•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

با این عنوانی که من نوشتم ... هر کی ندونه فکر میکنه توی یه خونه خرابه تاریک و سرد زندانیم میکنن ... روزی اندازه یه کف دست نون بهم میدن با یه لیوان آب .... تازه کلی هم شکنجه روحی و روانی میکنن منو !!!

ولی خب اینطور نیست .... 

بعد از ظهر چهارشنبه ، کل روز پنج شنبه و جمعه رو برای خوندن یازده درس جغرافیا ( ۹ جغرافیا + ۲ جغرافیا استان) وقت داشتم .... اما تمام مدت وقتی کتابو نگاه میکردم دلم میخواس بالا بیارممممممممممم .... 

امتحان آخر بود ... قاچاقی البته امتحان داشتیم چون قانونش بود هفته پیش چهارشنبه تموم شه ... 

بعد از ظهر چهارشنبه پرید ... رمان خوندم ... " زن نبود، شعله بود سوزاند " ... صبح پنج شنبه تا ۱۰ خوابیدم .... 

بعد از ظهرش هم فیلم دیدم ... بابا نت رو شارژش کرد برامون ... 

جمعه آزمون گزینه دو ... میخواستم برم .. بابا منو نبرد !!! کار داشت خودش ... به من گفت بی خیال نرو !!! به همین صورت شیک ... اگه خدیجه میومد منو می بردا ... چون یه نفر بودم و رفت و برگشتم با خودش بود و کار داشت دیگه گفت نرو ... هعی ... 

سارا و نرگس که دادن میگفتن اصلا خوب نبود ... !! چمی دانم !!

ولی امان از جغرافیا که خون به دلم کرد تا تمومش کردم ... باور می کنین ... به زور خودمو مجبور میکردم نیم ساعت فقط تحمل کنم بلکه تموم کنمش ... 

تازه هی وسطش نیم ساعت فیلم و نیم ساعت درس تا بالاخره سه و نیم صبح تمومش کردم .... خیلی مزخرف بود .... خیلی ... 

امتحانم دادیم ...یه کوچولو غلط نوشتم ... مهم نی ... ینی کاری هم ازم بر نمیاد الان دیگه ... !!

حالا باید انتظار کارنامه ها رو بکشیم ... 

خدارو شکر که فردا مدرسه نمیریم ... خیلی خوبه ... عالیه ... 

ببینم این ترم چه گلی میکارم!!! به امید خدا ... 

کارنامه گرفتم بزارم براتون ؟؟ ... اوممم..... 

بعد امتحان رفتیم سینما و این فیلم رو تماشاییدیم ... 

بند دوباره از دوشنبه شروع میشه .... دوباره و دوباره درس و درس .... 

هرچند مفید ترین کاری که میتونم انجام بدم همینه ..... 

یه سوال میدونین خلنگ یعنی چی ؟؟

تو زبون محلی خودمونم به علف جارو همینو میگن ... ولی خب منکه بلد نیستم درس حسابی ... اگه بلد بودم ... دیگه ادبیات گیر نمی افتادم این کلمه رو ... 

اوممم .. ستایش دیدین دیشب ؟؟!!

حس خوبی نداشتم ... نمیدونم ببینمش یا نه .. آخه مثه خاله بازی می مونه ... 

نرگس محمدی و حدیث میر امینی هم سنن تقریبا .. کلن جوونن و ما میدونیم ... بعد اینکه نرگس خانوم بیاد نقش مادر حدیث خانوم رو بازی کنه .... من می بینم یاد خاله بازیا می افتم که دو تا بچه یکی مامان میشه یکی بچه ... شاید خیلی تند رفتم ... شاید باید قستمای دیگشم ببینم تا نظر بدم ... 

من هم فقط نظرمو برا قسمت اولش گفتم ... حالا اگه اغراقم باشه توش من اینجوری به نظرم می رسید .... 

شاید چون حوصله دیدن ادامه ستایش رو ندارم فعلن ... 

کلن چون من متغیرم ... نمیشه تو این دوران به حسای من اعتماد کرد .... 

شما اگه بخواین یه دوستی رو دلداری بدین چه جوری اینکارو میکنین ؟؟ نمیدونم چی کنم وقتی سارا از کم شدن نمرش حرف میزنه .... !!

نمیدونم ... خوبه که من و نرگس حداقل از قبل سعی میکنم خیلی درگیر نشیم یا حداقل نشون ندیم ... 

نه .. ینی ... ولی خب سارا ... 

نمیشه .. نمیدونم ... یه کاریش میکنم ... کلن ... در مواقع دلداری دادن لنگ میزنم ... مخصوصا اگه مستقیم باشه ... رو در رو که اصن حرفشم نزنین .... معلوم نیس چه چرت و پرتی ببافم ... با اس دادن و کلن نوشتنی بهتر حرف میزنم .... خب این از من ... 

دلم خواست روند نوشتن اینجامو عوض کنم ... 

.... ..... .... .... .... ..... .... ..... ..... ...... 

شما توی دود و توی آپارتمان زندگی میکنین ؟! 

من نه ... حداقل الانش ... تو خونه درخت داریم ، باغچه داریم ، یه زمین کشاورزی کنار باغچمون داریم ... 

اما اگه ... بشه ... اگه بریم ... خیلی سخته برام ... خیلی ... 

اونجارو دوس ندارم یا نیم وجب حیاط ... باز خداروشکر لااقل آپارتمان نیس ... ... 

اونجا انگار همش سیاه و تاریکه ... من درخت میخوام ... که تو اون کوچه ها کمبوده ... حس میکنم تمام در و دیواراش سیاهن... میدونم با زندگی تو اونجا عادت مکنم بعد ها ... 

اما این عادتو دوس ندارم ... زهرا اینجا تو یه قدمیمه ولی اونجا .. نمیشه هر وقت اراده کردم ... شب ، نصفه شب ، ظهز ، صبح زود ، و ... برم خونشون ... 

اونجا اتاقم نارجیه ... اینجا صورتی ملایم .... 

نارنجیش قشنگه .. خودم انتخاب کردم ... 

اونجا هنوز راحت نیستم .... غریبم ... میریم اونجا .... از آدماش خوشم نمیاد ... ینی مسلما وقتی کسی رو نشناسی احساس راحتی هم نمیکنی .... 

هعی ... من اینجارو ترجیح میدم ... عیب نداره رفت و آمد سخته ... 

.... 

روزگارتون خوش ... 

یا علی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۸ دی ۹۲ ، ۱۹:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام .... 

وای حالا که دوباره اینجام و دارم می نویسم می فهمم چقد چقـــــــــــــــــــــدر دلم تنگ اینجا و شما بوده .... 

امتحانام هنوزم تموم نشده ... اخریش مونده ... می خواستم شنبه بیام ... وقتی تموم شد .. یه نفس راحت کشیدم ... با یه لبخند عریض رو صورتم بشینم پای کامی عزیز و قشنگ یه دل سیر دور دور کنم .... 

اما نمیشه .. کشش و جاذبش زیاده .... 

منم خیلی زود دلم میخواد بیام و حتی چند خط کوتاه بنویسم ... 

و دوباره اعلام کنم که هستم ... جای دوری نرفته بودم ... برای امتحانام دیگه نیومدم ... یعنی شدنم نمیشد چون شارژ نتم تموم شده بود .... 

منم از فرصت استفاده کردم ... 

اما الان هستم ... اول نظرا رو تایید کردم ... و به وباتون سر زدم ... 

نمیدونم چه جوری بخونمشون ... 

دلم میخواد تند تند بخونم و برسم به این روزاتون ... خیلی تند ... 

نمیدونستم بیام بنویسم یا نه ... اما اومدم ... 

واییییییییییی خدا .... 

بعد این دوری دو هفته و اندی ... حس کردم منم عضو این جمع هستم .... 

خیلی خوبین ... بی دلیل ... خوبیتونم دلیل نداره ... 

منم خیلی خوبم ... چون شما رو خوب میدونم :دی .... 

یا علی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۶ دی ۹۲ ، ۲۰:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بعضی وقتا ... 

تو بعضی وبلاگا که میرم ... 

حرفای بوق دار میزنن .. ینی منظورم ... اینه که از این فحشا هس ... 

چه جوری بگم ... ( مثلا یه نمونه ـش صرف فعل کرد !!!!!!! )

ببخشید ... 

اینجور موقع ها ... حق توهین به نویسنده رو نداری ... 

اون یه وب شخصیه .. اسمش روشه ... چن تا آپشو بخونی ... میفهمی طنزه و اینام توش خب ..نوشته دیگه ...

اگه مشکل داری .. اگه خوشت نیومده .. اگه چندشت میشه ... خودت باید بری بیرون... 

اون جا حریم اونه ... نمیتونی اونو بیرون کنی ... یا تغییرش بدی ... 

تو خودت باید بیای بیرون ... بری جاییکه راحتی ... 

بهتره اول کار خودتو درست کنی ... رفتار خودتو درست کنی ... 

کار به اون بیچاره هم نداشته باشی ... 

اون خودش میدونه داره چیکار میکنه ... 

برای اینکه خودت اذیت نشی .. اون ضربدر قرمزه سمت راستت .. بالا .. همونو بزن ... فقط یه کلیکه ... 

راحـــــــــــــــــــــت ... 

... 

یه وبی رفته بودم چند مین پیش ... 

یه جورایی همینجوری بودش ... !

..

یا علی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۷ دی ۹۲ ، ۱۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این سه روزه اینقده من قالب عوض کردم که امروز که هنوز سر نزده بودم داشتم فکر میکردم قالبم چه شکلی شده آخر ؟؟

حالا ... ولی اینم فک نکنم بزارم بمونه ....

چون کوچولوئه جای نوشتنم ... بقیش همش باب میلمه ... مخصوص عکس بکگراندش ... 

عاقا کسی نیس بلد باشه ... بهم بگه این سایز قسمت نوشته هامو چه جوری بزرگترش کنم ؟؟

این عکسه گاری گل هم داره کنارش کامل ها ... قشنگهههه ... می خوامش ... 

اگه با ctrl (کنترل ) و - ( منها ، منفی ... چمی دونم همین دیگه ... ) با هم بگیرین ... صفحه کوچیکتر میشه ... 

عکسو کامل میشه دید ... 

همینجور قالبای مختلف رو رد میکنم ... 

چن جا دیده بودم نوشته با سایکو درست کردن قالباشونو !!

منم یهویی کنجکاو که سایکو چیه دیگه ... عجب چیزی است این سایکو !!

می توان با آن قالب ساخت .. 

همش گزینه و هر قسمت رو انتخاب میکنیم چه شلکی باشه ... آمــــــــــا واس من که نمیدونم دقیقا چه مدلی میخوام ... 

و چه شکلی مناسب تر میشه وقت میگیره ازم ... 

کاش درست کنم قالب خودمو ... 

وایییییییییییی ... اگه بشه چی میشه ... 

اینقده خوب میشه ... قالب که جور شه منم راحت میشم .... همچین یه نفس عمیق می چسبه ... 

یا علی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۵ دی ۹۲ ، ۱۷:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تا بهم نگن دقت کن ، 

عمرا اگه من دقت کنم ! 

...

چرا وقتی اندازه فونت دو هس من سه میکنم و دوباره دو میکنم بزرگتر میشه و  میشه این اندازه فونتی که من می نویسم ؟!

جل الخالق ... 

هرچند به نفع کنه ... من اون دو اولی رو قبول نمیدارم ... 

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۴ دی ۹۲ ، ۱۷:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از دو ساعتم گذشت ... 

هی بگرد و بگرد ... 

آخرشم این قالب رو فعلا گذاشتم ... 

یا همین می مونه ... البت همراه با اندکی تغییرات ... 

یا اون اولیه اولی که ساده و شیک بود و طلایی و سفید و ... رنگ بود رو میزارم ... 

یا بالاخره قالب دلخواهمو پیدا می کنم ... 

فردا اوین امتحان ترم اوله ... دین و زندگی ... 

خوندمش ... هر هشت درس رو ... اما باید یه دور دیگه بخونم ... 

ساعت دو اومدم نمونه سوال دانلود کنم ... 

نه نمونه سوالی که من میخواستم گرفتم ... دو ساعتم خود کشی کردم ... 

خود کشی ::" 

هفته پیش توی یه سر رسید که پایین هر صفحهش از این جمله های تامل برانگیز نوشته بود خوندم ... 

" اتلاف وقت ، خودکشی واقعی است ."

نتیجه گیری : من دو ساعت تمام اقدام به خودکشی کرده بودم .. اما خوشبختانه هنوز سالم و زنده به سر می برم ... 

خداروشاکریم بسیار زیاد .... 

جمله های قشنگ دیگه ام زیاد داره ... بعضی هاشو بعدنا اینجا می نویسم ... 

عنوان مناسب تو ذهنم نیس ... این پست هم عددی میگذره ... 

این دو روز تا شروع کردم به فکر کردن پشیمون شدم ... چون یهو یه برج میلادی ساخته میشد تو مغزم این هوا ... 

دیگه ... 

امروزم یهو وسط دینی خوندن فکرم پرت شد هوا .. به خودم اومدم دیدم دهنم وا مونده و کتابم رو هوا ... 

تصمیم گرفتم در افکار گرامی رو سریعا ببندم ... تو ذهنم بقچش کردم و یه جا پرت کردم ... 

بعد دیدم دفه بعد که بازش میکنم ممکنه قاطی کنم ... برا همین جلدی رفتم آوردمش ...

شروع کردم تجزیه افکار ... " چشمام بسته بود " یهو یه پوست پرتقال بین فکرام دیدم ... پرتش کردم توی سطل اشغالی که اون گوشه ذهنم بود ... 

اونو که انداختم یهو مغزم زوم کرد رو پوست پرتقال ...

دیگه هی پوس پرتقال نشونم می داد ... یهو یادم انداخت دیروز خاله دومی اینجا بود ... تو باغچه با هم چنتایی پرتقال خوردیم و تو حیاط با هم حرفیدیم ... 

دیدم دیگه مغزم همینجوری خود سر داره فرمان می ده ... چشم باز کردم .. 

یه نفس عمیق ... 

چشم به کتاب گرفتم ... و سریع مشغول خوندن شدم ... 

یک چنین دختر پر فکری هستم .... بزارین تو حال خودم باشم دیگه نمیتونین منو خارج کنین از خیالات و افکار ... :دی 

...

برم زود تر بهتره ... 

روزتون خوش .. 

یا علی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۳ دی ۹۲ ، ۱۶:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اول از همه خوش آمد برا ورود زمستون ... زمستون فصل متولد شدن منه ... دختر زمستونی .... 

من الان حالم خوبه ... 

مرسی از راهنماییتون ... 

دارم تلاشمو میکنم ... به نتیجه رسیدن باید شیرین باشه ... 

میخوام تجربه کنم ... 

شاید تو دوران امتحانات نیومدم ... شایدم اومدم ... از آینده خبر ندارم ... 

برای نفس :

مرسی واقعا ... آدرسی ازت نبود ... حرفات واقعا وصف حالمه .. 

فهمیدی منو ... 

منم میخوام خودمو بپذیرما ... اما یه مشکل کوچولو این وسط هست که من نمیدونم واقعا کجا ضعیفم و کجا قوی ... 

اما می فهمم ... شاید به زودی ، شاید کمی دیر تر .... 

یه مشکل داشتم برای کشیدن نمودار مکان زمان برای حرکت شتاب دار .. داشت مخمو می خورد ... 

الان فهمیدم ... ذهنم کمی آرومه ... 

کاش وقتی سوال دارم خیلی زود جوابشو پیدا کنم .. 

خدایا شکرت ... دیروز ... شاید حالم ساعتی بد بود ... اما ... خوبم ... خوب بودم ... 

اینجا نوشتن خیلی موثره ... 

ذهنم خالی میشه .. و از نو شروع میکنم .... 

شکرت خدا .. 

یا علی ... 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۱ دی ۹۲ ، ۲۳:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دلم میخواد فقط و فقط بنویسم .... 

دیگه نه ببینم و نه بخونم چی نوشتم .. امان از فیزیک که شده یه محرک برای تحریک اعصابم ... 

مگه چیه این فیزیک ... 

چیه که باعث میشه من همیشه خودمو و اعتماد به نفسمو به خاطرش تا صفر برسونم .. ؟؟

چی کار کنم ؟ چی کار کنم ؟ شده ورد زبونم ... 

چون میدونم نباید انتظار درک شدن از طرف معلم داشته باشم ... چون میدونم کلاس مدرسه یه کلاس خصوصی نیس نخونده سوال ساده و پیش پا افتاده خودمو نمی پرسم ... 

نمیگم نمره معدلم مهم نیس برام ... از حرف و رفتار بابا و مامان می ترسم ... نمیخوام لال مونی بگیرم وقتی میگن بهم که چرا این شده نمرت ؟؟ 

میخوام بگم تلاش کردم ... نمیخوام بشنوم که اگه نمی فهمیدی چرا رفتی این رشته ... 

دوس دارم شیشه اعتماد به نفسمو پر کنن و شیشه ترسمو خالی .. 

می ترسم ... می ترسم .. از همه چی .. از خودم ... از قیافم ... از عقلم .. از رفتارم .. از درس .. از امتحان ... از مدرسه ... از مردم ... از جامعه ... از خیابون ... از دنیاااااااااااااااااااااااااااااا .. می ترسم  ... 

یکیو میخوام بیاد بهم بفهمونه ... 

توی این لحظه که انگار مغزم داره منفجر میشه از این همه فکر دوس دارم یکی بیاد نامفهومای ذهنمو مفهوم کنه ... 

از اینکه فکر کنم انتخابم غلط بوده می ترسم ... 

از اینکه بگم نمی تونم می ترسم ... 

چرا این همه ترس ؟؟ مگه من همون نبودم ؟؟ چرا نمیتونم خودمم بفهمم .. ؟؟

چرا اینقدر درگیرم ؟؟ 

داره می ترکه مغزم ... می ترکه ... 

دلم میخواد آروم شم ... آروم آروم .... اینقده آروم ... 

میدونم درس و نمره اصلامسئله ای نیس که بخوان راجبش حرص بخورن یا عصبی بشن ... 

مشکل من اون نمره لعنتی نیس ... باور کنین نیس ...

مشکل من اینه که یه سوال که میذارن جلوم نمیتونم بفهمم چی میگه ؟ از کجا میگه ؟ از چی میگه ؟

مگه نمیگن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه اس ؟؟

اگه به باباب بگم چیزی بهم نگو اگه معدلم این شده ... چیزی نگو ... فقط بهم گوش کن ... میخوام برم پیش یه نفر ... 

میخوام اون یه نفر بهم بفهمونه ... بابا من آروم نیستم ... بابا اشکم دم مشکمه ... 

اینقده یهو مغزم پر و خالی میشه که ....

داره میترکه ... 

دلم پر از خودم .... میدونم شرایطم خیلی خوبه ... به نسبت به خیلی از آدمای این دنیا حتی تو پر قو هم هستم ... 

هستم .. اما مغزم الان فقط رو ریاضی و فیزیک گیر کرده ... رو این گیر کرده که نمیخواد امتحان بده ... 

امتحان نه ... یه جای آروم ... یه جای آروم و فقط صدای آب ... فقـــــــــــــط صدای آب ...

آروم و آروم ... 

چقد دارن ننه من غریبم بازی در میارم ؟!

وقتی آروم تر شم .. دیگه کمتر غر میزنم ... ! کمتر ... منطقی تر فکر میکنم ... 

اما الان تو این لحظه با کلمه منطقی هم خصومت دارم ... 

شما میشین گوش شنوا ؟؟ برا این مشکلا که نه یه سرعت گیر کوچولو که تو زندگیم هست ؟؟

سرعت گیر من نه فیزیکه نه ریاضی ... نه امتحانشون و نه نمرشون و نه فهمشون ... 

سرعت گیرم درک خودمه ... فهم خودمه ... 

نمی فهمم خودمو ... تا حالا شده برین جلوی آینه و از دیدن قیافه خودتون متعجب بشین ؟؟ شده به قیافه خودتون شک کنین ؟؟

به صداتون شک کنین ؟؟ 

شده ؟ تا حالا شده ؟؟ 

الان شما خودتونو می شناسین ؟؟ ... میدونین کی هستین و چی میخواین ؟؟

من نمیدونم .... 

کسی هم نیس ... نیس که این نیازمو رفع کنه .. بر طرف کنه ... بلکه آروم شم ... .... ... 

فکر نکنم بتونین حس کنین من امروز صبح چقد بی خیال بودم ... بی خیال بی خیال ... 

فکر کنم خودمم به این باور رسیده بودم تو اون زمان درس خوندنم بی فایده اس ... 

الان چی گفتم ؟؟ .. چ خوندین ؟؟

اه ... یه سوال همیشه تو ذهنم وول میخوره .. 

اینکه من الان که این حرفو زدم ... این کارو انجام دادم .. این رفتار ازم سر زده ... این شکلی بودم ... اون طرف که مقابلمه نظرش چیه راجبم ؟؟

چه قضاوتی میکنه نسبت به من ... 

میدونین ... همش فکر میکنم تو فکرم ریا وجود داره !!!!

گیجم گیج ... میدونم و نمیدونم ... 

چرا فکر میکنم با همه فرق دارم ؟؟ چرا به ذهنمم نمیرسه آدمی مثل من باشه ... اینجوری باشه ... 

چرا خیلی ها بهتر از منن ؟؟

حسود نیستم ... باشن ... منم میخوام جزوشون بشم ... با تلاش خودم ... 

دارم فکر میکنم هوشی که ازش دم میزنن من چقدشو دارم ؟؟چقد ؟؟

یکی بیاد حساب کنه ... خنگیم چقده خب ... باید بذونم تا حساب کار دستم بیاد ... 

اگه من ............ 

شاید اگه به اینجور فکر کردنام ادامه بدم .... دیوونه بشم .. 

اگه خوندین حرفامو .... خیلی ممنونم ... 

اینقدر قاطی بودن حرفام نشون از قاطی پاتی بودن مغزم داره ... 

خوش باشین ... ننیشاتون باز .... چشماتون خندون ...

یا علی 

91

๑فاطمـ ـه๑ ...
۳۰ آذر ۹۲ ، ۱۵:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دیشب دو بار نوشتم ... اما با یه کلیک اشتباه غیر عمد... نابود شدن .... 

دیگه حس نوشتن نداشتم ... مگه یه اتفاق رو چند بار میشه قشنگ توضیح داد ؟؟ ... من خیلی خوشم نمیاد هی یه چیز رو چند بار بگم ... 

خب اینجا نوشتم ... الانم دیگه حسش نیس ... 

باید زووووودی برم ... 

امروز اما ... از صبح تا غروب داشتم فصل اول فیزیک رو میخوندم ... نمیدونم الان بلدم واقعا ؟! ... خیلی مزخرفه ... فصل دو و سه رو با سختیش باز ترجیح میدم ...

از صبح زینب رو من داشتم ... وسطاشم مامان میومدا ولی خب اکثرا بغل من بود یا من مراقبش بودم ... حال نداشت خواهرم ... 

تب داره .. اینقده می ترسم اینجور مو قع ها .. ... 

این چنتا عکسو دیشب براشون شرح زیادی داده بودم اما خب نشد دیگه ... 

1. تلم شکست ... طی برودت هوا و فشار حاصل از انگشتان ظریف من بهش !!!!! از سوم ابتدایی تا سه شنبه همین هفته دوام داشت ... اما عمرش به دنیا نبود گویا ... 

2. این جا سوییچیمه .. مثلـــــــــــــــــا .... خودم درستش کردم ... خیلی دوسش دارم .... اثری از هنر من در سوم راهنمایی 

3.اینو پارسال رضوانه بهم یادگاری داد ... 

4. اینا تو صندوق یادگاری هام که الان منهدم ( درسته ؟؟!! یا منحدم ؟؟) شده ... 

5.ده تومنی ... دیدین دیگه ؟

یا علی 

91


๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برا اینکه تو گوشی بابا مداحی بریزم .... 

اول رفتم یه سری اهنگایی که از قبل واسش ریخته بودم ( بیشترش فقط آهنگ و بی کلام بودن ) رو پاک کنم ... 

چون با مداحی ها قاطی میشد بعد وسط روضه بیا و درستش کن ... !! ( توضیح بیشتر لازمه آیا ؟)

رفتم قسمتی که نوشته بود هنرمندا ...

دونه دونه حذفیدم !! 

و آخری رو که حذف کردم .. رو صفحه سفید اومد هنرمندی موجود نیست !! .... آخی .. 

منطقی نگا کنی خندت نمیگیره یهو ... عین من بمانند دیوانه ها بنگر ... 

یا علی 

91


๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۲:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر