•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

36.محتاج زمان !

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۳۱ ب.ظ

هومممم ... اینقده خستـــــــــــــــــــــــــــم ... خیلی...

دارم فکر میکنم اگه این امتحان فیزیکو یه روز دیگه می دادم چطر می شد >؟ بهتر می بود ؟؟ یا بدتر؟؟

هر چند خیلی مزخرف راجب امتحان حرف زدن ... اما من هیجان زندگیم به همین امتحاناس دیگه !!!!!!!!!!!!! هوق ...

گناه داشت معلم دفاعی ... خب فصل سه کلی بود و ما نخوندیم چون شیمی می پرسید و فیزیک امتحان داشتیم ... من فقط سعی کردم  به خاطر جبران درسی که باید می خوندم و نخوندم ساکت بشینم و گوش بدم ... به معلم و اون دو تا داوطلبی که معلم با التماس و کلی شرط برده بود جلو تا ازشون بپرسه ...

یکی از بچه ها از معلم اجازه گرفت و ز کلاس رفت بیرون ... چند دیقه بعد اومد تو کلاس و رفت سمت صندلیش ... کیفشو برداشت بعد داشت میرفت ...

معلمم شوکه پرسید : کجا ؟!

_ میخوام برم ..

_ کجا ؟؟

_ حالم خوب نیس .. زنگ زدم .. میان دنبالم ...‍!

و به همین ترتیب رفت ... من اگه جای معلم بودم قشنگ یه کف گرگی رو مهمونش میکردم ... آخه بشر ینی تو همینجوری سرتو باید بندازی پایین و هیچی .. هیچیییییییییییییییییییییییی نگی ؟؟

خود معلم میگفت هر چی میشه چیزای جالب تری می بینم ...

یه نمونشم اینکه وقتی از یکی از اون دو داوطلب پرسید چرا دو هفته پیش غایب بودی ؟؟ ( ما هر دوهفته در میون دفاعی داریم) شهرزاد یکم مکث کرد و بعدم گفت شبش عروسی بودم !!! .. خ خ خ خ... به همین راحتی و خوشمزگی ...

پنج شنبه و جمعه ای که گذشت خیلی شلوغ پلوغ بود ... پنج شنبه صبح من تا دوازده بودم مدرسه بعد از همون طرف رفتم خونه عمو برای ناهار ... بعد اومدیم خونه و یه رب بعدش من و زهرا رفتیم پایگاه ... چهار – چهار و رب بود که رسیدیم خونه ... بعد اندکی خوابیدم ... دو تا دختر خاله هام اومدن ... بعدشم خالم اومد البت ...

بعدنشم زهرا خونه تنها بود و عمو زنگ زده بود که من برم پبشش اما قرار شد اون بیاد و برا شام صداش زدیم اومد ... درس خوندیم و ... من خیلی سبز دینی مفیده رو گرفتم خوندم دو درسشو ... اینا که رفتن منم خوابم برد ... برا ساعت سه زنگ گذاشتم ... ولی خیلی ریلکس ساعت سه بیدار شدم و خاموش کردم گوشیو وبعدم خوابیدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

صبح از شش تا هفت و نیم ده مین ده مین یه دو سه تا از درسا رو چشمی مرور کردم ... و بعدم رفتم خیلی سبز مفیدهرو بهش دادم و بعدم خدیجه و باباش هفت و چهل دیقه اومدن و رفتیم برا آزمون ...

نه آزمونمون شروع شد و دوازده و نیم تموم .... و تا برسیم خونه شد یک .... این از این ... یه قرار زبان خونی هم منو زهرا و مفیده گذاشتیم دو هفته اس ... این جمعه قرار بود بریم خونه مفیده که نَوَشُد ... و اومدن خونه ما ...

اما اومدنم من خوابیدم ... اینقدر خسته بودم ... گلوم درد میکرد .. لرز کرده بودم و بدن درد هم داشتمی ... هوف ...

القصه ... مامان و زینب و بابا و سجاد رفتن تکیه و من و عزیز و معصومه خونه بودیم و مفیده هم برا شام موند ...ه رچی بود شامه خورده شد ... معلومم نشد شیمی و فیزیک و دفاعی خوندم یا نه >؟؟؟!!!

که اگه شیمی خوندم پس چرا حواسم پرت بود و اون سوالو اینجوری جواب دادم ... عیبی نداره چون من واقعا اونجوری فکر میکردم و دقت بیشتری میخواس و چون یهو رفتم جلو همه حساب کتابام ریخت بهم ..

فیزیکم .. اگه از ۵ تا سوال سه تا رو جواب دادم مشکلی نیس تا زمانی که نمرشو بگیریم ... بالاخره امروز یه نوزده از فیزیک گرفتم که اگه اون منفی لعنتی رو میذاشتم الان بیست بود نمرم ... !!!

هر چقدم بخوام از حرفایی که من و زهرا و مفیده و اذیتایی که این دو تا منو کردن بگم تمومی نداره ...

امروز خواستم بهم وقت بدن ... یهو این همه سخت شدن درسا و اینکه همشون هم پایه و باید خوب یاد گرفت داره بهم فشار میاره و هیچ کدومو نتونستم جوری بخونم که به دردم بخوره واقعا ...

خیلی ناامید کننده اس ....

امشب هم شام میدیم ما به همراه عمو ها .... احتما ۹۰ درصد باید برم تکیه ... اگه برم اما خیلی از وقتم رو از دست می دم .. بخصوص که فردا کوییز هم دارم ... و الانم باید یه یه ساعت بخوابم تا مغزم آروم بگیره ...

امروز فشار چیزای جدیدی که وارد مغزم شد خیلی بود ... احتیاج به زمان دارم ... احتیاج دارم خودمو پیدا کنم ....

اما زمان با من راه نمیاد .... چون میدونه من با ناز راه میام !!! ...

خیلی حرف زدم ... اگه خسته شدید از خوندنش معذرت میخوام و ممنونم که خوندین ....

یا علی 

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

۹۲/۰۸/۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۱)

انشالله که همیشه دردرسا موفق باشی
راستی یه سوال از کنجکاوی اهل کدوم استانی؟؟؟
پاسخ:
ایشالله .. تو هم ... 
اوممممممممم ... مازندران ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">