•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

5. یه چرت سه ساعته !!

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۵۵ ب.ظ

* ساعت شش و نیم بود که با ضربه های پای بابا که داشت به پام میزد بیدار شدم ... همین جا استپ بزنین ... این  به این معنی نیست که بابا جون من خشنه یا دسته بزن داره و از این چیزا ... ناچاره ... چون من به هیچ صراطی مستقیم نیستم و صبح ها بیدار کردن من کار حضرت فیله !! خب ساعت دو خوابیده بودم و این کارو سخت تر میکرد ... در نهایت با ضربه های بابا که حالا خیلیم محکم نمیزد ولی خب وسط خواب کاملا آزار مید آدمو دیگه ... نشستم سرجام و همینجوری بر و بر بابا رو نگاه میکردم و ویندوزم داشت بالا میومد ... چرا بابا داره منو بیدار میکنه ؟؟ آخ قراره بریم شناسناممو بگیریم ... نه .. من خوابم میاد ... ای نماز .. نماز نخوندم ... دختر بلند شو نمازتو بخون ... تنبل ... و اینجوری شد که نماز خوندمو  دو لیوان چایی ریختمو چای خودمو خوردمو رفتم لباس پوشیدم ... اون کتونی جدیدمو پوشیدم ... ( خ خ خ ) خب چی کنم ... پام درد میگیره تو اون کفش تخته !! تازه اون پاره هم میشه .. ینی چسبش باز میشه ... داشتم کفش می پوشیدم .. بابا از تو شیشه ماشین یه نگا بهم انداخت ... یه لبخندی زد .. هم حرصم در اومد هم خندم گرفت ... ساعت هفت و ده دیقه جلو ثبت احوال بودیم ... شناسنامه ی جدیدمو به سلامتی گرفتمو می خواستیم کارت ملی هم بگیریم که مرده گفت فعلا نه چون قراره کارت ملی هوشمند بشه  ..  کی قراره بشه پس ؟؟ رفتیم مدرسه .. دیگه چون کسی نیومده بود هنوز و کارم طول می کشید بابا رفت و من موندم ... ثبت نامم کردم .. خدا رو شکر .. فقط اون ده تومن پول ثبت نام همرام نبود .. اگه بابا عابر بانکمو داده بود الان اینقد مشکل نداشتما ... خداییش خوب گره از مشکل باز میکنه این عابر بانک ... و من راهی خونه شدمی ... به همین سادگی ... و به همین گرمی و به همین عرق ریختنی ...

** میدونم الان زیادی تعریف میکنم .. خب چیکار کنم ... تابستونه و من بیکارم ... واسه همینه .. موقع مدرسه بشه دیگه سرم شلوغ میشه ... کم تر میام و کلاس میذارم ... خ خ خ ... نه خب .. اوایل که یه نموره همیشگی هستم ... بعد وسطا آخر هفته ها میشه احتمالا ... البت دست خودم باشه هر دیقه هستما .. ولی خب نیشه دیگه ... اوایل هم تصمیم دارم بعد از مدرسه ... نهار خوردم همچین یه شرح حال تپل بذارم ... 

*** حالا دیگه فقط یه نصف نانو استرس دارم ... چون فقط جغرافیا استان مونده بیاد .. فیزکمو گرفتم ... عوض شده .. جلد و طرح کتاب فقط ... والا متنش هموناس .. شیک شده ها .. رو جلدش عکس مترو هس !! یه جورایی شبیه شیمی شده دیگه ... اوه نگفتم ؟؟ شیشم مهر امتحان فیزیک داریم ؟؟؟ فصل اولشو یا خدا ... من هنو نخوندم ... هعــــــــــــــــــــــــــــــــی ...

**** چه خوابی داشتم بعدازظهر من ... ساعت حدودای دو رب خوابیدم تااااااااااااااااااا پنج و نیم ... بگو ماشالله ... در نتیجه از دلایلی که من تو ما های مدرسه خواب بعداز ظهر رو ترجیحا تو برنامم قرار نمیدم همینه ... وقتی بخوابم دیگه بیدار نمیشم  ... اوه بیشتر اوقاتم خوابای عجیب غریب می بینم ... تو این چرت سه ساعته ی بعد از ظهر ...

***** اوه راستی اینجوری ستاره گذاشتنُ .. پیچ و مهره ها هم عاشق می شوند رو خوندین ؟؟ کتاب نیست .. رمانم نیست ... یه وبِ تو همین بلاگفا .. مهره می نویسه اینجوری اکثرا ستاره میذاشت .. منم دیدم جالبه ... از ایدش استفاده کردمی... یه چیز خوشحال کننده بچشون واشر هم الان تقریبا هشت هفته ای هس که تو دل مامانی مهره جا خوش کرده !!! اوم .. از اسمای واقعیشون استفاده نمیکنن ... در نتیجه پیچ هس آقای پدر و مهره مامان خانوم و واشر هم این وسط بچشون ... خ خ خ ...کلا مهره ایده های جالبی داره .. 

****** امروز که پیش زهرا بودم همش تو ذهنم این مسئله وول میخورد که بگم بهش یه وب دیگه دارم یا نه ... من خودمم میدونم در نهایت در برابر زهرا کم میارم و بهش میگم .. اما دوس دارم تا سال دیگه که قراره کنکور بده طاقت بیارم ... اگه زهرا اینجا رو بخونه ... هیچ اتفاق خاصی نمی افته ... چون همه چیزمو میدونه .. به جز یه سری ریزه کاری که اینجا هم نمی نویسمشون ... و حالا یه سری حرفایی که وقت نشده به زهرا بگم ... بعد از اینکه کنکور داد آدرس اینجا رو بهش میدم ... شایدم .. ندادم ... راستش انقدر منو زهرا نزدیکیم .. ینی مخصوصا من ، زندگیمو زهرا میدونه ... بعد که امروز پیشش بودم و بهش نگفتم همچین یه حسی اندازه نانو مثه خیانت بهم دست داد ... خلم دیگه ... ولی خب .. زهرا واقعا برام عزیزه ... دعا کنین براش ... وایی کنکوریه دخملم ... خ خ خ .. 

زندگی همینه دیگه .. مگه نه ؟؟

یا علی 

۹۲/۰۶/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۱)

سلام.
ممنون که وقت گذاشتی و چند تا از پست هام رو خوندی.
اگه به همین روال پیش بری و کاری به سیاست نداشته باشی مطمئن باش که هرگز مسدود نمیشی.متاسفانه در کشور ما حریم خصوصی به اون شکلی که فکر می کنیم وجود نداره و هرزگاهی ممکنه یه سری بی یاا... بیاد تو وبلاگت.
پس همیشه با حجاب کامل بیا اینجا که خاطراتت محفوظ بمونه.
پاسخ:
سلام ... خواهش میکنم ... چون خودم دوسشون داشتم خوندمشون ... 
اها ... متاسفانه منم باید تایید کنم چیزی که داری میگیو ... چشـــــــــــــــــــــــــــــــم ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">