعضی اوقات غرور و اعتماد بنفسش اود میکنه واسه همینه ... خیلی خورد شدیم پارسالا .. به دست همین بشر ... اما همه واقعا راضین که معلممونه ... چون تدریسشه که مهمه .. !! 

***** حالا دقیقا چی فتم از معلما ؟؟ یه چیز گفتم دیگه ... درسا کم کم داره شروع میشه ... بعد از ظهر که میام خونه واقعا خستم ...  باید به مامان بگم برنجی که میذاره رو کمتر کنه ... من اینقدر نمیتونم بخورم .. من خوب غذا میخورما ... اما ناهار دیر میشه برا همین اشتهامو کمی از دست میدم ... مثه اینکه امسال هر روز هفته تا دو باید مدرسه باشیم .. و پنج شنبه هم که کلاسای تقویتی به راه هست ... گزینه دو هم شرکت کردیم جمعا ... ( مدرسه ای ) و ماهی یه بار جمعه هام باید بریم آزمون بدیم !! خدایا کمک ... بهت محتاجم ... 

****** امروز بعد از نماز ... تفریح سوم بود و زنگ میخورد ساعت چهارم شروع میشد و بعدشم دو که زنگ میخورد ... تو کلاس تقریبا پنج شش تایی بودیم ... مقنعمو در آورده بودم داشتم مو هامو درست میکردم ... دختره داشت با گوشی دوستش( احتمالا ) حرف میزد !!! اومممم به خدیجه هم گفتم بهتره قضاوت نکرد چون نمیدونیم واقعا با کی داشت حر میزد ؟؟ گوشی آوردن مدرسه نچ نچ نچ ... من حوصله اینکارا رو ندارم .. چرا تابستون می بردم .. پنج شنبه ها هم ... ببینم ...نه نمیشه مامان سجادو می بره کلاس قرآن گوشیو میخوادش ... پس نمیتونم ببرم !! من فقط و فقط تو کار فرهنگی هستم .. خب فلش می برم..مشکلیه ؟؟ فیلم میخوام خو ... ای بابا ... درک کنین ... تازه فیلمای بوق دار غربی هم نمی بینم .. دوسم ندارم ... ایکبیری ها .. اصن مرگ بر امریکا + انگلیس + اسراییل >>> : دی ... کلا نمی سازم باهاشون دیگه ... ولی فیلم کره ی می بینم ... خب فرهنگشون خیلی شبیه فرهنگ ماست بعدم فیلماشون ساده تره اکثرا !!! الان داشتم چی میگفتم ؟؟ به چی رسیدم !!! همیشه همینه ها !!! هوف .. خب .. اون دختره که داشت حرف میزد .. اوممم ... من فقط حس میکنم ... که دختر نسبتا ساده ای هست ... ینی ازمن ساده تره :دی .... حالا من حس میکنما ... دختر خوبیم هست ... بقیشم کاری نداریم ... شما هم فحش ندین بهم چرا اینقد الکی حرف میزنم ... خاطره هس دیگه ... یادگاری میمونه ... خ خ خ ...

زندگی زندگی ... یوهو ... من اینجام .... هرچند تا رو داری نشونم بده .. به موقعش البته... من قلبم ضعیفه ... 

یا علی 

نایت اسکین


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۲ مهر ۹۲ ، ۲۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام دارم خدمتتون ... روز اول مدرسه خوب بود دانش آموزای عزیز ؟؟

* برای من .. من دارم از پا درد می میرم ... خب چرا وقتی مراسم افتتاحیه دارن مثلا فقط واسه مهمونای فرماندار و رییسشون صندلی میذارن ؟؟ مگه ما آدم نیستیم ؟؟ خب تو این گرما ... چقد عرق ریختما ... ( امروز صبح تا برسیم مدرسه داشت بارون میزد ... بعد کم کم خورسید خانوم پیداش شد . و درست زمانی که ما ایستادیم تو صف از خودش رو نمایی کرد ... ( بوقــــــــــــ .. ) ... در طول این نیم ساعت - چهل دیقه هی وول می خوردیم ... حرف میزدیم ... بغل دستیو آزار می دادیم ... کمی کرم می ریختیم ... حرکت تخصصی بشین پاشو رو برای رفع کمر درد هر ده دیقه یه بار انجام میدادیم ... حالا ما تو این قاراش میش هستیم اونا خودشون برنامشونو اجرا میکنن ... بد تر از اون میکرفونو کلا رو مخ بود ... علاوه بر اون جیغای زیر زیریش اصن صدام نمی داد ... هی قطع و وصل .. مام که دیدیم خانوم و مدیر و دار دستش برا آبرو داری به داد این میکروفون و بلندگو بیچاره نرسیدن ما هم بی خیال آبرو شدیم ... ولی خب از جیغای بچه ها موقع دست زدن یا کل کشیدنشون اصلا اصلا خوشم نیومد ... اون همه مرد چی فکر میکردن با خودشون .. وا .. خب زشته مادر ... آخه مراسمی نبود که همراه دست بخوان سوت بزنن یا کل بکشن ... زشته دیگه !! دیگه داشتیم می رفتیم تو سالن یه خانومه هی میگفت ایشالله همتون خانوم دکتر شین .. خانوم دکتر خیر ( مدرسه ما رو یه آقای دکتر خیر ساخته ) .. من بهش گفتم : خانوم مهندس چی ؟؟ وای یه خنده نازی کرد .. گفت خانوم مهندسم بشین ایشالله ... این وسط به من و چند تن از بچه ها شیرینی هم نرسید ... !! ( مسئله مهمی بود خب ..)

** حالا رفتیم تو کلاس ... یه سری خب تو صف جلو تر بودن و زود تر رسیدن رو صندلی های دلخواهشون نشستن و واسه دوستاشونم کنار خودشون جا گرفتن !! ( دوست گلی منم واسم جا گرفت .. دستش طلا ) به به این وسط یه چهار تا دیر اومده بودن ... به زور می خواستن جلو بشینن ... ینی بچه بازی در این حد ... ؟؟ یکیشونم قشنگ به دوستش که گفته بود خب اینا نمیرن عقب ... گفت می بریمشون .. مگه دست خودشونه .. ( یه همچین چیزایی .. تو همین محدوده .. ) لحنش واقعا بد بود... به من که اصن طرف حسابش نبودم بر خورد ... آخه جالب اینجاس آخرشم اینا خودشون با خواسته خودشون رفتن ردیف عقب نشستن ... و من آخر موندم اینا مشکلشون دقیقا کجا بوده ؟؟!!! به این میگن بچه بازی در حد ابتدایی ... مام بالاخره هنوز بچه ایم دیگه ؟؟ پس بزرگترایی که اینجارو میخونن نگین اه این چیه .. هی چیزای بچگونه و بیخود می نویسه ... زندگی اینه مگه ؟؟ و فلان ... عزیزان شما هم این دوره رو گذروندیدا !!! : دی ...

*** عزیزم نرگس ... آخه چرا باید کلاس انسانی رو عوض میکردن ... ؟؟ پارسال اتاق مشاوره بوده ... اینقده فضاش بده ... شبیه زندان میمونه .. اصلا به عنوان کلاس جالب نیست ... یه پنجره نسبتا بزرگ اما با سطح زمین خیلی فاصله داره ... ینی بچه ها اگه وایسن جلو پنجره با قد مثلا یک و نیم از چونشون میخوره به تیغه پنجره !!! به به ... 

**** یوهو ... من امروز رفتم عکس گرفتم از دندونم ... اینقده خوشگل افتاده .. : دی ... تجربه جالبی بود ... اوممم اون موقع که داشت عکسه رو می گرفت !! خب ... همون موقع من چشامو بستم ... می ترسیدم  نکنه چیزیم شه ... بالاخره دیگه ... ولی خیلی دوست داشتم ببینم داره چی میشه ؟؟ اون خانومه هیچی بابت بستن چشما هم نگفت ... !! حیف شدا ... ولی خب واقعا می ترسیدم ... پس بستن چشمامو جایز میدونم ... 

***** بابا کلی برام حرف زد ... مثل قبلنا که من تا ساعت هشت و نیم کلاس داشتم ومنو می آورد خونه تو راه باهام حرف میزد ... نصیحت میکرد .. گوشزد ... تجربشو ... خاطره هاشو ... و جواب سوالای من .. راجب کارایی که داره انجام میده ... وقتی دلیل یه چیزیو می فهمین خیلی لذت بخشه نه ؟؟ مثلا یه کلمه رو به اشتباه تلفظ کنمو بابا بهم بخنده ... من اعتراض کنم که بابا جان تو بابامی داری بهم می خندی ... از بقیه چه انتظاری باید داشته باشم ؟؟ جوابش اینه : من میخندم که بدونی و یادت بمونه برای همیشه که دیگه اشتباه نکنی ... و من بعد از فهمیدن چرا ... یه لبخند بزرگ بیاد بشینه رو لبم .. خدایا ممنونتم ... 

زندگی شیرین و تلخه ... راه غلط و درست داره ... حواسمون باشه کدوم راهو داریم میریم ... 

یا علی 

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۱ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر