•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

از یکشنبه تعطیلیمون شروع شُد ... 

غرب مازندران بارش برف خیلی سنگین بوده ... و با کمبود گاز مواجهن ... قطع برق ، قطع آب ... واسه چی ؟ پس مسئولا کجان ؟! یعنی نباید آمادگی داشته باشن ؟! ... نمیگم کامل چون تو مازندران انتظار همچین سرمایی نمیره ... اما  خب تا این حد آشفتگی ؟! یک مترُ نیم - دومتر برف شوخی نیس .... 

ما امروز می شد بریم مدرسه ... چون فقط یکشنبه برف بارید ... و به خاطر سرمای بیش از حدی که اینجا داریم  ( اینجا مزندرانه ... اینکه دما بشه منفی صفر یعنی داره به بیش از حد سرد شدن میرسه ) هنوزم برف باقی مونده ... به خاطر کمبود گاز ، گاز مدارسُ قطع کردن !! و ما نمیتونیم بریم مدرسه چون اگه بریم جنازمون میرسه خونه ! به همین صراحت ... خدارُ شکر ... 

اینم یه نمونش ... این قندیلا شکل گرفتن ... دو برابر این هم دیدم ... سر کوچمون یه ساختمون هس که از سقفش آویزونه ... اینقدر درازه که نگو ...

اینم آدم برفیمون .. هنوزم آب نشده ... ظهر یکشنبه درستش کردیم ... 

 

الان که یکم وا رفته به خاطر کمی آب شدنشه ... اما همینجوری هم بود تقریبا .. شما میتونین آدم برفی درست کنین قشنگ ... گرد گرد ؟!!

خیلی سخته ها .... 

یه هفته تعطیلی ... فردا هم تعطیلیم ... و انگار نه انگار یه هفته گذشته ... 

باز هم یه تصمیم دیگه دارم ... 

عملیش کردم خبر میدم بهتون :)

ان شاء لله  ته تغاری کنکورشُ عالی بده ... :)

یا علی 

شکلک های محدثه


๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۵ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای ده دقیقه هم نشد رفت و برگشتم به سوپر سر کوچه برای یه خرید جزئی ...

مردم تو کوچه بودن ... زنا بیشتر سر کوچه ما دیدمشون ... یه چنتایی برف خوردم ... اما مراعات کرده منو فاکتور گرفتن ... 

مردا هم بودن .. اونا که حق زدن منُ ... ندارن عمرا ... شوخی بی شوخی !!! همینه که هس :)

در عوض واسه خودشون یه گلوله برفی درس میکردن این هوا ... سفت و سرد و محکم ... پرت میکردن برا هم ... 

بوم .... وای خدارُ شکر کردم اینا به من نمیخورن ... 

ولی لبخند رو لبا ... وای خدا .... 

بازم میگم ... برف اومدن اینجا چیز طبیعی و هر ساله ای نیس ... برا همین همه ذوق زده ان و خوشحال ... 

مردا ... که تو این یخ و سرما نمیشد برن سرکار بیرونن و برف میزنن به هم و حتی همُ دنبال میکنن ... 

زنا هم همین ... واقعا قشنگه .. خیلیییییییییییییییییییییی قشنگه این لبخند برفی ... 

حیاطمون پر برفه ... الان یکم آب شده .. اما کاش بمونه ... با بابا هنوز بازی نکردیم ... هست سرکار .. 

خودمون بازی کردیم ... تو سر و کله ی هم زدیم ... خواستیم آدم برفی درست کنیم اما به کمک بزرگترا نیازمندیم ... برف یخ و سرده ... خیلی ... 

لگد زدن و بهم ریختن برفای سفید و ردیف تو خیابون هم جزو تفریحمون محسوب میشه ... 

یا زیر درخت می ایستادیم و یه نفر درختُ تکون می داد و خودمون میشدیم آدم برفی ... 

وای خدا شکرت ... شکر شکر ... 

برف اینجا برای همه ، همه ی همه ی همه یه لبخند برفی بزرگ به ارمغان آورده ... 

حتی اون دوستی که مامانش شنبه ی پیش فوت شد .... :: ... 

خنده ی برفی .. لبخند برفی .... بازیای برفی ... سرمای برفی ... تعطیلی برفی ... عکسای برفی ... 

الان اینجا .. همه چی برفیه ... همهههههههههههههه چی .... 

تولدمم برفیه .... 

لباتون پر خنده ... 

یا علی 

شکلک های محدثه

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسی بسی فراووووووووووون خوشحالم ... 

ممنونم از خدا به خاطر جون دادن به من ، ممنون از مامان و بابا ... به خاطر همـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ی خوبیایی که در حقم کردن ... زحمتایی که کشیدن ... 

امروز روز منه ... هنوز وقت مونده تا پایان امروز ... 

امروز شونزده ساله هستم .. امروز ... 

شونزده سال از زندگیم میگذره ... شونزده تا بهار رُ رد کردم ... 

07

امروز که اولین برف زمستونی بارید ... امروز که مدرسمون سفید شده بود ... عین برف ... 

سفید و سررررررررررررررد ... 

اما خوش گذشت ... برف بازی ، کادو گرفتنا ، تبریکا ، لرزیدن از سرما ، بیکاری ، جیغ  و داد زدن و دست زدنا ... (البته من شاهد بودم ... چون جنون آمیز این کارا رو میکردن دیگه شرکت نکردم فقط ناظر بودم )

برف برف برف .. هدیه سفید و سرد و زیبای خدا برای تولدم ... 

فردا مدرسه نمیریم ... !! 

هم اکنون که در پیشگاهتون حاضرم .. فاطمه نام دارم و در سرزمینی سبز با هوایی سرد پشت کامی نشستم و برفی و ۱۶ ساااااااااااااااال از عمرم میگذره ... 

ماها تو دو قرن زندگی میکنیم .... ۱۳۰۰ و ۱۴۰۰ ... وقتی ۱۴۰۰ برسه ... به ماها میگن که متولد یه قرن پیشیم ... :))))

از این به بعد با اسم خودم براتون کامنت میذارم ... 

تا باشه از این روزا و شبا .. 

اولین نفری که تولدمُ تبریک گفت بصورت کاملا رسمی و شیک ... فاطیما ... یازدهم بهمن ، ... بعدش سارا اونم یازدهم بهمن ، اما اولین کسی که دوازده بهمن بهم تبریک گفت .. زهرا ... :)

راس دوازده و دو دیقه دیشب ... اسی با این مضمون " تولدت مبارررررررررک هوراااااااااا :-)) :DD ساده ، شیک ، مجلسی ... :-D راستی دقت کردی امسال تولدت برف اومده ! دخمل عمو خره ی من بازم تولدت مبارک ، سینگل چوکاهه میدا :-) "

من امروز خیلی خندیدم ... لبخند زدم ... سه ساعتی بینش عصبی شدم ، اذیت شدم اما نمیشه اون همه لبخند و شادی رو به پای این زمان کم گذاشت .. امروز جزو بهترین و خاص ترین روزای منه ... میون روزای خاصی که گذروندم ... 

امیدوارم شما هم شاد باشین .. 

یا علی 

2946518r59irwbv83


๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۲ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امشب داره برف میاد ... برفای واقعی ... 

دومین باریه که داره اینجوری برف میاد ... اولین بار وقتی برفُ دیدم " تو جایی که زندگی میکنم " که چهارم ابتدایی بودم ... 

صبح زود که بابا برای نماز صدام زد بهم گفت که داره برف میاد ... من باور نکردم ... یعنی خب باور کردنی هم نبود ... فکر میکردم داره سر به سرم میذاره .. اما وقتی به چشم دیدم کل حیاطمونو برف پر کرده ... سفیده .... یکدست سفید اینقده ذوق زده شده بودم که دلم میخواس یه جیغ بنفش و سفید بکشم ... !! :))

الان هم برف میاد ... با دونه های درشت ... نمیدونم فردا صبح که پا میشم همه جا سفید شده و برف نشسته یا نه ... اما همین اومدن برف یه این وضوح کلی خوشحالم میکنه .. مخصوصا که فردا روز منه .. و با اومدن این برف من حس میکنم یه دختر زمستونی واقعی هستـــــــــــــــــم ... 

ما که از فردا خبر نداریم .. بابا گفت اگه فردا برف بشینه مدرسه پر ... شاید ما بدونیم که مادر و پدرا خیلی دوستمون دارن اما وقتی بعضی حرفا به زبون میان قشنگ اون حس خوبی که بهت نشون میده مهمی و دوست دارن رو میتونی حس کنی ... به معنای واقعی کلمه .. جوری که لبخند بشینه رو لبتُ و نیشت وا شه ... :)

من اومدن این برفُ منظور میگیرم .. هر کسی میتونه یه منظور واسه خودش بگیره .. من اینُ هدیه مخصوص خدا واسه خودم میدونم ... مرسی خدا جونم .. خیلی خیلی ممنونم که اجازه زندگی بهم دادی... 

هدیتُ خیلی دوس دارم ... و از سفیدیش لذت می برم .. از سردیش می لرزم و می خندم .... و از آب شدنش گرم می شم ... 

دومین برف زندگی من ... می باره .. داره امشب .... شبی که فرداش متعلق به منُ و هر کسی که فردا متولد شده .... ای برف هدیه منه .. هدیه زنده بودن من ... 

 

اینجا خیلی کم برف میاد ... همونجور که گفتم اولیش واسه دی ماه چهارم ابتداییم بود که به خاطرش دو هفته نرفتیم مدرسه .. و دو هفته امتحانا عقب افتاد ... و این دومیشه ... که شب تولد من می باره .. و من دوم دبیرستانم .. و دقیقا ۱۵ سال و ۱۱ ماهُ و بیست و نه روزُ و نوزده ساعتُ و پانزده دقیقه و ...از ورودم به این دنیا می گذره ... 

لباتون پر خنده ... 

خدا نگهدارتون ... 

یاعلی 

شکلک های محدثه

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۱ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بالاخره گرفتمش ... 

خداروشکر که مثه دوستام اینقده زیاد استرس نداشتم ... همین که بابا یه روز زود تر اومد و گرفتش دیگه کلا استرسُ پوچ کرد ... 

معدلم " ۱۹.۷۷" ... بعلـــــــــــــــــــــــه .... 

وای خداییش این همین که نمرم این بودُ خیلی پایین کلی اعتماد به نفس تحلیل رفتم برگشت ... 

خدارُ شکر ... 

مادر یکی از دوستان " همکلاسی پارسالم بود و امسالم تجربی " فوت کرد ... 

هعی .. چقد همون دوشنبه که با معاون پرورشیمون رفتیم مراسم گریه کردیم ... یه برادر شش ماهه هم دارِ ..

خدا بیامرزدش مادر فائزه رُ ... 

هعی .. اینقده از دست دادن پدر یا مادر سخته ... خیلی .. اونم واسه یه دختر ۱۵ ساله ... 

اصلا نمیشه درک کرد .. شخصا میگم ... !!

دوشنبه ساعت دو که تعطیل شدیم ... ا مدرسه اومدم بیرون دیدم سرویسمون نیس گفتم شاید سر کوچه ایستاده ... 

یکم رفتم جلو دیدم یکی صدا زد منُ ... 

برگشتم دیدم باباس ... وای .. خدااااااااااااا .. اینقده ذوق کردم .... خیلی ... 

کلا بابا میاد دنبالم خیلی خوشم میاد ... !!!

بعد که نشستم تو ماشین یاد کارنامه افتادُ و بعد ۵ مین که منتظر بودیم سه تای دیگه بیان ازش گرفتم .. 

لبخند زدم عریــــــــــــــض ... 

نمیدونم باید بابت دلداری به یه دوست که معدلش خیلی پایین تر از حد انتظارش شده چی بگم ؟!

نمیدونم اگه خودم تو موقعیتشون بودم چقد عکس العمل منفی نشون می دادم !!

وای فهمیدن خیلی حس خوبیه .. مگه نه ؟!

روزگارتون خوش و پر از کارنامه هایی  با نمره های درخشان ... :)))

این عکسُ ببینین خیلی قشنگه ... و جالب ..  

برای دیدن کلمه ای که توش نوشته چشاتونو بکشین " مثه ژاپنیا " 

جل الخالـــــــــــــــق .. 

8b70e44e16882bd28635e9df89ad5026.jpg

http://jonz.blogfa.com/

یا علی 

شکلک های محدثه

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۹ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امسال یه وقتایی که این حال و اون حال می شُدم هوس میکردم برم یه سر به یک کدوم از این دوتا مشاوری که تو مدرسه هستن بزنم ... 

اولیه که پارسالم بود و چون تعداد ما زیاده واسه همین یه نیرو کمکی امسال گرفته ... 

میخواستم اگه میرمُ حرفی میزنم با اون یکی بزنم ... همینجوری ... شاید چون اصلن منُ نمی شناخت ... 

امروزم که طی یه دوره چند روزه ی حالی به حالی بودنم یهو جوگیری خونم زد بالا و بلا نسبت گوش دراز شدمی و رفتم پیش این مشاور دومیه ... گفتم کی میره تو اتاقش که گفت کار داره و نمیشه بعد قیافمُ دید گفت چرا اینقده نارحتمُ فلان و اینا اگه مسئله ی مهمیه بگم و ... منم گفتم چیز مهمی نیس و ضروری نیس .. عجله ای ندارم ... 

نمیدونم این وسط چی شد یهو با این همه مهم نیستنای من چه جوری نشستم جلوش ... با یه قیافه گرفته .. 

سوال پرسید و منم هی نمیدونم جواب دادم و یه چیزایی پروندم بالاخره .. 

خب .. خلاصش این شُد که بین اون محلی که رفت و آمد داشت و منم مثلا داشتم مشاوره می گرفتم گفت برا اینکه راحت و جزئی تر حرف بزنیم  بنویسم از همه چی ... 

مخصوصا هدفای اجتماعی و خانوادگی و تحصیلی و اینا ... که دستش درد نکنه ... لااقل این هدف هدف که میگمُ و دنبالشم و تیکه تیکه کرد و راحت تر میشه بهش رسید ... !!!

آمــــــــــــا ... من اومدم بیرون از اونجا ... 

بعد آقای فیزیک که ساعت آخر نیومده بود بیکار بودیم ... تو حیاط روی یه سکو نشسته بودم .. پریسا اومد نشست پیشم و بعدشم یه دوست دیگه ... منم داشتم همون نامه هه رو که خانومِ مشاوره گفته بود می نوشتم .. 

با هم حرف زدیم و خندیدیم ... داشتم فکر میکردم ... من نمیتونم دوباره با این مشاور حرف بزنم ... 

میدونین من حتی که به خودمُ  و حرفی که میزنمُ و حسی که دارم مطمئن نیستم ... ینی اینجوری ک اگه مثلا دستم درد میاد ... من حس میکنم میتونم اصلا حرف نزنم ... تحمل کنم .. اما قیافمُ گرفته کنم .. ای و اوی کنم ... دردمُ نشون بدم .. بعد که از من میخوان مثلا دکتری برم ... من با خودم فکر میکنم واقعا اینقدر درد دارم که بخوام مثلا از این دارو استفاده کنم ؟!

انگار مرز واقعیت و تظاهر (!!!) برام از بین رفته ... 

حتی شاید دو دیقه دیگه این حرفایی که اینجا نوشتمُ دیگه قبول نداشته باشم ... نه همشُ .. منظورم یه قسمتیش .. یا اینکه اینقدر غلیظ نیس !!!!

به این میگن خود در گیری ... 

اما اون مشاور ... قبل اینکه زنگ بخوره توی یه کاغذ نوشتم که دیگه نمیرم باهاش حرف بزنم ُ و ازش ممنونم بابت کمکش و اگه خواستم حرف بزنم پیشش میرمُ مرسی ُ و الان حالم خوبه ... !!

به همین شیکی دیگه ... 

دقیقا من نمونه بارز یه مردم آزار محسوب میشم فک کنم ... !!! 

یا علی 

شکلک های محدثه

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۶ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امشب این فیلمُ دیدم ... به جز پنج مین اول بقیشُ تماما اشک ریختم ... 

برای بلایی که سر شیرین و خیلی شیرینای دیگه اومد و هنوزم میاد ... برا غصه ای که داشت ... زجری که کشید ..

فیلم فوق العاده ای بود ... جتی .. حتی .. اخرشم ... 

هر چند قصاص ... اما ... 

نمیدونم ... ولی خب ... 

چیزی نمیگم ... چون خودمم نمیدونم ... قاضی که نیستم ... 

شاید ها و اگر ها همیشه هست ... ... سوالی که همیشه موقع مشکلا و بدبختیا می پرسیم از خودمون که چراااااااااااا من ؟!

اما ... همه چیزایی که سرمون میاد از سهل انگاریِ .. از دقت نکردن ... از یاد نگرفتن و ندونستن ... ...

راستی ... واقعا ... چه بد و واضح میزنن تو دهنمون ... که هیس ... خفه .. حرف نباشه ... هیس هیس هیس هیس ... :(((((

یاعلی 

شکلک های محدثه


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دوشنبه شب بعد از اینکه از عروسی خواهر دوستم برگشتم .... اینجا کلی چیز نوشتم ... اما با یه کلیک اشتباه همش دود شدُ و رفت هوا ... خیلی ساده و تویِ یه چشم بر هم زدن ....

اولین عروسی بود که به تنهایی دعوت شدم ... تجربه تنهایی هم خودش یه تجربه خاصه ... تنها نشستن توی یه مهمونی ... خیلی زود مشتاقت میکنه تا هر چه سریعتر اونجا رُ ترک کنی و برگردی به خونت و اتاق گرم و ساکتت ...

امروز بعد از یک ماه حدودا رفتم دندون پزشکی ... 

دندون من همچنان کار داره ... ارتودنسی کردمُ ... منتظر روزیَم که این یه دندون کجُ صاف و خوشگل و توی یه ردیف با بقیه دندونام ببینم .... 

چرا گاهی وقتا یه موتور به سرعت نور از وسط افکارم رد و میشه و بهم یادآوری میکنه ... 

که اون لحظه از درک زمان عاجزم .... موقعیتم ... خودم ... اطرافیانم ... حس میکنم توی یهمحیط ناشناخته قرار دارم !!

شاید بالاخره یه روزی دیگه از این نوع حس ها به سراغم نیاد ... شایدم بعد ها دلیل اینطور فکر کردنامُ فهمیدم ...

حالا میدونم بعضی کارا فقط و فقط با صبر کردن حل میشن ... 

صبرُ صبرُ صبر ... وقتی صبر میکنی ازاون تنش ها فاصله میگیری ... یه سری مسائل جزئی که حتی اونام آزارت میدادن خودشون حل و فصل میشن و میمونه یه چنتایی مشکل که کلی بهت استرس میده ... 

اونوقت با صبر و حوصله و شجاعت قدم به قدم گام برمیداری و سعی میکنی از بین مانع های سر راهت به سلامت عبور کنی ... حتی ... اگه میون رد شدن خراش برداری و صدمه ببینی ... یادت باشه که ترمیم میشه ... خوب میشه .... گذر زمان روی خیلی چیز لاپوش میذاره ... حساسیت هارو کم میکنه ... تجربه ها رو زیاد میکنه ... درک و فهما رُ بالا میبره ... 

فیلمی که می دیدم تموم شد ... دیشب تمومش کردم ... دو قسمت اخرشُ با آرامش دیدم .... سریال وارثان ...

به شدت با دو تا نقش اصلی همدردی میکردم ... و با اشکشون اشک ریختم ... اوج دردا و مشکلاتشون از قسمت دوازده تا هیجده بود ... خیلی خوشم اومد از این فیلم .... بازیگراش فوق العاده بازی کردن .... زده نشدم ... جاییش چندش آور و زننده نبود ... و موقعیت چنتا دانش آموز دبیرستانی که بینشون چنتایی بودن با مشکلاتی که به خاطر وارث یه شرکت معروف ُ  مشهور بودن سر راهشون قرار گرفته بود ... 

در کل حس خوبی داد این فیلم بهم .... 

و پشیمون نیستم از دیدنش به هیچ وجه ... حتی با اینکه بیست قسمتُ توی یه ۵ روز دیدم ... ۵ روزی که سه روزشُ مدرسه بودم  ... و ۲و نیم خونه میرسیدم ... که یه روزش ساعت ۶ غروب رسیدم خونه ... که چهار شبشُ ساعت سه خوابیدم ... که همینطور دانلود میکردمُ می دیدم ... 

بازم خوب بود ... خیلی ... 

بهم یه چیزایی رو واضح نشون داد .... 

بهمن ماه یکی از ماه های فوقالعاده زندگیم هست و خواهد بود ... اومدنتُ تبریک میگم ماه من ... 

منتظر روزیَم که در حد خودم درک کنم و خودمُ بشناسم ... و به آرامش برسم ... 

یا علی 

شکلک های محدثه


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۲ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نذاشتن نقطه بعد از چیزی که می نویسم آزارم میده .... 

از کی شروع شد ؟ نمیدونم ...

فقط میدونم جمله های من همه ادامه دارن و یه سه نقطه یا حتی بیشتر بینشون هس ... 

شایدم س ِ نقطه که بگم سه تاس و دیگه تموم شُد ... 

خودم نظریه اولُ بیشتر قبول دارم ...

باز هم ... 

دارم یه فیلم می بینم ... یه سریال .... 

اوممم ... چرا نمیشه راحت زندگی کرد ؟ .... اصن سوال جالب نیس ... حالا که پرسیدم فهمیدم ... 

شده تا حالا از یه نفر بخواین یه چیزیُ توضیح بده واستون و بعد خودتون همون موقع بگیرین ... بفهمین چیه معنیش؟می بینم ... فیلمُ میگم .... بعدم که فکر میکنم ... وقتی از یه صحنه خسته میشم ... دلم میخواد برم تو فیلم ِ و دخترَ رُ هُلش بدم بغل پسر ِ

هیس ... 

خب ... اگه میخواستن بی دردسر کنار هم باشن و هی عشق و کلمات عاشقانه ... چیزی از این فیلم در نمیومد ... وقتی دارم این فیلمُ دنبال میکنم ... دلیلش اینه که ببینم این آقا پسر گُل ... چه جوری میتونه مشکلاتشو حل کنه ... اینا چه طور میخوان تصمیم بگیرن و انتخاب کنن ؟ تا مشکلی پیش نیاد ... یا اگه هم اومد وایستن مقابلش ..

به نوشته هام که نگاه میکنم .... می بینم توشون نظمی نیس ... حتی حرفایی که میزنمم قاطیه ... 

نتیجه این مشاهده چیه ؟! شاید خودم بدونم ... اما شُما چه نتیجه ای میگیرین ... 

همش دوست دارم سوال کنم ... تا جواب بشنوم ... اما کسی جواب نمیده ... یا خیلی کم ... خیلییییییی کم :(

یادمه قرار بود راجب یه فیلمی بنویسم ... 

اما هنوز هم ننوشتم ... از فضاش خارج شدم ... نمیدونم ... بالاخره می نویسم یا نه ... 

یه چیزی تو فکرم اذیتم میکنه ... 

اینجا باید چیزی بنویسم که ارزش خوندن داشته باشه ... بازم شدم همون آدم ... ینی همینی که هستم ... 

بازم میخوام ببینم دیگران خوششون میاد یانه ... دیگران تایید می کنن یا نه ... 

چیکار باید کرد ؟!

نمیشه ... یه چیزُ برا دل خودم انجام بدم ... بی هیچ فکر دیگه ای .. 

دریا رُ دوس دارین ؟! نزدیک دریام ... اما بازم سالی یه بار می بینمش ... محرومیت بزرگی میتونه باشه برام .... 

دیدن دریا و موجهاشُ واقعا دوست دارم .... 

چقد حرف زدن گاهی سخته ... چقد همه چی گنگ و نا مفهوم ... 

بازم اما ... خدام شکرت .... برا همه چیزایی که بهم دادی ... زندگیم خوبه ... 

گذرش سریع اما اونم خوبه ... 

کاش یه روزی ... معنیشو بفهمم .. 

یا علی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۹ دی ۹۲ ، ۱۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

توی یه شب .... 

دو تا پست .... 

جل الخالــــــــــــق ....

کاریش نمیشه کرد ....

دل من ِ دیگه ....

با تعریف نزدیکان و اطرافیان و اشتیاقم برای دیدن یه صحنه احساسی و قشنـــــــگ ... اومدم نشستم پای تی وی به همراه یاران .... تا ببینم بالاخره باران می پره تو بغل باباش یا نه .... 

از جفتشون پرسیدم دیدین که به هم میرسن قسمت پیش ؟ 

جواب : آره ... 

قشنگ دیدین دیگه ، مطمئنین ؟ 

جواب :آره ....

قشنگ توی یه کادر نشون داد هم باباهه و هم باران که هم دیگه رو می بینن ؟

جواب :آره بابا ... چشم تو چشم شدن ... 

این وسط میگفتن و می خندیدن که بچه های کلاسشون گفتن باران وسط خیابون تصادف میکنه و فیلمای ایرونی همینه ... نمیرسن به هم .... 

بنده ذوق کنان نشستم پاش ... اولش که حالم به هم خورد باران و فرید می حرفیدن ... بعد کم کم بهتر شد ... 

دیگه به بابا رسید و باران دویید و زمین خورد ... خیلی عالی بود ... یهو ... به به ... باران پــــــــــــــــــــــر ...

عصبانی برگشتم سمتشون : که همو می بینن ؟ که بابا هه بارانو می بینه ؟ آررررررررررررررررررره ؟؟ چرا به احساسات لطیف من لطمه وارد میکنین خب ؟ حرص آدمُ در میارین .... 

حوصله بد بختی و نرسیدن و اینا ندارم ... 

باران هم که نپرید بغل باباش من یکم ذوق کنم ... بازی باران و باباشُ دوس داشتم ... توی همین تیکه هایی که دیدم ... اما بازی فرید رُ نچ ... 

اینم از این .... 

بی بهانه ... یه پست دیگه ... شدم مثه حاجی .... :))))

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر