•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

هفته پیش زنگ دینی این بحث سرش باز شد ... 

یکی از بچه های کلاس ناراضی بود سر قضیه عزاداری زیاد و شادی کم ... 

همین الان به این نتیجه رسیدم که دیه نگم از حرفای اون ... 

هر چی جلو تر میرم ... 

با این مسئله که باید تو این کشوری که خیلی دوسش دارم زندگی کنم مواجه میشم  و  سخته خیلی حرفا رو شنیدن !!

دنیای من خیلی کوچیکتر از این بوده ... خیلی خیلی ... 

الان گسترش پیدا کرده کمی بیشتر .. 

دنیام شاید به کوچیکی یه اتاق بود ... اتاق خودم ... به اندازه تختم .. 

کمی بزرگتر به اندازه خونه مون ... 

آگاه آره ... دونستن آره ... میدونم زمین اینقده ... اندازه یه نقطه اس در برابر همه همسایه های دور و نزدیکش .......... 

خودش اینقد خشکی داره ... 

من اگه از کم شروع کنم میگم از کهکشان راه شیری میام تو منظومه شمسی و بعد تو زمین و تو آسیا و خاور میانه و ایران و ...

تا میرسم به خونمون .. 

چون نمی تونم تصور کنم نمی تونم درک کنم ..... 

میدونم و باز هم همون قد کوچیک می مونه ... 

بزرگ که میشی خیلی چیزا هس که ... 

ترسناکه هم هس ... 

اره هس ... 

من الان دقیقا جایی وایستادم که قراره یه پرش داشته باشم و برم تو یه وادی و فاز دیگه ... 

جدا از وابستگی ... خوشی و بی خیالی سیر کردن ... 

برنامه ریختن ... 

دلم نمی خواد حالی به هولی باشم .. 

دلم میخواد راهمو انتخاب کنم ... هر چند سخت ... 

هر چند سخت ... 

باید این کار رو بکنم ... 

باید خودمو بسازم .. 

و خودم ، خدا اون بالا نظاره گره ... نگام میکنه و هوامو داره...

من خود خود خودمم ... توی یه اتاق تاریک و روشن ... 

گوشه نداره ... گرده ... 

می شینم و پا میشم ... 

راه میرم به جایی نمی رسم .. 

گیج میزنم و هی دوباره تکرار میکنم ... 

که چی ؟

دوست دارم فلان کار رو بکنم ؟ سنجیده هس ؟ منطقی هس ؟؟

دارم فکر میکنم انتخاب کردن راه دانشگاه خیلی مهمه ... 

من باید تصمیم بگیرم که کجا و چی رو میخوام 

اون چیزی که میخوام  و فقط میخوام بدونمش یا نه میخوام روش کار کنم ... 

میخوام بلافاصله برم یه کاری داشته باشم ... ( منظورم رشته ای هس که بازار کارش خوبه ... و الا کدوم آدم نا بلدی و برا کار میخوان ؟!! )

یه بار از روانشناسی گفتم ... 

فکرمو مشغول میکنه ...

من اگه اگه اگه اگه اگه اگه بخوام یه چنین تصمیمی بگیرم باید تغییر رشته بدم ... 

نمیدونم کدوم و چی ؟

اگه های بعدشم زیادن ... 

تنها چیز جالبی که این وسط در میاد اینه که من عاشق فیزیک و ریاضی نیستم ... دوست دارم .. اما در همون حد دوست داشتن !

شیمی ولی کم و بیش بهتره ... هم اعتماد به نفسم توش و هم خوندنش .. اما بازم .. 

آدما رو دوس دارم .. دلم میخواد هر کی که از کنارم رد میشه رو بشونم کنار خودم و ازش راجب زندگیش بپرسم ... 

شخصیتشو در بیارم ...

قاتلا و جانی ها اکثر اونایی که خلاف کارن ... دلم میخواد زندگیشونو بدونم ...

من واقعا واقعا ... 

اگه یه چنین تصمیمی بگیرم باید کار سختی انجام بدم ... 

خیلی سخت ...

خیلی بیشتر از خیلی .... 

شهامت کی داره ؟

کی ؟! 

خسته ام میکنه ...

میگن تو سومی فقط و فقط به نهایی فکر کن ... مگه میتونم ؟؟ یه هفته دو هفته سه هفته یه ماه ... میرسم به کنکور و باز دور خودم می چرخم ... 

یه روز امیدوارم یه روز نا امید نه ماتم به دیوار .. 

جایگاهم مشخص نیس .... 

هم مدرسه ام خوبه هم معلما کم و بیش ... خودمم تلاش میکنم ( کمه میدونم ) 

تو برخورد ها گیر میکنم ... تو فکرام گیر میکنم ... 

من سالمم...

تا حالا حس کردین دارین نقش بازی می کنین >؟ 

کی ؟:(

من باز هم میام ... همیشه ...

خدا یاورتون 

یاعلی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۰ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام ... 

روز ها بر وفق مراد هست ؟؟

خب ... الان که اینجا نشستم ... اصلا کاره منطقی نیس اما دلم میخواد بهد این همه روز بیام و اینجا بنویسم ... 

که وقتی برگشتم یه سر بزنم ... یه نفر دو نفر جوابی به نوشتم داده باشن ...

که بفهمم حواسشون بهم هست ...

هفته پیش امتحانات ماهانه ای که تصمیمشو گرفته بودن عملی کردن ...

اکثریت ده سوال تستی بود ... که فقط شیمی شو کامل شدم و زبان فارسیشو گند زدم !!!!

گفتم بدونید وضعیت درسیم چطوره دیگه :)

روزهای مدرسه ... زنگ دینی رو دوست دارم ... زنگ تاریخ رو دوست دارم ... 

زنگ شیمی بدک نیس ... 

جبر هم همیشه ساعت آخره ... میگذره ... 

فیزیک هم میگذرد ... 

کامپیوتر اما اصلا اون چیزی که تو تصوراتم داشتم نیس ... تا حالا که لذت نبردم ... 

بیشتر به خاطر معلمش ... :(

هندسه هم فقط می بینیم و می نویسیم ... وقت کم است !!!!

حسابان ، به پاس فراموشی بارزم تو ریاضی های پیشین نیاز بیشتری به خوندن دارم اما رغبتی نی زیاد .. بخصوص وقتی خلاقیتام توش ته میکشه !!!

زبان هم بی حاشیه میگذره ... 

عربی سخت میگذره .. 

ادبیات و زبان فارسی هم بزار بگذرن .. نگا میکنی همشو بلدی ها اما من تو تشخیصشون گیج و ویج میشم ... !!!

بلی ... 

روزگار میگذرد ... 

امتحان و امتحان .. 

خیلی چیز ها میخوام بگم ... اما نمیشه ... 

شایدم میشه و من حوصله ندارم ... اها ... یُسرا من چندین پست آخرتو خوندم ... وقتم اجازه نمیده براشون حرف بزنم ... :(

مدرسه جدیده ... اما گفته بودم زود کنار میام !

شاید به اون اندازه ای که خودم الان کنار اومدم بچه های کلاس کنار نیومده باشن اما چندان مهم نی .... ینی الان چیزای مهم تری هس ... 

کم کم یه جایگاه ثابت واسه خودم در میارم .. :)

بابا میگه ببینم میتونی شاگرد اول شی من میرم پیش مدیرتون پزشو بدم :))

در اصل خودمم بدم نمیاد اون قضیه پز دادنه ... 

ینی خب مدیر محترم هم حق داشت اما من بیشتر می خوام نشون بدم حالا که انتقالیمو قبول کردی و واسش حرفی شنیدی بدون من کم نیستم و چنانم و چنانم !!! خخخ

این ماه فک نکنم این اتفاق بی افته ... 

دارم تلاش میکنم خوب خوب درس بخونم ....

یه نظر میخوام ... 

به نظرتون مشاور های تحصیلی چقد کمک کننده ان ؟؟

میدونم اصل خود دانش آموزه ... 

