•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

۴ مطلب با موضوع «دوران دبیرستان :: نهایی» ثبت شده است

خب ... 

الان شد 5 تا !

فیزیک !

سخت بود .. 

ولی جواب دادم ... همشو ... 

ایندفه مثل حسابان بی دقتی شاخ دار هم نکردم ... 

فقط فقط یه 3 رو که کمرنگ شده بود 2 دیدم .. و فک کنم فقط نمره فرمولاشو بگیرم در صورتی که اگه عدد خوب مشخص بود نمره کاملش برام بود .... 

و من همچنان در حسرت می مونم ... 

و اینقدر الان ناراحتم که دلم میخواد یه ساعت تموم گریه کنم ... 

شاید چیز خیلییییییییییییییییی کوچیکیه اما اینقدر نارحتم کرده که اشکم هم می ریزه ... 

من ناراحتم ... نارااااااااااااااااااااحت ... 

چون حس کردم بد گرفته ... خواستم بپرسم ولی کسی نبود ... 

بود ولی صدامو نشنید ... 

باید باید باید ... 

بیشتر میکردم صدامو ... 

فرییییییییییییییییییاد میکشیدم به هر قیمتی ... 

و من الان بشدت ناراحتم خلییییییییییییییی بیشتر از خیلی 

اینارم می نویسم ... 

واسه خودم که یادم نره ... 

که یادم نره چقد بلا اومد سرم سره این نهایی کوفتی .... 

که یادم نره عین آدمای تشنه چشام به سراب 20 فیزیکم بود 

و میشدم اما نشدم 

چیزی کم نبود بی دقتی نکردم بی دقتی نکردم خداااااااااااا ... 

هر کی اینو بخونه ... نمیگم همه اما خیلیا اکثرا .... 

اول کاری یه پوزخند میزنن ... 

که این کیه واس این چیزا غصه میخوره ... 

ولی جای من نیست اون نفر 

میدونم اصن سختی یه حساب نمیاد بین این همه زندگی ... میدونم ده سال نه اصن یه سال دیگم بهش بخندم ... 

اما میدونم حسرتش اول میشینه بعد میره .. 

من ناراحتم ...ای خدا .. شکرت ... 

شکرت ... 

تقصیر منه که جدی نگرفتم تقصیر منه که فک کردم لابد دو بوده ... تقصیر خودمه ...هعی .. 

یه نفر بهم بگه این امتحانا زودترتموم میشن ... 

من زندگی نمیکنم ... یه نفر زودتر منو از یه ماه بکشه بیرون .... 

هعی ... خدایا شکرت .... 

عیب نداره ... عیب نداره ........ 

آ[ عیب نداره .. 

یکم آروم شدم .... اینجا قراره بعدا باز هم با چشمای خودم خونده بشه .... نمیان بشینن خاطرات منو بخونن ... 

من خودمم که میخوام بخونم ... 

حس میکنم تو هر امتحان یه چیز خاصی یاد میگیرم ....یه چیز خاص که اول حسرت میزاه رو دلم ... که میتونستی ولی ولی داشت ... 

سوالا سخت بود ... خیلی عالی جواب دادم ... اما 

و اما ها هیچوقت تموم نمیشن .... 

هیچوقت ... 

یه نفر یه چیزی بگه که آروم شم خیلی ... نه یه چیز معمولی نه یه چیز متعارف برا دلداری ... نه گفتن اینکه زود میگذره فراموش میشه خاطره میشه 

اینا برا بعدا خوبه .. من حرفای الانی میخوام ... یُسرا ؟

یاعلی

"حالابعد چند دقیقه من حالم بهتره .... خدایا شکرت .... 

خب اینم جالب بودش

" حالا آروم تر ... نمیدونم فکر نکردن به چیزی که پیش اومده میتونه یه راهکار درست باشه ؟؟

مسئله سرجاش هست ... 

من الان به چیزای دیگه ای فک میکنم که چقدررررررررر عمق کوچیکیم زیاده و و چقدر دارم نوک بیینیم رو می بینم 
!

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

سلام :)

دو تا امتحان رو دادم ....

عربی رو دقیق هنوز نمیدونم ... اما دینی نیمچه غلط دارم میدونم .. عربی هم امیدوارم همین نیمچه ای که تا لان میدونم بمونه ...

دینی ... چیزی که خودم اصن نیومدمبگم خیلی سخت بود اما آوازه اش مثه اینکه پیچید که خیلییییییییییی سخت بود من میگفتم سخت بود ...

چون واقعا اگه کتاب رو قورت داده باشی به اون سوالات جزئی نگر هم جواب میدی ... !!

سوالا جوابای طولانی نمی خواستن نهای بلندیش سه خط بود....

میدونم باید خوشحال باشم اون امتحانی که همه سومای یه کشور دادن رو با یه نمره بالا دادم ... ولی وقتی آدم به زحمتش نگاه میکنه دلش میسوزه !

در کل ... خیلیا تو این دوتا امتحان اگه منو ببینن که ناراحت شدم از اینکه نمره کامل رو نمیگیرم بگن برو بابا .. 

خب اره ... تو که مثه من تلاش نداشتی .... 

همینش سخته .... 

فکر میکنم توقعم خیلییییییییییی از خودم بالا رفته که اینقدر سخت میگذرم از این بی دقتی ها . یا موقعیت حساس تر شده...

خیلی خوب بود که از بچه ها جدا شدم و تنها اومدم خونه ... زودتر آروم شدم ... 

فکر کردم ... اره خیلی حس خوبیه تو معدل نهاییت 20 بشه اما الان حس میکنم یه حس شیرینی زیر زبونمه ... که من یه امتحانی که خیلیااااااااا تو حسرتش موندن رو با یه نمره خوب پاس میکنم همین هم نشون دهنده زحمتم هست ... همین که مصحح برگمو می بینه و جوابام با جوابای تو جوابیه اش مو نمیزنه حس میکنم این همون چیزی بود که می خواستم ....

بین همه اینا تو پیاده رو به خانومی نگاه میکنم که خرید کرده و انگار با لبخند رو لبش و فکرمشغولش داره داد میزنه میخوام یه کار فوقالعاده برا خودم و خانوادم بکنم ... 

فکرمیکنم منم چنننننند سال دیگه اینا میشه مشغله ذهنیم ... و دیگه امتحان و حرص و جوش الکی برای 20 شدن نیست ! شاید اون موقع واسه خودم دیگه این نگرانی نباشه....

قبل تر .. بخصوص سال دوم من اینقدر فقط 20 نخواستم ... راضی بودم اگه همیشه خدا بی دقتی کردم ... راضی بودم و اگه کامل هم شدم خیلی خوشحال شدم ... آروم تر بودم .... 

برای دینی من فوق العاده استرس داشتم ... خیلی ....

و برای عربی خیلی کمتر شد ولی استرس نهایی یه چیز دیگس و کنکور مسلما یه چیز دیگه ... ! 

از بس تو فکرم بود سوالای نهایی خیلییییییییییی هم ناجور نیست حل شدنی ... شاخ غول نیست رسیدم به اینکه اصن هیچی نیس ... آسونم هست... 

هیچی شدم اینی که من الان فقط یه جا غیر مدرسه امتحان میدم .. با سخت گیری بیشتر...

والا هیچ حسی ندارم یه عالمه دانش آموز همونو میدن همزمان با من ... و چقد خوبه که تا حالا جایگاه خوبی داشتم .... 

نمیدونم چرا اما حس میکنم موقع درس خوندن تمرکز ندارم ... 

بخاطر همینم بود که برای دینی یه استرس داغون درونی داشتم که تا حالا دچارش نشده بودم ... 

برای همونم با اینکه خونده بودم اما حس میکردم یادم نیست ... و غیره ...

خدایا کمکم باش ... فقط نگاهت به من باشه ... اون بالا که داری بنده خوب خوباتو نگاه میکنی فقط از گوشه چشمات یه نگاه کوچولو اما همیشگی ... 

خدایا سردرگمم .. انگار از خودم خبر ندارم منو به خودم نشون بده ... ممنون که نشونم میدی به راحتی نمیشه موفق شد و چقد لذت خوبی داره بعد از زحمت به نتیجه برسی... 

فکر نوشته های من ... چهارم خرداد 94

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲ نظر
سلاااااااااااام ... درود 
بعد مدتها ... خیلی خیلی مدتها ... خیلی خیلی خیلی ... 
دارم می نویسم .. 
شاید دوبار قبل اینم اومدم که بنویسم !
اما نشده .. نخواستم ... 
حرف نزدم نزدم .. اینجا منظورمه ...
که هی میلم کم و کمتر شد ... برای نوشتن ... 
اما خب ... از بین که نرفت :)
اینجا گاهی میام از اون مدل حرفایی رو میزنم که هم خودمُ گیج میکنه هم بیقه رُ ... 
مث همون حرفایی که تا سه صبح من و دوستم با هم داشتیم میزدیم ... 
نه تلفنی ... تلگرامی !
بعضی وقتها یه چیزایی عمق وجودم هست که برای خودم مشخص نیست ... 
اون شب بعد اینکه صحبته تموم شد و برگشتم به حال عادی فهمیدم نیاز نیس بگم .. توضیح بدم ... 
منی که توجه میکنم طرفی که داره الان با من مواجه میشه دقیقا کدوم رفتار من کدوم حرف من از ذهنش میگذره نباید حرفای بو دارم رو بگم .. 
آخه این حرفام بی منظورن اما من هی بتید برای جلوگیری از ابهام منظور بگم براش !
خلاصه که تصمیم گرفتم عادی قدم رو برم و شرح حال این مدلی ندم که بعد یه دوره سخنرانی یه حس بد داشته باشم !!
امروز تو خیابون دو تا از معلم هام رو دیدم ( تاریخ  و زبان انگلیسی ) مثه اینکه پیاده روی میکردن .... 
سلام کردم و از امتحان امروزم پرسیدن ... شبه نهایی حسابان داشتیم .. خئب بود و همش رو بلد بودم اگه بی دقتی نداشته باشم نمرم خوب خواهد بود !!!
تا 5 دقیقه بعد این دیدار در حال راه رفتن لبخند داشتم ... داشتم فکر میکردن امکان داره با دیدن من بخوان مثلا 1 یا 2 دیقه راجع به من صحبت کنن و اینکه چه برخوردایی از من تو کلاس درس دیدن ... و بعدم از موضوع من منحرف بشن ... کم کم برن سراغ حرف های دیگه ای که پیش میاد !!!!
معلم حسابان پاش تو عید شکست و همچنان تو گجه ... دو هفته ای که گذشت نیومد تا امروز که قبل متحان نیم ساعت باهامون بود ... 
خیلی از اینکه اومد حس خوبی داشتم ... خیلی ... 
تو این سال تحصیلی دوبار تصادف کرد .. یه بار کتفش یه بار هم پاش دچار شکستگی شد متاسفانه .... که اگه نمی شد و غیبت نداشت الان ما حسابانمون تموم شده بود نه اینکه لنگ مشتق باشیم برای حل مسائل فیزیک !!!
نفس نذاشتن بکشیم ... 
از همون اولین یکشنبه فیزیک و بعدش ادبیات و عربی و جبر و زبان انگلیسی و امروزم حسابان دادیم ......... 
تا هفه دیگه سه تا دیگه از این شبه نهایی ها داریم ... 
سوالاش همون د رحد نهایی که معلمای تیزهوشان و یه غیرانتفاعی قدر تو شهرستان طرح کردنشون ... 
هرچند اینقدر امتحانا پشت هم و با حجم بالاس که دیگه وقت نمونده سر بخارونم : D
اما اومدم دارم می نویسم :))
دارم فکر میکنم یعنی کنکور ما سال بعد کی میفته !!! 
هرچند کاری که از دست من برنمیاد ... من فقط باید بدمش ! چه زودتر بشه چه دیرتر !!!!
یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۶ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

آخر سال نزدیکه ... 

اینقد نزدیک که امسال پارسال محسوب میشه !

بهار ترم آخر زبان رو می خونم اگه خدا بخواد .... 

درسته که به اون سطح بالا و عالی که می خواستم نرسیدم اما نمیشه که بخاطرش هی خودخوری کنم یا نگرانی الکی برای خودم درست کنم ... 

حتی اگه تا حالا مسیری رو اشتباه رفتم 

بهترین کار اینه که ازش درس بگیرم و اشتباه نرم دوباره ... برای خواهر و برادرم این اشتباه دوباره تکرار نشه ... 

و برای خودم هی غصه نگیرم و بجاش جبرانش کنم ... 

حدود سه ماه دیگه امتحانای نهایی شروع میشه و من میشم یه پشت کنکوری .... 

نسبت به پارسال من هم اعتماد به نفسم هم تلاشم هم انگیزه ام بیشتر شده ... این برام یه امتیاز مثبته که دوست دارم بیشترش کنم ... 

نمیدونم کنکور 95 برام چه سرنوشتی میاره ... 

قبل اینکه به اون فکر کنم ... 

امیدوارم همونطور که میدونم تواناییش رو دارم که با نمره های بالا نهایی رو پاس کنم همین اتفاق هم بیفته .... 

و بشه یه نقطه عطف برای تلاش بیشتر کردن .... و رسیدن به اون آرامش و تسلط خاطری که همیشه می خوام ... 

اینجا ... 

گذر زندگی من ... شاهد ادامه روزهامه ... 

اینکه چطور این روند پیش میره ... و من خداروشکر میکنم که اول راهمو با قدمای سست برنداشتم ... 

یاعلی :)

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر