کارای تایپی و تحقیقی دوست دارم ...
صد البته که باید یه موضوع خسته کننده نباشه ... و اینکه نوشتن بیشتر دوست دارم ...
گاهی فکر میکنم من ترجیح میدم دنیا رو تو سکوت پیش برم و فقط زمانی که لازمه مهربونی به خرج بدم مایه بزارم ... هی حرف بزنم و هی حرف بزنم ...
قربون صدقه برم .. تعریف کنم ... بهشون پرو بال بدم ...
بفرستمشون تو آسمون تا پرواز کنن ...
یه گزارش شیمی داریم ...
با توجه به سهم بندی که خودم کردم واس خودمو انجام دادم ... تایپش کردم و شیک و پیکش کردم ... ناز و مامانی و خوشگل جلو روم نشسته بهم چشمک میزنه و منم می بینمش و ذوقمرگ میشم ...
به باقی هم گروهی ها اطلاع دادم خودشون سهموشونو بردارن و بنویسن که شنبه فرصتی برا نوشتن نیست ....
حتی زمانی که میخوام رهبری کنم و برنامه بچینم و دسته بندی کنمم .. دلم میخواد انگار تو بطن بمونم ..
آره دوست دارم بیرون باشم و منو ببینن ... تشویقم کنن ...
دارم فکر میکنم اینطوریام نیستم ... من خیلی وقتا حرف هم میزنم .... !!!
شما که گیج نمیشین ...
بگذرین از خط های زندگیم اگه دیدین دارین تو گیجی های من میرین !!!
سه شنبه ساعت آخر هندسه داشتیم ... معلمش مرد هست ... الان ته کلاس میشینم !!
بچه ها نا نداشتن و خودم هم البته ...
کمی مریض احوال بودم ... و خسته ...
بچه ها حرف میزدن ... شاید فقط ۵ دقیقه مونده بود به زنگ ...
معلم کلافه گفت .. گوش بدین .. من برای کی دارم درس میدم ...
بچه ها داشتن نگاش میکردن فک کنم ... من هی سرم و بالا و پایی می بردم تا نوشته های تخته رو ببینم و بنویسم و همزمان دستمو هم بردم بالا !!!
اول که بردم انگار ناخودآگاه اینکارو کردم ...
معلم مثه اینکه متوجه نشد .. ینی الان که فکر میکنم به این نتیجه رسیدم .. فکر کرد سوال دارم .. خیلیم بی موقع چون تا گفت برا کی من دستمو بردم بالا ...
همونطور تند تند که می نوشتم ..
گفتم برا من دیگه !!!
حالا خودتون میتونین داشن آموزان نازنین و خنده روی همکلاسی منو تصور کنین ...
منم به خنده انداختن ...
امیدوارم معلم به قصد تمسخر نگرفته باشه ... که به هیچ وجه به هیچ وجه همچین قصدی نداشتم .. :(
نه به عنوان معلم ... اون هم انسانی در مقابل ما ...
روزی اگه من جاش وایسم اونجا ...
امیدوارم واقعااون موقعیت باعث نشده باشه حتی ذره ای حس بدی داشته باشه ...
مراقب خوب هاتون باشید ..
یاعلی