•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام...  

پارسال تابستون کارتون بابا لنگ دراز رو دانلود کردم  و دیدم. ... 

داستان ھایی از این نوع کشش دوست داشتنی برای من دارن...  در ھر نامہ جودی رشدمیکنہ...  ھر بار یہ چیزی میگہ و شاید دفعہ بعدی بھش عمل نکردھ و یادش رفتہ....  خب چیز ایدھ آلی نیست اما ما ھمینیم...  ما پر از فراموشی...  پر از درگیر روزھاییم...  

بابا لنگ درازی ندارم....  بھتر....  خداروشکر خدایی مھربان دارم با پدر مھربان خودم... 

نامہ ھای جودی درس گرفتنی ھستن نقد آمیز ھستن و سیر شکل دھی شخصیتش توش دیدھ میشہ....  

ھمین...  و علاقمندیم ھموارھ بہ زیاد بودنشہ....  اینقد کہ سیر بشم...  تموم کہ میشہ بازم دلم ازش می خواد... جدیدشو ھا ....ولی خب نیست.....  جودی! من تا قبل از دیدن.کامل کارتونت 

نمیدونستم پایان داستانتو اینطور تموم میکنی....  و تو عاشق ب.ل.د میشی..

زیاد حرفہ ای نبود...  خب نظر منہ در حال حاضر.... من یہ پدر مھربون ھمراھ رو ترجیح میدم....:)

مھمانانی داشتیم دوست داشتنی امشب....  

خانوادھ ای چھار نفری....  پدر خانوادھ سالیان قبل با بابا ھمکار بودھ....  مادر پرستار و یہ پسر و دختر....  

ستارھ چشمک زن این خانوادھ برای من پدر خاںوادھ اس.... اینطور کہ بابا گفتہ ایشون پدرشونو از دست میدن و تو جوونی دقیقا چہ سنی نمیدونم اما مسئولیت خانوادھ بہ دوششونہ....  عقاید مختص خودشونو دارن.....  البتہ قابل قبول و تاجاھایی ھم بسیار قشنگ....  

امشب برای من ماجرایی کہ سال قبل وقتی ما مھمونشون بودیم ام تعریف کردھ بودکہ ھمون موقع ھا ھم پیش اومدھ بود رو دوبارھ گفت....  و تاکید کرد با خدا باش و پادشاھی کن....  گفت نگو من میتونم...  خدا خدا خدا توکل.. و چیزھایی از این دست...  

بابا ازم انتظار دارھ....  امیدوارم نا امیدش نکنم....  

خدایا مثہ ھمیشہ...  اون راھ رو جلو رومون بزار کہ خطانریم و آخرش برسیم بہ خودت....  

واقعا نمیدونم تو آیندھ نزدیک چہ اتفاقی برام میفتہ و یا بہ طہ جایگاھی میرسم....  اما یکی از آروزھام...  وای واقعا آرزوی منہ کہ ازش مطمئنم امیدوارم....  توفیقشو پیدا کنم....  امیدوام جارش نزنم امیدوارم لیاقتشو پیدا کنم....  امیدوارم قسمتم بشہ و ھیچوقت آرزومو یادم نرھ....  

خدایا بندھ فراموشکارت ازت میخواد یادآوری کنی.....تویی کہ ھمہ با یاد تو آرامن ... خدای من خدای من....  معبود جان.....  کاش میرسیدم....  معبود جان این چ حسیہ کہ گاھی آدم احساس خاص بودن میکنہ ؟ خداجان من نمی دونم چی سراتہ چی غلط....  خداجان عالم حقیقی مھربان ھمیشگی آرامش دھندھ جاویدان....  دارم قدمامو دونہ دون برمیدارم....  از چالی بود خواھش میکنم دستمو بگیر.... خدا جان این دنیا مبھمہ مبھم ... نمی فھممش....  خدایا میدیدی منو داشتم میخوندم از باباطاھر بہ صحرا بنگرم صحرا تو بینم ؟ 

خدایا اینو میخوام....  خدایا .... ھستم بہ ھست توئہ باش با من کہ عجیب تو کف حکمتتم.....  

یاعلی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

سلام...  

من زنده ام...  سالم ام با یه سرما خوردگی جزیی...  

محرمتون تسلیت...  

امیدوارم این ده روزی که گذشت رو خوب استفادھ کردھ باشید ... 

کاش یادم بمونہ جمعہ یہ سر بیام اینجا ! یکم تخیلہ افکار کنم سبک بشم ... 

فقط یہ مسئلہ ای یھو اومد تو ذھنم ... 

حس میکنم با وجود بی خبر بودن من از اطلاعات روز بشر با این حال خیلیا دارن میمیرن ! 

درواقع کشتہ میشن .... و من فقط دھنم باز موندھ ... نمی فھمم ... نمی فھمم ... وقتی این چیزای کثیف رو می بینم می شنوم فقط حس میکنم چقدر این دنیا کوچیکہ!  از لحاظ ارزشی ... نمیزارن قشنگ بہ دنیا نگاھ کنم .... نمیزارن ... نکنہ خودمم نمیزارم ؟ خدانکنہ ... 

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر