هی وای نگا چقد زود شده ۲۶ آبان ؟!! ... ینی ما قریب به دو ماه مدرسه رفتیم ؟؟!!! ... نچ نچ ... یه ماه دیگم که ترم شروع میشه ... هوف ...
وقتی تو ماشینم و مسیر برگشت به خونه رو طی میکنم ... حرفایی که میخوام اینجا بگمو تو ذهنم مرور میکنم ... ینی اینجوریه که تو ذهنم باهاتون حرف میزنم ... !!!!!! .. و با این اوصاف شما هیچوقت نمی فهمید من این حرفارو تو ذهنم با شما زدم مگه بیام و اینجا بنویسم ...
اینجا نوشتن وقت میگیره اما من دوست دارم اینجا نوشتنو ...
امروز کلا روز شاد و خیلی خوبی میشه گفت نبود ... با اینکه زنگ اول و دوم کلی به خاطر پریسا خندیدم .... با اینکه ساعت آخر خانوم شیمی خاطره تعریفیدواسمون هیجانی ... با اینکه دیگه هیچی !! ...
امروز به مدت نامعلومی ( حداکثر یه ماه و حداقلش نمیدونم !!) جابه جایی کلاس انجام دادیم ... دوم ریاضی با اول الف جا به جا شده و ما منتقل شدیم به همکف !!! و خاطرات سال اول زنده شد .... البته من که اول ب بودم پارسال و به همراه پریسا و مسلما ترجیح می دادیم این جابه جایی با کلاس اول ب انجام می شد /// ... کلاس بالای خودمونو بیشتر دوست دارم ... !!
این جا به جایی بخاطر یکی از همکلاسیام که پاش شکسته اتفاق افتاده و برا همین قلبا راضی هستم چون دیروز داشتم فکر میکردم واقعا برای روشنک سخته که بخواد هر روز تا بالا بیاد !!
امروز کارنامه هم میدادن .. سه بعد از ظهر ... و بابا اون موقع داشت ما رو می برد کلاس زبان و نمی رسید بره اونجا .... چه حیف ... کاش فردا کارناممو بهم بدن ... اگه امروز بابا میرفت میتونست با معلما هم بحرفه ... دیدار با دبیران !! هر کدوم از کلاسا به یه معلم اختصاص پیدا میکنه و بنابه تمایل والدین خودشون با هر معلمی بخوان دیداری تازه میکنن .. !!!!
امروز ورزش افتضاح بود ... کلی سقف اعتماد به نفسمو آرود پایین ... ینی این مقوله ی ورزش که اینقدر رو اعتماد بنفسم تاثیر میذاره این فیزیک بخت بگشته نمیذاره !!!
امروز واقع بینانه فکر کردم راجب خودم و این شد که کلی از اعتماد به نفسم تحلیل رفت ... من تو ورزش خوب نیستم ... رانندگی رونمیدونم اما برام هولناکه هرچند دوست دارم ... آشپزی هم دوست دارم البته غذاهای متنوع و جدید درست کردن اما بازم اونجوری در نمیاد که علاقه ای بمونه برای دوباره آشپزی کردن .... !!!
درسمم میتونه متوسط رو به بالا باشه ... تا ببینیم ... زیبا نیستم ... اما زشت هم نسیتم ... چون معتقدم کسی زشت نیست !! .. چشمامو دوست می دارم و از بینیم خوشم نمیاد !!!!!!!!!!! .... و یه سری چیزای دیگه...
این میشه که من به این نتیجه میرسم که من بی عرضه ام ... !! ... راستش دوست دارم از طرف یه نفر .. یکی از دوستام .. خانوادم ... معلمم ... تایید بشم ... حس کنم ازم راضیه اونوقت بهتر میشه حالم ... خیلی بهتر ...
اینجوری میشه که واقع بینانه دیدن کار دستم میده ... چون من به نحو زیبایی به خودم میگم با تمرین میشه انجام داد !!! ... واقعامیشه ... اونجوری که برق رضایت رو تو چشم ببینم ؟؟
عجب عجیبم من ... عصبیم میکنه این همه فکر کردن ... دلم گریه میکنه ... اما مثه همیشه ... من غم خاصی ندارم ... اصن غم ندارم در حال حاضر ... بی حوصله و کسلم چون نیمدونم از این زندگی که بهم هدیه دادن چی میخوام و کجای این زندگیم ... فقط هر رزو میگذرونم و به این فکر میکنم که دارم فرصت زندگی کردنو از دست میدم ...
خوش باشین دوستان ...
یا علی