•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام :)

تسلیت به همه اونایی که حتی تنها یه تک آهنگ مرتضی پاشایی رو گوش کردن و لذت بردن .... 

کلا از دنیای اطلاعات دورم !

در این حد که از اون ماجرای اسید پاشی چند هفته قبل خبر نداشتم تا همون موقع ها از دهن این و اون که نه دختر عمو جان شنیدم ... 

از مرگ این خواننده پاپ نیز !

ستایشش رو یه بار گوش دادم و شد اینکه برای همیشه انتخابش کنم ... 

خدا رحمتش کنه ... 

شنیدم از مرگش فیلم گرفتن و پخش کردن !!!!! 

وجدان کو ؟

:l

جمعه صبح فوت شدند اگه خبرا درست به گوشم رسیده باشه .... 

این تاریخ اینجا ثبت میشه ... به حرمت اینکه آهنگ هاش رو گوش دادم ... بعضا پسندیدم .... 

و ... باورم نمیشه !

وقتی می خواستم بگم اینجا ثبتش میکنم یاد یه فیلمی افتادم ... پارسال می دیدمش .. نصفه هم ولش کردم !

یه خانومی از آینده مجوز برگشت میگیره به گذشته .. جالب اینکه جسم آینده و گذشته د رکنار همن ... خانومی میاد جلوت وای می ایسته و میگه من آینده تو ام !

به حرفام گوش کن .... نمی خوام فلان کار رو بکنی ... این کار بهتر تره !

یه دفترچه خاطرات داشت این خانوم ... تو ی یه تاریخ مثلا نوشته بود طوفان سختی میاد و یه ساختمون مهمی یه چیزیش میشه !

...

حالا من اینجا ثبت میکنم ... بعد ها برمیگردم و میگم وقتی من تو دهه دوم زندگیم قدم میزدم یه خواننده جوون به خاطر سرطان فوت شد !

امسال - شلمچه - 

امیدوارم قسمت شه برم ...

مامان دو دل بود ... 

مادر و نگرانی ... 

می فهمم چی میگه .... 

و نمیدونم شما هم هستین یا نه ... 

اما منم همینطور دلم نگرانه ...

وقتی میرن بیرون بدون من ... 

من که نیستم دلم هزار راه میره ... 

من که نباشم نمیدونم کجان دقیقن الان ؟کی می رسن ؟

اما ...

اتفاق هر جا باشی می افته ... 

باید قبول کرد ....

واقعا باید قبول کرد ... 

اگه موقع رفتنت باشه میری ... 

:))


یاعلی :)

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۵ آبان ۹۳ ، ۰۰:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

پستای با سوز و گدازی کہ می نویسم از وای وای چہ کنم ھام ... باعث میشن خالی بشہ فکرم ... 

از ھمہ اینایی کہ فکرمو یہ جایی دست کاری میکنن و نیمزارن بہ کارش برسہ  ... 

و یہ چیز جالب برام کہ بارھا اتفاق افتاده جوابی ھس کہ بھم میرسہ ... بدون پرسش مستقیم من .... بدون شکایت مستقیم من ... 

وقتی اینجا از فلان و فلان میگم فرداش معلم فیزیک شروع میکنہ حرف زدن برامون و بھم انگیزھ میدھ بدون دونستن حرفای من .... .بعد نوشتن حس خوبی دارم   .... بہ کارایی کہ دارم میکنم بیشتر علاقہ مند میشم ... 

راحت تر میگذرونم .... عین واقعیتی کہ برام پیش میاد .... 

جواب میدن بھم ... از یہ جایی ... کہ من نمیدونم کجاس ... 

ممنون دوست عزیز ... 

ھدف می خوام ... 

باید بہ حرف بزرگترا گوش بدم خو ... 

یہ چیزی میدونن کہ میگن ... 

ھدف من نھایی امسالہ کہ شاید تا پنجاھ ھم برسہ درصدش ...  نرسہ سی رو حتما دارھ ... 

ھدف من کنکور خواھد بود ... . .

ھمین ... 

یہ جملہ می نویسم اون بالا بھش نگاھم نمیکنم ... .آرامش محصول نینیدیشیدن بہ انبوھ مسائل است .. 

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۳ آبان ۹۳ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

هفته پیش زنگ دینی این بحث سرش باز شد ... 

یکی از بچه های کلاس ناراضی بود سر قضیه عزاداری زیاد و شادی کم ... 

همین الان به این نتیجه رسیدم که دیه نگم از حرفای اون ... 

هر چی جلو تر میرم ... 

با این مسئله که باید تو این کشوری که خیلی دوسش دارم زندگی کنم مواجه میشم  و  سخته خیلی حرفا رو شنیدن !!

دنیای من خیلی کوچیکتر از این بوده ... خیلی خیلی ... 

الان گسترش پیدا کرده کمی بیشتر .. 

دنیام شاید به کوچیکی یه اتاق بود ... اتاق خودم ... به اندازه تختم .. 

کمی بزرگتر به اندازه خونه مون ... 

آگاه آره ... دونستن آره ... میدونم زمین اینقده ... اندازه یه نقطه اس در برابر همه همسایه های دور و نزدیکش .......... 

خودش اینقد خشکی داره ... 

من اگه از کم شروع کنم میگم از کهکشان راه شیری میام تو منظومه شمسی و بعد تو زمین و تو آسیا و خاور میانه و ایران و ...

تا میرسم به خونمون .. 

چون نمی تونم تصور کنم نمی تونم درک کنم ..... 

میدونم و باز هم همون قد کوچیک می مونه ... 

بزرگ که میشی خیلی چیزا هس که ... 

ترسناکه هم هس ... 

اره هس ... 

من الان دقیقا جایی وایستادم که قراره یه پرش داشته باشم و برم تو یه وادی و فاز دیگه ... 

جدا از وابستگی ... خوشی و بی خیالی سیر کردن ... 

برنامه ریختن ... 

دلم نمی خواد حالی به هولی باشم .. 

دلم میخواد راهمو انتخاب کنم ... هر چند سخت ... 

هر چند سخت ... 

باید این کار رو بکنم ... 

باید خودمو بسازم .. 

و خودم ، خدا اون بالا نظاره گره ... نگام میکنه و هوامو داره...

من خود خود خودمم ... توی یه اتاق تاریک و روشن ... 

گوشه نداره ... گرده ... 

می شینم و پا میشم ... 

راه میرم به جایی نمی رسم .. 

گیج میزنم و هی دوباره تکرار میکنم ... 

که چی ؟

دوست دارم فلان کار رو بکنم ؟ سنجیده هس ؟ منطقی هس ؟؟

دارم فکر میکنم انتخاب کردن راه دانشگاه خیلی مهمه ... 

من باید تصمیم بگیرم که کجا و چی رو میخوام 

اون چیزی که میخوام  و فقط میخوام بدونمش یا نه میخوام روش کار کنم ... 

میخوام بلافاصله برم یه کاری داشته باشم ... ( منظورم رشته ای هس که بازار کارش خوبه ... و الا کدوم آدم نا بلدی و برا کار میخوان ؟!! )

یه بار از روانشناسی گفتم ... 

فکرمو مشغول میکنه ...

من اگه اگه اگه اگه اگه اگه بخوام یه چنین تصمیمی بگیرم باید تغییر رشته بدم ... 

نمیدونم کدوم و چی ؟

اگه های بعدشم زیادن ... 

تنها چیز جالبی که این وسط در میاد اینه که من عاشق فیزیک و ریاضی نیستم ... دوست دارم .. اما در همون حد دوست داشتن !

شیمی ولی کم و بیش بهتره ... هم اعتماد به نفسم توش و هم خوندنش .. اما بازم .. 

آدما رو دوس دارم .. دلم میخواد هر کی که از کنارم رد میشه رو بشونم کنار خودم و ازش راجب زندگیش بپرسم ... 

شخصیتشو در بیارم ...

قاتلا و جانی ها اکثر اونایی که خلاف کارن ... دلم میخواد زندگیشونو بدونم ...

من واقعا واقعا ... 

اگه یه چنین تصمیمی بگیرم باید کار سختی انجام بدم ... 

خیلی سخت ...

خیلی بیشتر از خیلی .... 

شهامت کی داره ؟

کی ؟! 

خسته ام میکنه ...

میگن تو سومی فقط و فقط به نهایی فکر کن ... مگه میتونم ؟؟ یه هفته دو هفته سه هفته یه ماه ... میرسم به کنکور و باز دور خودم می چرخم ... 

یه روز امیدوارم یه روز نا امید نه ماتم به دیوار .. 

جایگاهم مشخص نیس .... 

هم مدرسه ام خوبه هم معلما کم و بیش ... خودمم تلاش میکنم ( کمه میدونم ) 

تو برخورد ها گیر میکنم ... تو فکرام گیر میکنم ... 

من سالمم...

تا حالا حس کردین دارین نقش بازی می کنین >؟ 

کی ؟:(

من باز هم میام ... همیشه ...

خدا یاورتون 

یاعلی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۰ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام ... 

روز ها بر وفق مراد هست ؟؟

خب ... الان که اینجا نشستم ... اصلا کاره منطقی نیس اما دلم میخواد بهد این همه روز بیام و اینجا بنویسم ... 

که وقتی برگشتم یه سر بزنم ... یه نفر دو نفر جوابی به نوشتم داده باشن ...

که بفهمم حواسشون بهم هست ...

هفته پیش امتحانات ماهانه ای که تصمیمشو گرفته بودن عملی کردن ...

اکثریت ده سوال تستی بود ... که فقط شیمی شو کامل شدم و زبان فارسیشو گند زدم !!!!

گفتم بدونید وضعیت درسیم چطوره دیگه :)

روزهای مدرسه ... زنگ دینی رو دوست دارم ... زنگ تاریخ رو دوست دارم ... 

زنگ شیمی بدک نیس ... 

جبر هم همیشه ساعت آخره ... میگذره ... 

فیزیک هم میگذرد ... 

کامپیوتر اما اصلا اون چیزی که تو تصوراتم داشتم نیس ... تا حالا که لذت نبردم ... 

بیشتر به خاطر معلمش ... :(

هندسه هم فقط می بینیم و می نویسیم ... وقت کم است !!!!

حسابان ، به پاس فراموشی بارزم تو ریاضی های پیشین نیاز بیشتری به خوندن دارم اما رغبتی نی زیاد .. بخصوص وقتی خلاقیتام توش ته میکشه !!!

زبان هم بی حاشیه میگذره ... 

عربی سخت میگذره .. 

ادبیات و زبان فارسی هم بزار بگذرن .. نگا میکنی همشو بلدی ها اما من تو تشخیصشون گیج و ویج میشم ... !!!

بلی ... 

روزگار میگذرد ... 

امتحان و امتحان .. 

خیلی چیز ها میخوام بگم ... اما نمیشه ... 

شایدم میشه و من حوصله ندارم ... اها ... یُسرا من چندین پست آخرتو خوندم ... وقتم اجازه نمیده براشون حرف بزنم ... :(

مدرسه جدیده ... اما گفته بودم زود کنار میام !

شاید به اون اندازه ای که خودم الان کنار اومدم بچه های کلاس کنار نیومده باشن اما چندان مهم نی .... ینی الان چیزای مهم تری هس ... 

کم کم یه جایگاه ثابت واسه خودم در میارم .. :)

بابا میگه ببینم میتونی شاگرد اول شی من میرم پیش مدیرتون پزشو بدم :))

در اصل خودمم بدم نمیاد اون قضیه پز دادنه ... 

ینی خب مدیر محترم هم حق داشت اما من بیشتر می خوام نشون بدم حالا که انتقالیمو قبول کردی و واسش حرفی شنیدی بدون من کم نیستم و چنانم و چنانم !!! خخخ

این ماه فک نکنم این اتفاق بی افته ... 

دارم تلاش میکنم خوب خوب درس بخونم ....

یه نظر میخوام ... 

به نظرتون مشاور های تحصیلی چقد کمک کننده ان ؟؟

میدونم اصل خود دانش آموزه ... 

باقیشو شما بگین ... 

رتبه های کنکوری ریاضی و تجربی بنرشو زدن تو مدرسه ... 

همش دلم میخواد برم جلو ریاضیا وایسم نگاشون کنم !!!!

شاید وقتی از بر شدم کی کجا و چی قبول شد راضی بشم :D

رتبه هاشونو ننوشتن :(

تجربی الان زیاد میرن به طبع اون هم ما سه تااااااااا کلاس تجربی داریم و یه ریاضی ... 

من اگه بخوام برگردم به انتخاب رشته ... 

تجربی و نمیخوام هنوزم ... رشته های دانشگاهیشو دوس دارما اما خودشو نه !!! هر چی موفقیت بزرگتر باشه زحمت بیشتر میخواد ... من عاشق جمال درسخوندن نیستم که برم هفت هشت سال درس بخونم ... اهم

انسانی و با عربیش نمی خوام ... 

اما فنی شاید .. جالب می بود..

چرا نمیشه .. من می خوام به غیر این چیزای خسته کننده چیزای جالب تری بگم ... از بحثا بگم .. 

اما من اگه بشینم ... نمیشه .. باید برم فیزیک بخونم و بعد کوله بارمو جمع کنم از این خونه و ..............

برم اون خونه ... 

یُسرا ، آزمون داری نه ؟؟

موفق باشی بانو ... 

خوب درس بخون ... 

یاعلی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۸:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر