از کنار نیمکتای این پارک که رد میشم ...
هوس میکنم بشینم روشون ...
از این همه سر سبزی سر ریز شه وجودم ...
اما معمولا به تنهایی از اونجا رد میشم ...
و وقت زیادی هم ندارم ....
اینا همش بهونه اس ...
بهونه ...
چقدر اینطور ندونسته واسه انجام کارایی که دوست دارم انجامشون بدم بهونه میارم ؟!!!
وقتی نوشتم فهمیدم بهونه ان ... همشون ...
چه بهونه هایی که گفتم و چه اونا که نگفتم ....
وقتی من دلم میخواد مثه این پیرمردای نیکت نشین عصری که از کنار پارک میگذرم از هوس نیمکت نشینی نگذرم پس نبایدم بگذرم ....
تا کی میخوام به نگاه بقیه اهمیت بدم ؟!!
پس کی من میتونم برای خودم زندگی کنم ؟!!!
زندگی که فرصته و یه بار فقط بهم داده میشه ؟!! تو این دنیا ...
نمیدونم ... شایدم میدونم و نادیده میگیرم ...
نباید بگذرم ... نباید ...
از یه لذت کوچیک که راه به کج نداره ... چرا باید بگذرم ... از رو بی توجهی ؟!!!
خب باشه ... ۵ دیقه هم ۵ دیقه اس ....
مگه آدمای توی پارک مثه من بیکارن که بشینن ورود و خروج افراد و چک کنن ؟!!!
نه نیستن ...
باشه گرما ... باشه وقت کم ...
اما اینکار باید انجام بشه .... پاییز و زمستون این فرصت کم پیش میاد ...
چقد دلم میخواد مثه اینا با دوستام بشینم رو نیمکت ...
بهونه تنهایی هم بهونه خوبیه ها ... ;)
یا علی
ابلیس که برگشت خوشحال بود
پرسیدند : گمراه کردن این ها چه فایده ای دارد ؟
ابلیس : امام این ها که بیاید ، عمر ما تمام می شود ، اینها را که غافل میکنیم ، امامشان دیرتر می آید !
پرسیدند : این هفته پرونده ها چطور بود ؟
ابلیس گفت : صدای گریه آقایشان را نمی شنوید ....
من این متن رو اخر شب خوندم ... ینی نیمه شب شنبه .گذشته..
اشکم ریخت ...
چقدر بی رحم هستیم ...:(
اکثرمون جز اون دسته از آدمایی هستیم که می دونیم و دونسته راه رو غلط می ریم ...
و بعضیامون به غلط رفتن افتخارم میکنن ...
یا علی
تموم شد ...
رفتم از اونجا ...
شاید دل کندن از خانوم شیمی بخش سخت ترش بود ...
بالاخره دو سال اونجا درس می خوندم ... با باقی اون ۸۹ نفر ورودی اول بودیم ...
که رفتیم دوم از اون 90 نفر اول موند ۸۰ تا ...
درسته که از فضای کلاسمون خوشم نیومد اما من کی از اون اول ابتدایی تا به الان از فضای کلاس هام خوشم اومده بود ؟!!!
دارم میرم یه جای جدید اما نزدیک تر به محل زندگیم ...
یه جایی که نسبت به قبلی میگن سطح علمیش بالاتره ... باید خیلی خیلی به تلاشت اضافه کنی ....
من الان نه خیلی خوشحالم نه خیلی ناراحت ...
فقط مضطربم ...
میتونم ... میشه ..
فقط باید همت داشته باشم ...
حس میکنم اونایی که قراره سال سومو پیششون بگذرونم :: :
بابا امروز صبح زنگ زد ...
گفت بالاخره گرفتم ...
اگه به من بود از اون مدرسه که تازه داره قدمای اولشو برمیداره پامو بیرون نمی ذاشتم ...
عجیبه ...
اما دلم میخواد بدونم چی میشه آخرش اگه اونجا باشم ... !!
اما حالا دیگه اونجا نیستم ...
و باید ببینم آخرش تو این مدرسه چه طوری میشه ...
درک میکنین چی میگم ؟!
من اونجا از لحاظ عاطفی وابسته ام ...
اما کشش خاصی ندارم نسبت به یه مدرسه جدید ... و اینکه فک کنم اونا خیلی بهتر از من هستن استرسم رو زیاد میکنه ...
از طرفی هی میگن اونجا بهتره ...
البته مدرسه زهرا بوده و زهرا که دل خوشی ازش نداره !!!
و من یه دلیل بالاتر از همشون داشتم ... بابا میخواست که من بیام ...
براش بهتر بود ...
راه من نزدیک تر بود ... لااقل این همه هزینه بابت رفت و آمدم صرف نمیشد ....
و من ...
اینجوری بهتره ...
به نظر میرسه بهتره ....
و مثه اینکه تنها ویژگی که به من کمک میکنه همونه که من همونطور که وابسته میشم انگار میتونم ازش بگذرم ... حالا یا خیلی راحت ... یا راحت ..
و شاید این نشون میده من لجباز نیستم ~!! و شاید هم مطمئن نیستم ....
شاید اگه من مطمئن بودم مدرسه ای که دارم توش درس می خونم خیلی عالیه و تک ... نمی ذاشتم بابا این کار رو بکنه ...
هر چند بابا هم کلی دردسر کشید ....
چون انتقالی رو من بین دو تا شهر چسبیده به هم گرفتم !!!
و این موضوع هم فشار روی من رو بیشتر میکنه ...
من من من ....
یه مدرسه جدید ...
که ساختمون قدیمی داره برعکس مدرسه قبلی و نو ساز ...
که معلماش همه زن هستن بر عکس قبلی که توش مرد هم داره ...
که نسبت به مدیرش حس خوبی ندارم برعکس قبلی که دلم می سوخت واسه مدیرش !!!!!
که توی یه کلاس سی نفری چند تا معدل بیست دارن و برعکس قبلی رتبه اولی کلاس دوم ریاضی شدم من با معدل ۱۹.۷۹ !!!!!
حالا ...
چی میخواد بشه ...
شاید ... با رفتن به مدرسه جدید ...
بریم خونه جدید ...
بریم توی اون شهر خاکستری ....
بریم و من فکرام و حس هام قاطی شده ...
.
.
.
.
تا حالا انتقالی گرفتین ؟!
من یکم گیجم الان ...
هروقت میرم توی یه مسئله و از داخل و بیرون با هم نگاش میکنم گیج میشم ...
باید با زمان پیش برم ...
من زود کنار میام ...
و من زود راضی میشم ...
و بالاخره به نتیجه میرسم ...
و نمیذارم اتفاقی بیافته که بخواد منو اذیت کنه ...