باقیشو شما بگین ... 

رتبه های کنکوری ریاضی و تجربی بنرشو زدن تو مدرسه ... 

همش دلم میخواد برم جلو ریاضیا وایسم نگاشون کنم !!!!

شاید وقتی از بر شدم کی کجا و چی قبول شد راضی بشم :D

رتبه هاشونو ننوشتن :(

تجربی الان زیاد میرن به طبع اون هم ما سه تااااااااا کلاس تجربی داریم و یه ریاضی ... 

من اگه بخوام برگردم به انتخاب رشته ... 

تجربی و نمیخوام هنوزم ... رشته های دانشگاهیشو دوس دارما اما خودشو نه !!! هر چی موفقیت بزرگتر باشه زحمت بیشتر میخواد ... من عاشق جمال درسخوندن نیستم که برم هفت هشت سال درس بخونم ... اهم

انسانی و با عربیش نمی خوام ... 

اما فنی شاید .. جالب می بود..

چرا نمیشه .. من می خوام به غیر این چیزای خسته کننده چیزای جالب تری بگم ... از بحثا بگم .. 

اما من اگه بشینم ... نمیشه .. باید برم فیزیک بخونم و بعد کوله بارمو جمع کنم از این خونه و ..............

برم اون خونه ... 

یُسرا ، آزمون داری نه ؟؟

موفق باشی بانو ... 

خوب درس بخون ... 

یاعلی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۸:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

کارای تایپی و تحقیقی دوست دارم ... 

صد البته که باید یه موضوع خسته کننده نباشه ... و اینکه نوشتن بیشتر دوست دارم ... 

گاهی فکر میکنم من ترجیح میدم دنیا رو تو سکوت پیش برم و فقط زمانی که لازمه مهربونی به خرج بدم مایه بزارم ... هی حرف بزنم و هی حرف بزنم ... 

قربون صدقه برم .. تعریف کنم ... بهشون پرو بال بدم ... 

بفرستمشون تو آسمون تا پرواز کنن ... 

یه گزارش شیمی داریم ... 

با توجه به سهم بندی که خودم کردم واس خودمو انجام دادم ... تایپش کردم و شیک و پیکش کردم ... ناز و مامانی و خوشگل جلو روم نشسته بهم چشمک میزنه و منم می بینمش و ذوقمرگ میشم ... 

به باقی هم گروهی ها اطلاع دادم خودشون سهموشونو بردارن و بنویسن که شنبه فرصتی برا نوشتن نیست .... 

حتی زمانی که میخوام رهبری کنم و برنامه بچینم و دسته بندی کنمم .. دلم میخواد انگار تو بطن بمونم .. 

آره دوست دارم بیرون باشم و منو ببینن ... تشویقم کنن ... 

دارم فکر میکنم اینطوریام  نیستم ... من خیلی وقتا حرف هم میزنم .... !!!

شما که گیج نمیشین ... 

بگذرین از خط های زندگیم اگه دیدین دارین تو گیجی های  من میرین !!!

سه شنبه ساعت آخر هندسه داشتیم ... معلمش مرد هست ... الان ته کلاس میشینم !!

بچه ها نا نداشتن  و خودم هم البته ... 

کمی مریض احوال بودم ... و خسته ...

بچه ها حرف میزدن ... شاید فقط ۵ دقیقه مونده بود به زنگ ... 

معلم کلافه گفت .. گوش بدین .. من برای کی دارم درس میدم ... 

بچه ها داشتن نگاش میکردن فک کنم ... من هی سرم و بالا و پایی می بردم تا نوشته های تخته رو ببینم و بنویسم و همزمان دستمو هم بردم بالا !!!

اول که بردم انگار ناخودآگاه اینکارو کردم ... 

معلم مثه اینکه متوجه نشد .. ینی الان که فکر میکنم به این نتیجه رسیدم .. فکر کرد سوال دارم .. خیلیم بی موقع چون تا گفت برا کی من دستمو بردم بالا ... 

همونطور تند تند که می نوشتم ..  

گفتم برا من دیگه !!!

حالا خودتون میتونین داشن آموزان نازنین و خنده روی همکلاسی منو تصور کنین ... 

منم به خنده انداختن ... 

امیدوارم معلم به قصد تمسخر نگرفته باشه ... که به هیچ وجه به هیچ وجه همچین قصدی نداشتم .. :(

نه به عنوان معلم ... اون هم انسانی در مقابل ما ... 

روزی اگه من جاش وایسم اونجا ... 

امیدوارم واقعااون موقعیت باعث نشده باشه حتی ذره ای حس بدی داشته باشه ... 


مراقب خوب هاتون باشید .. 

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۴ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

سلام ... 

من زنده هستم ... 

من سالم هستم ... 

من خوب هستم ...

من می تونم درس بخونم ... 

می تونم از خوندن زبان لذت ببرم .. 

می تونم پای کامپیوتر بشینم و وب های دوستا  رو ورق بزنم ... 

من می تونم بی خیال باشم ... 

پیشنهاد میکنم ... 

وقتی قدم زنون دارین میرین خونه هاتون ... 

آروم وآروم .. 

لذت ببرین از قدم هاتون ... 

از آسمون بالاسرتون ... 

آفتاب داغش .. بارون سردش ... برف سفیدش ... 

و با هر قدم به همه ی کارایی که به ذهنتون میرسه می تونین انجام بدین فکر کنین و خدا رو شکر کنین ... 

همیشه نمیشینیم این کارو بکنیم ... همیشه به این فکر نمیکنیم که باید شکر کنیم ... 

پس اینکارو بکنیم ... 

خدایا شکر که میتونم راه برم 

خدایا شکرت که سالمم...

خداجونم ممنون که میتونم ببینم ... 

خدای بزرگم شکرت که می تونم راه خونمو پیدا کنم ... 

خدایا شکر که خونه دارم ... 

خدایا شکرت که پدر و مادرم سالمن ... 

خدایا شکرت که میتونم حرف بزنم ... 

خدایا شکرت که میتونم فکر کنم .. 

خدایا شکرت ... 

دلم میخواد همه اون دیقه هایی که به اینجا فکر میکنم ... و اون موضوعی  که دلم می خواد اینجا ازش حرف بزنم ثبت شه اینجا .. !!

فقط و فقط خواب نمونین ... 

یاعلی :)

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دوست ندارم برای یہ مرحلہ مھم از زندگیم پشیمونی بہ جا بذارم ... گاھی کہ زیاد از حد حس انسان دوستانہ ام گل میکنہ خیلی اذیت میشم  ... عذاب وجدان ناشناختہ ایہ .... 

خیلی بد برای بار دوم نشستن پشت کنکور ... بہ قول بابا اگہ واسہ دفہ اول دھ درصد استرس داری واسہ دفہ دوم بیشتر میشہ ... مثلا میشہ 30 درصد ... 

من نمیدونم غصہ چی رو بخورم ... 

قاطی کردن خیلی بدھ ... بخصوص اگہ قاطی کردھ باشی بہ معنای واقعیش ... 

این نشات گرفتہ از این میتونہ باشہ کہ تو گذشتہ قدمای ثابتی بر نداشتم واسہ الانم ... 

یکی . فقط یکی از دل مشغولی ھام تو زمینہ ناتوانایی ھام بر میگردھ بہ کنفرانس دادن و صحبت کردن درست و حسابی ... 

وقتی می بینم تا حدودی تو دانشگاھ چہ خبرھ ھا ... ترس ورم میدارھ ... اصلا نمیگم نمی شہ کہ بتونم چون میدونم میشہ و غیرممکن غیرممکنہ ... اما منبع درست نمی شناسم ... الان تو جایی وایستادم کہ نخ چند تااااا بادبادک تو دستمہ و دارم تلامیکنم ببرمشون تو اوج و خوب ھدایتشون کنم ... خیلی دلم می خواد از اطلاعاتتون استفادھ کنم... تجربہ ھای زیباتون ... 

بخصوص ... اونایی کہ ریاضی خوندن و رشتہ ای کہ انتخاب کردن چطوریا بودھ ... لازمہ درسیش چی بودھ !!! 

جای خواھر کوچیکترتون .. راھنماییم کنید ... 

یاعلی :)

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۲ مهر ۹۳ ، ۰۰:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

سلاااااام .... 

سرمان شلوغ است و فکرمان بووووق .... 

خدا نصیبتون کنہ از این شلوغی ھا ... 

حوصلہ نشستن پای کامپیوتر رو ندارم در عوض با گوشی عزیز در خدمتم ... 

اھا ھمون اول بہ صندوقچہ اطلاعاتتون دانستنی اضافی کنم  .... می دونین بہ تبلت تو فارسی چی میگن ؟ منظورم معادل فارسیشہ ... 

بگم ؟ نہ واقعا بگم ... ؟  ... 

'"رایانک مالشی"'

... . 

خب ... ھفتہ اول با گفتن حضور سہ امتحان وارد شدیم ... کہ دو تاشو دادیم ... کہ یکی از اون دو تا رو یہ زنگ قبل دادنش از حضور گرانبھاش مطلع شدیم !!!

ھفتہ دیر گذشت .. خوب بود ... 

فقط .... با یہ حجم عظیمی از درس مواجھم ...

و چشام بہ روزاییہ کہ تند تند میگڈمذرن از جلو چشام ... شرمندھ .. نمی تونم سرعت زیادشو توصیف کنم !!!!

خب .. 

اینا یہ سری حرفای ھمینجوری .. 

واسہ حال این روزام ... 

راستی ... تا عید قربان سہ روز بیشتر نموندھ ھا ... روزھ مستحبی از یادتون نرود.. ..

یاعلی :)


๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۹ مهر ۹۳ ، ۲۳:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

تا ابتدایی بودم ... 

زنگ ورزش به بازی های خاله زنکی جات و یانگوم بازی ها دوستان و وسطی ختم میشد !!

و منم که از اونا بودم که نهایت بازی خوبم این بود که ده تایی رو رد کنم ... والا گل که نمی گرفتم مگه از ۲۰ تا یه دونه !!!!

راهنمایی که رفتم ورزش شد یه غول ترسناک به جای یه زنگ تفریح مناسب !!!

اونقدری که ترم اول ، اول راهنمایی کلی برای انکه ورزشمو ۱۸ دادن و باقی نمره هام همه ۲۰ گریه کردم ... !! و زار زدم ... 

که اعتراض زدن و درستش کردن !!!!

بعد اون خودمو کشتم که باب میل معلم ورزش باشم ... 

بازم ولی ... نمیشد .. 

چراشو نمیدونم ... اما میدونم همه قواعدی که باید رو برای زدن سرویس به کار می بردم اما توپ نمیرفت !!!

اول و دوم دبیرستانم معلم ورزشی به نسبت سخت گیر داشتم ... 

هر چند تو نمره اونقدر استرس نداشتم ... میگفت یه تحقیق چیزی بیارین اگه جایی کم داشتین پر شه ... 

بردم همه رو .. جز ترم دوم پارسال ... 

کلی هم تر و تمیزش میکردم نه فقط کپی پیست شه ... 

خلاصه سختی و استرس هایی داشتم من ...

ولی خو بازم معلم اون دو سال نگرفت بارفیک رو و به جاش یه چیز دیگه گذاشت!!! 

نه که از بس آسونه ... همه کامل می رفتن !!

بخصوص اون بارفیکس کوفتی ... که خودمو بکشم شاید یه دونه برم ... و بعد قطع نخاع شم و بیوفتم ...

حالا امسال ... 

گفت بارفیکس اصلا .. خودش اصن از بارفیکس متنفره ... 

گفت امتحانی در کار نیس ... کار در طول ترم دیده میشه !!!

اومد و اون روز امتحان طرف مریض و آخ و اوخ کنون بود ... 

آسون میگیره ... البته الان اینطور به نظر میاد !!!

معلم پارسال سخت میگرفت که یاد بگیریم ... ولی بازم استرس داشت امتحاناش ها ... 

خلاصه اینکه ای کاش بعد این ۵ سال این سال اخر ورزش داشتن عذاب استرس این کوفتی رو نداشته باشم ... 

استرسش اینه که برام ارزشی نداره و بعد معدل رو میاره پایین .. 

معلومه که معدلم برام مهمه ... 

از یه درس کم بیارم زیاد پا پی نمیشم ... اما از ورزش نچ ... نچ نچ ... 

از این کارا هم بلدم ... 

بله !!!!

شاد باشین 

یاعلی :)

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من از انتخاب کردن شاید می ترسم ... 

شاید که نه حتما بی خیالی رو ترجیح دادم تا به حال ... 

بزارم هر کاری خودش جلو بره آخرش یه چیز بشه 

هر چند از دورن خودم متنفرم از این کار ولی حس میکنم این ترسه تو وجودم ... 

ترس از انجام کاری ... 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

سلام :)

ھی دارم بہ این رشتہ ھایی کہ تو این دفتر چہ انتخاب رشتہ نوشتہ نگاھ میکنم .... نگاھ میکنم .... 

اطلاع بخصوصی نسبت بھشون ندارم ... 

فقط یہ چندتا مد نظرمہ ... .

مثل مھندسی برق - مخابرات 

مثل مھندسی کامپیوتر -فناوری اطلاعات 

دیگہ نمی دونم ... ھی بیشتر کہ نگاھ میکنم ... نمی فھمم کجام ؟ قرارھ چہ اتفاقی برام بیافتہ ... 

من دلم می خواد شاغل باشم ... از درسی کہ خوندم استفادھ کنم ... توش خیلی مھارت داشتہ باشم .... 

اما نمی دونم چی کار کنم ... 

البتہ ھنوز اون کنکور جان رو ندادم ببینم کجا راھ میدن منو ... ؟؟؟؟ o-O

اما خب چیزیہ کہ ذھنمو مشغول کردھ ... بعدم وقتی تو یہ چیزایی ضعف دارم بہ این فکر می افتم کہ چطور میتونم موفق بشم ؟؟

چه طوری ؟؟ مثلا من بلد نیستم حرف بزنم !!

درست و حسابی منظورمه ... کنفرانس دادن مثلا !!

همین هم خیلی اعتماد به نفسمو می خارونه ... !!!

دیگه ... 

گاهی فکر میکنم بزنم همه چیو قاطی کنم ... برم مثلا هتلداری ...

یا اصن واقعا اگه من می رفتم فنی و یه رشته مثل گرافیک رو انتخاب میکردم الان حالم چطور بود ؟؟!!!

یا ... مثلا کار تو برج مراقبت هوایی ... واسه هواپیماها چطور میتونه باشه ؟؟

یا مثلا یه رستوران داشته باشم !!

یا مهندسی صنایع دقیقا چطوریاس ؟؟؟یا کار اینایی که انیمیشن می سازن چطوری میتونه باشه ؟؟!!!

چطوری ؟؟

چطوری ؟؟

یه آدم گیج الحال مثه من سراغ دارین ؟!!! 

یاعلی :)

๑فاطمـ ـه๑ ...
۳۰ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
از حالا به بعد گذر زندگی یک ساله هست ... 
به عمر سایت نگاه میکردم و منتظر ۳۶۵ روز بودم :)
اولین پست اما 25 شهریور بوده ... 
شاید بعد ها کنار سلامی که دادم چیز هایی راجب خودم نوشتم !
شاید ... 
یک سال خیلی زود میگذره .. 
زود گذشته اما از چشم پست هام نگاه میکنم به نظر گذشتنشو حس کردم ... 
حس بهتریه نسبت به اینکه زمان بگذره و حتی گذشتنش هم حس نشه ... و حسرتش بمونه ... 
واسه زندگی زندگی خودم .. واقعیش .. حقیقیش ... این حسرت وجود داره ... 
اما انگار ...
هیس...
خیلی وب ها خوندم ... که از چند سال پیش شروع به نوشتن کرده بودن ... 
نوشته بودن و نوشته بودن ... 
از روزاشون .. شباشون .. گذر زندگیشون ... 
و من هم دوست داشتم بنویسم ... 
وبلاگ هست .. 
نگران تموم شدن صفحه هاش نیستم ... 
نگران خالی موندن یه سری روزاش نیستم ... 
هر وقت شد ... از هر جا شد .. از هر چی شد توش می نویسم ... 
از بلاگفا قد راست کردم .. 
چون بیشتر اون وبا از بلاگفا بود ... انگار جوش تو بلاگفا بیشتر بود ... 
اولین تجربم تو وب داشتن توی میهن بود .. 
حس نوشتن خاطرات اونجا نبود ... 
حسش نمیکردم ... امتحان کردم و میگم ... 
بلاگفا نتونست من رو نگه داره .. بلاگ ازش سر بود ... بازیای اونو در نمی اورد ... 
حس راحت و خوبی دارم اینجا ... 
دوستای خوبی هم دارم ... 
و اکثرا حس میکنم توی یه جمع بزرگی قدم میذارم من ... 
اینجا ... زیاد ندیدم مثه خودم ... حول و حوش سن اینجا تو این جمع دهه بیست بیشتره ... باقی هم داره اما این رده سنیش بیشتره ... 
به خاطر حاجی منم وارد این جمع شدم ... 
اعتراف میکنم به اندازه اون اولا پیگیرش نیستم !
اما هنوزم می خونمش ... از طنزاشونم لذت می برم ... :)
اینجا هر دفعه که بلاگ باز شه ... 
میرم خونه یُسرا . مریم گلی . شاپرک . حاجی ... یه سر میزنم ... می خونم ... یه چای می خورم تا دفه بعد :)
گاهی تو پیونداشون خودمو قاطی میکنم ... 
میرم وب آزی . از اونجا میرم باغ اسرار گاهی .... 
کلا سیر گردش مفیدی دارم !!:))
میرم  من و اکسیژن رو می خونم ... که هفته پیش عروسیشونم گرفتن ... ان شالله خوشبخت باشن ... 
میرم پیچ و مهر ها هم عاشق می شوند ... همراه میشم با خط های زندگی سه نفره شون با واشر ... 
میگردم و میگردم ... 
دیروز فکر کنم ... یه جایی رو می خوندم با نام باغ مخفی ... ماجراهای من و لیدی این وب پر طرفدار بود ... 
کلا نگاه عجیبی داشتم به نویسنده و خانوادش ... یکم یکم یکم متفاوت ... 
خیلی جاها رفتم .. سر زدم ... یه وبی برای یه جراح فک کنم هنوز جراح جراح نشده باشه ... یه امتحان مونده براش .. انشالله موفق باشه .. فک کنم تو لینکای مریم گلی باشه ... 
خیلی جاهای دیگه هم میرم ... واسه یه بار ... واسه چند بار ... 
سه چهار روز پیشم همینجوری گذرم به یه وب بلاگفایی افتاد که ناله کرده بود از بلاگفا .. بهش بلاگ رو پیشنهاد دادم ... 
هر روز نگاه میکنم ببینم کامنتمو جواب داده یا نه ... هنوز که خبری نشده !!!
همینطور تو این دنیای مجازی ویراژ میدم و بالا و پایینش میکنم ... 
خوبه ... 
بد نیست ... 
بعضی جاهاش خیلی دلنشینه ... 
تو همین جمع می مونم ... 
هر چند کوچیکتر از بقیه ام .. 
تمایلی به جمع های دیگه ندارم ... 
مثلا از اونایی که بیشتر کوچکتر از من و همسن های من میگردوننش ... 
بیشتر هم دور طنز و این چیزاس ... 
البته من فقط یه مثالی زدم ... 
و حرف اخر ... 
دنیای مجازی هم گرده ... 
کروی ... 
میدونستین ؟؟؟
من که تازه کشفش کردم !!
گذر زندگیتون پایدار 
یا علی :)
๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۶ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر