•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

دختر خاله جان که کنکور ریاضی داد و  الان تو رشته عمران تو شهر خودمون توی یه دانشگاه غیر انتفاعی ثبت نام کرده ... 

گفت اون روز که برای ثبت نام رفتن ازشون تست گرفتن ... 

تست زبان !!

امتیاز ها یک تا چهار بوده ... چهار دیه فولی زبان و اولی ینی مبتدی هستی !!!

حالا دختر خاله خودمو میزارم کنار ... ( هر چند حداقلش باید دو رو میداد اون اقای استاد سخت گیر )

ولی قضیه سر اون آقا پسریه که تست رو داد .. عالی هم داد ... اصن چهچه زد ... اما استاد بی معرفتی نکرد و یک داد بهش ... 

و جالب اینجاس که پسر داره میگه بابا من دانشگاه فلان درس خوندم ... 

الان دوباره کنکور دادم .. همه واحدای زبانم با نمره هفده پاس کردم ... 

هر چی این بنده خدا اصرار کرده مثه اینکه بازم همون یک نصیبش شده !!!

حتی گفته لااقل استاد رو تعویض کنین یه نفر دیگه هم نظر بده ... ولی کسی قبول نمیکنه !!!

وای من الان ترسیدم .. 

این همه ترس و واهمه .. کنکور رو بدم ... فلان دانشگاه برم ... فلان رشته قبول شم ... 

واقعا اگه اینجوری ازم تست بگیرنا بد میخوره تو ذوقم .. 

اینطوریام نیس که عالی باشم و ماهر ... و اما اون موقع هستم ... :))

ولی ... 

چرا واقعا ؟؟

چطور تست میگیرن .. و قضاوت میکنن که از صافی قضاوتشون یک رد میشه همش ... ؟ ( حالا بیشترش ... ) 

بی انصافیه ... :(

خیلی :(


یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

خواهر گرام که امسال بالاخره دوره ابتدایی ولش کرده و میخواد وارد دوره اول دبیرستان یا همون راهنمایی خودمون بشه داشت فکر میکرد که چه کتابایی رو باید برای اول مهر ببره !!!

خب منم همین مشکل رو داشتم اول مهر ...وقتی رفتم اول راهنمایی .. !!!

از اونجایی که تا قبل دبیرستان مخصوصا می ترسیدم ... که مثلا نکنه معلمه به خاطر اینکه من کتاب مد نظرشو واسه اولین روز نیاوردم شاکی بشه و یه نگاه چپ بهم بندازه کل کتابامو ریختم تو کیفمو کشون کشون رفتم تا مدرسه که یه رب پیاده روی داشت ... 

و خیلی شیک چون مدرسه همچنان در حال باز سازی بود اصلا جایی برای نشستن وجود نداشت ... 

و تا ساعت نه هم مارو نگه داشتن باهامون تمرین سرود همگانی و ملی کردن که واسه باز گشایی و افتتاح مدرسه نو شده آماده باشیم ... لازمه بگم همچنان وایستاده بودیم ؟؟

خلاصه که من نفله شدم اون روز ... حالا ایستادنه به کنار اون همه کتاب رو هم داشتم با خودم و جایی هم برای قرار دادن کیف وجود نداشت .... !!!

بله ... من یکی چنین دانش آموزی بودم اون موقع ... الانم هستم فقط مودش یکم نرمال شده .. 

و حداقل دیگه میدونم اول مهر کتاب نبردی هم عیب نداره !!!! O-O

خب ابتدایی کتابارو مدرسه میده اماراهنمایی و دبیرستان چون خودمون میگیریم یه همچین فاجعه ای هم میتونه رخ بده !!!!

خواهر منم که میره هفتم و کتاباشو خریده یه همچین حسی داشت که دیگه باید از تجار من استفاده کنه ... 

فعلا یه ریاضی هست تو کیفش برای مبادا ... به پیشنهاد پدر یه کتاب رو همینجوری گرفته ... 

منم که برنامه هفتگیه رو تابستون دادن خیالشون راحت که امتحان فیزیکه رو یادمون نره !!!

جالب اینجاس که امروز داشت واسم تعریف میکرد ... یه خوابی دیده ... 

خواب دیده که اول مهره ... تو جمع بچه ها وایستاده و هر کی یه سری کتاب به عنوان برنامه آورده ... 

خودشم که چیزی باهاش نیس ... 

حالا سوال که اون برنامه ها رو از کجا آوردن ... جواب این بوده که از رو گام به گاماشون این برنامه رو آوردن ..:)))))))))

خخخ ... 

به قول خودش ... یکی کلاغ سفید ... یک دروس طلایی ... یکی گاج ... 

ههه ... 

بچه ذهنش به شدت مشغوله ... رفته بودیم کتابفروشی ... گام به گام دیده بود .. فک  کنم با هم قاطی شدن و رویا ساختن واسش !!!

از این خوابا من هم کم ندیدم ///

این نشون میده خواهریم ؟؟!! خخخ

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۵ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

حرف هم درد داره ... 

کسی منکرشه ؟!

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم اللہ الرحمن الرحیم 

سلام 

ھمیشه از اینکه سریع بیام بہ کاری کہ بھم گفتن یا پندی کہ این کاره درسته یا یہ جور کار تقلیدی عمل کنم بدم میومده .... !!!!

نمى دونم منظورمو رسوندم یا نہ .... 

اما حالا حس میکنم باید یہ سری چیزا رو فاکتور بگیرم .... از رو خوبی بی نھایتش از فوق العاده درست بودنش .... 

تقلید کہ میگم مثه این کہ یہ نفر بیاد اوم ھر پستش بنویسہ بسم الله الرحمن الرحیم و من ھم مثہ ان اینکارو انجام بدم .... 

بہ نظرم میومد ھمیشہ کہ وقتی من اینکارو میکنم فلانی متوجہ میشہ کہ من یھو دارم مثہ اون یکی عمل میکنم.... و من اینو دوست نداشتم ... ھنوزم دوس ندارم .... اما گفتم کہ ھمونجوری کہ برا اکثر موارد استثنا میزارم برا اینم میزارم .... 

تو حاشیہ این مسئلہ ھم بگم گاھی ھم وقتی واقعا از یہ چیزی خوشم میومد سعی میکردم حتما منم اون ویژگی رو داشتہ باشم ... معمولا تو رفتار و حرف بودھ .... 

مثلا یہ زمانی دوست داشتم بہ جای گفتن چی کار بگم چہ کار .... چند باری حواسم بود کہ بگم چہ و تا زمانی کہ دختر خالم چہ رو از دھنم شنید و اصرار داشت کہ میگم چَ نہ چہ .... منم بگم باز حرف خودشو میزنہ .. اما اونجا در عین اینکہ آگاھانہ اینطور میگفتم متوجہ شدم انگاری ناخود آگاھم تا چند مدت برنامہ ریختہ و تا بیام بگم چی خودش میگہ چہ !!!!

این چہ گفتن یادم نبود نشات گرفتہ از کجاست کہ الانہ بھش فکر میکنم می بینم احتمالا برگردھ بہ نابردھ رنج کہ پلیسہ میگفت چی کنیم حالا ... !!!!!

حالا من بہ صورت برعکسش تقلید میکردم .... کاملا غیرستقیم .... !!!! خوشم میومد بگم چہ کار ... الکی الکی ... 

حالا اصرار ندارم ... چہ کاریہ ... از فردا برم بین بچہ ھا بگم ابروم میرھ ..

اشتباھ برداشت نکنین ... وقتی اینطور میگم در کنار این مورد کہ من بہ نگاھ دیگران توجہ نشون میدم اینم ھست کہ من جزو ادمایی کہ بشدت دنبال اینن کہ ھر کاری عشقشون کشید انجام بدن نیستم .... پس وقتی می بینم چیزی کہ یہ مدتہ ازش خوشم اومدھ باعث بشہ دستم بندازن ... یا نگاھ عجیبی بھم داشتہ باشن یا جلوی ھمہ ازش بہ یہ شکل استفادھ نمیکنم یا کنار .میذارمش ... 

یاعلی گفتنم ھم از خوندن یہ رمان نشئت گرفت ... میدونم اونطور کہ باید از تہ دل نمیگم  اما  تصمیم دارم بہ گفتنش ادامہ بدم تا یہ روز از تہ دل شہ .... تا ھوای منو دادشتہ باشہ .... یکی از اون عاملایی کہ باعث میشد دنبال یہ چینین حرکتایی باشم این بود کہ دلم می خواست یہ روش خاص داشتہ باشم یہ نشونہ از وجود من ... 

مثہ اینکہ یکی از دوستا کہ شمارم از گوشیش حذف شدھ بودھ با دیدن یا علی آخری کہ  تہ متن موردنظر براش فرستادم منو بشناسہ .... 


اینو من دو سه شب پیش تو گوشیم نوشتم ... فکر میکردم حذف شده ... 

فعلا همینه ... ته نداره :))

باشد تا رستگار شویم :)

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۰ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام علیکم ... :)

اهم ...

بعد اینکه یسرا بانو منو به معرفی کتاب دعوت کرد ...

داشتم فکر میکردم دقیقا چه کتاب گنده ای خوندم بیام اینجا معرفی کنم دوستان فیض ببرن !!

الان دارم دا رو می خونم ... این کتاب اونقدر شناخته شده هست که نیاز به توضیح خاصی نداشته باشه ... 

در هر صورت خودم که هنوز تمومش نکردم ... یهو بعد یه نفس خوندنش استپ زدم ... چون ۷۰۰ صفحه ای هست و خاطره .. 

خلاصه اینکه گشتم بین دو سه تا کتابی که دستم گرفتم و خوندم ... 

و یاد کتاب بادبادک باز  کتابی که از دوستم قرض گرفتم و خوندم تو ذهنم همیشگی خواهد بود .... :)

فکر کنم تابستون یا بهار پارسال خوندمش :))

برای مدتی به امانت گرفتم خوندم و لذت بردم ... 

پیشنهاد میدم بخونین و لذت ببرین :)) ... من این کتاب رو با ترجمه زیبا گنجی و پریسا سلمان زاده خوندم !

جمله ای از کتاب :: فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی است .... دروغ که بگویی حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی.

توضیح :: نویسنده این کتاب " خالد حسینی " نویسنده ای اهل افغانستان هست ... ماجرای کتاب هم از دو پسر بچه تو افغانستان شروع میشه .داستان از زبان یکی از این پسر ها به اسم امیر گفته میشه که تا بزرگسالیشون ادامه داره ... پسر دیگه اسمش حسن که فرزند خدمتکار خونه امیر هست.. .. با بعضی آداب افغان ها آشنا شدن جالب بود ... و اینکه راجب بعضی حقیقت هایی  که اتفاق افتادن ... این کتاب واقعا قشنگ بود :) 

برای همینم این کتاب گنده رو بهتون معرفی میکنم که بخونین ... :))

لذت ببرین همگی ... 

گنده :: کنایه از فوق العاده ، دهن پر کن ، شیک ، جالب و درست حسابی ( برگرفته از فرهنگ لغت اختصاصی من )

آخیش ... خیالم راحت شد :))

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

سلام :)

داشتم به این نقل پایینی و اون کلیپی که حاج آقا از حاج آقا قرائتی گذاشته بود فکر میکردم .... 

چقد سخت ... 

سرانجام چی میشه ؟؟

ته این جاده ما به مشقت سر بالاییشو رد میکنیم یا آسون قل می خوریم از سر پایینی و متلاشی می شیم ؟

به سوی خدا

دیشب دایی کوچیکه اینو برام فرستاد ... 

خیلی مفید ... :)

آیت الله مجتهدی تهرانی به نقل از حدیثی از امام صادق (ع) می فرمودند : برای اینکه بدانید اعمالی را که انجام می دهید مورد قبول خداوند قرار می گیرد یا نه ، ببینید بعد از هر عمل چه کاری را انجام می دهید ....

1- الطاعه بعد الطاعه دلیل علی قبول الطاعه ؛ اگر اطاعت پشت اطاعت انجام می دهید دلیلی بر مورد قبول قرار گرفتن طاعت های شماست .

2 - الطاعه بعد المعصیه دلیل علی غفران المعصیه ؛ اگر بعد از معصیت و گناه ، طاعتی انجام دهید ، دلیلی بر بخشیده شدن آن معصیت است  .

3 - المعصیه بعد الطاعه دلیل علی رد الطاعه؛ اگر بعد از طاعتی ، گناه و معصیتی انجام دهید ، دلیلی بر عدم پذیرش و رد شدن آن از شماست .

4 - المعصیه بعد المعصیه دلیل علی خذلان العبد ؛ اگر همینطور گناه و معصیت پشت گناه و معصیت انجام شود ، وای به حال آن بنده که در زیانکاری بس وحشتناکی است . 

آخرشم برا اطمینان طاعت ینی هرچه خدا گفته با جان و دل برا خود خدا انجام دادن :)

پایدار و موفق باشید 

یا علی

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

اهم ... 

اینو یه جا دیدم گفتم شما هم ببینین بد نمی باشد !

بالاشم نوشته بود در تحریم کالاهای اسرائیلی شرکت کنید ....


واقعا نمی دونستم Nokia+ cocacola+ fanta هم ساخت اسرائیل هستن !!!!!!

نه جدی نوکیا هم هست ؟؟؟

[تصویر:  boycott_israel_1.jpg]


[تصویر:  boycott_israel_2.jpg]

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
کتابای سوم رو چهارشنبه خریدم ... 
امروز همشو به جز شیمی جلد کردم ... 
حس خوبی بهشون دارم ... 
خیلی خوبه که فیزیکمون رو مثه پارسال عوض کردن ... 
اون قدیمیا خیلی فاز قدیمی داشتن .. 
سال اول اونطور بود ... !!!
دستشون درد نکنه !!!!
دختر خالم که کتابامو می بینه ابراز دلتنگی میکنه ...
باهم یه سر تا لوازم التحریر فروشی هم رفتیم ... بشدت یاد خرید مهر افتاده بود و دلش می خواست ... 
و این در حالیه که الان منتظر جواب انتخاب رشتشه ... 
فکر میکنم منم خیلی خیلی زودتر دلم تنگ هوای مدرسه میشه ... 
دنیای مدرسه کوچیکه ... 
اما خارج از اون دنیا وسیع و پیچیده میشه ... 
و کمی هولناک خواهد بود اولین قدمی که برای خارج شدن ازش باید برداشت ... 
همین دختر خاله جان عصبی از اینکه امروز ۱۵ ... 
به قول خودم و خودش یه جوری میگن از نیمه دوم شهریور به بعد باید منتظر اعلام نتایج باشن انگار تا قبل اون نبودن ... !!!
چرا اینقدر طولانیه ؟؟
یه ماه برا نتایج کنکور ... 
یه ماه برای نتایج انتخاب رشته ؟؟
اوممم ... 
یادمه سوم راهنمایی که بودم و آزمون نمونه دولتی و سمپاد داشتم همش با خودم میگفتم قبول میشم یا نه .. 
قبول شم چه حسیه نشم چه جوریه ... 
وای نشم چی ؟ بشم چی ؟؟
آخه برای راهنمایی داده بودم و ذخیره قبول شده بودم که نرفتم اخرش ... 
با همه اینا جالبه بازم درست حسابی برا آزمون نخوندم ... 
اون روز که آزمون دادیم و اومدم تو ماشین نشستم همش میگفتم : اصن از من هیچی نپرسین ... چمی دونم ... قبول نمیشم ... از من انتظاری نداشته باشین ... 
بابا می گفت خب یعنی چی ؟ سخت بود ؟ چطور دادی ؟؟
اما جوابم همونا بود ... 
خیلی منتظر جواب بودم ... جمعه بود ... یا چهار تیر یا دو تیر ... 
بابابزرگم بیمار بود ... خیلی ... ۱۳ فوت شد ...:(
و چند روز بعدش نتایج اومد ... 
شب پای کامپیوتر بودم ... اون موقع نتم لاک پشتی بود ... 
ساعت سه صبح صفحه نتیجم بالا اومد ... 
فقط نوشته بود قبول شدم ... 
یه شادی زیر پوستی داشتم ... شدییییید ... 
صب کردم تا اذان صبح ... 
رفتم جلو بابا که خواب بود نشستم ... برای نماز صداش کردم و بهش گفتم قبول شدم !!!!
یه حالتی مثه آپولو هوا کردن دیگه ... 
مسئله جالب تر اینه که در تمام این دو سال و اندی همیشه فکر کردم زیر بنای ابتدایی و راهنماییم ضعیفه و کاری هم نکردم که این ضعف از نظر خودمو بپوشونم !!!!!!!
عید مبارک .. 
یاعلی ...
๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام 

:(

یه راه باریکی بود ... 

شروعش از خونه ما بود و انتهاش خونه عمو ... 

خونه ما یه طرفش ساختمون خونمون ... پنجره اتاقم ... و طرف دیگش باغچمون ... 

خونه عمو یه طرفش دیوار .. و طرف دیگش در امتداد باغچه ما باغچه اونا بود که با یه دیوار از هم جدا شده بودن 

اما تهش به اندازه یه در اتاق باز بود ... 

بود راه رفت و امد ما ... 

این قسمت امروز دیوار شد ... 

حس بدی دارم ... 

خیلی بد ... 

اگه بخوام برم پیش زهرا خونه ها رو دور می زنم از  خیابون میرم اما هیچی مثه اون راه نمیشه .... 

راه دوست داشتنی من ... 

فاصله سی ثانیه ... به سه دقیقه تبدیل شه سخته ... 

بابا جان ... ناراحتم ... 

این کارت حس هامو بهم ریخت ... 

به احساس من توجه میکنی ؟؟

هر بار گفتی اینجارو دیوار کنی برای تهدید ما که زیاد می رفتیم خونه عمو می ترسیدم ... 

اما نمیشد ... دیوار نمیشد و دلم قرص بود ... 

حلا که ما داریم میریم از اینجا این دل خوشی کوچیک منو چرا خراب میکنی ؟

حالا که به زور روزی یهبار میریم خونه همدیگه ؟!

یادته قبلا تا زهرا از خونمون میرفت من دنبالش میرفتم خونشون ؟؟؟

چرا این کار رو میکنی .... 

اون دلیل کوتاهت راضیم نکرد باید یه دلیل خوب و کامل بیاریکه داری یه همچین قدم بزرگی رو احساسم میزاری

شاید چیز کمی بیاد ... 

اما به مرور باعث میشه این ارتباطی که دو سه ساله حس میکنم داره کمرنگ میشه کمرنگ تر بشه ... 

منی که دیده بودم چقد مامان و زن عمو با هم راحت بودند و حالا انگار خیلی دور شدند ... 

نمی دونم دقیقا چه جوری این روند رو پیش گرفتین ... 

ولی بدونین من از ته دلم متنفرم از این روند ... 

بدم میاد ... 

چرا این کار رو کردی ؟؟

برای چی ؟؟؟

چقد گفتم نکن ؟؟؟

شاید کاری که کردی به نظر یه دیوار کردن ساده بیاد اما الان تو این لحظه برای منه دختر ۱۶ ساله دبیرستانی احساساتی انگار در رو خاطرات بژگیم گذاشتی .... 

احتمالا بعدا عادت میشه ... اما من امروز ناراحتم ... ناراحت ... 

شاید یه همچین حس هایی پوچ به نظر بیاد اما نیست .... این منم ... این شخصیت و دورن و ذات منه ... 

من برای درس خوندن و دلایل دیگه تو از این خونه میرم اما نه همیشگی ... 

اینجا من شکل گرفتم ... وعده اینه که آخر هفته ها بیایم یا ما رو هم نیاری ... 

اما بازم حالت من اینه که من می خوام برگردم به اینجا ... 

حداقل الانش که اینه ... حداقل .... 

کار ندارم به بعدا که میگن عادت میشه ... 

من اون زندان رو دوست ندارم .... به زور توش یه ماشین جا میشه .... 

اه .. اه ...

چرا بهم توجه نکردی ؟

:(

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۴ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام دوستان ... :)

بالاخره شد که بیام بشینم پای کامپیوتر خودم .... 

بعضی جاها اگه توضیح اضافه ای دادم واسه بیاد موندن خاطراتمه ... 

ریز به ریزشون ... طولانیه ها ... موفق باشید ... :)

:))

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر