63. آوایِ بــــــاران !
توی یه شب ....
دو تا پست ....
جل الخالــــــــــــق ....
کاریش نمیشه کرد ....
دل من ِ دیگه ....
با تعریف نزدیکان و اطرافیان و اشتیاقم برای دیدن یه صحنه احساسی و قشنـــــــگ ... اومدم نشستم پای تی وی به همراه یاران .... تا ببینم بالاخره باران می پره تو بغل باباش یا نه ....
از جفتشون پرسیدم دیدین که به هم میرسن قسمت پیش ؟
جواب : آره ...
قشنگ دیدین دیگه ، مطمئنین ؟
جواب :آره ....
قشنگ توی یه کادر نشون داد هم باباهه و هم باران که هم دیگه رو می بینن ؟
جواب :آره بابا ... چشم تو چشم شدن ...
این وسط میگفتن و می خندیدن که بچه های کلاسشون گفتن باران وسط خیابون تصادف میکنه و فیلمای ایرونی همینه ... نمیرسن به هم ....
بنده ذوق کنان نشستم پاش ... اولش که حالم به هم خورد باران و فرید می حرفیدن ... بعد کم کم بهتر شد ...
دیگه به بابا رسید و باران دویید و زمین خورد ... خیلی عالی بود ... یهو ... به به ... باران پــــــــــــــــــــــر ...
عصبانی برگشتم سمتشون : که همو می بینن ؟ که بابا هه بارانو می بینه ؟ آررررررررررررررررررره ؟؟ چرا به احساسات لطیف من لطمه وارد میکنین خب ؟ حرص آدمُ در میارین ....
حوصله بد بختی و نرسیدن و اینا ندارم ...
باران هم که نپرید بغل باباش من یکم ذوق کنم ... بازی باران و باباشُ دوس داشتم ... توی همین تیکه هایی که دیدم ... اما بازی فرید رُ نچ ...
اینم از این ....
بی بهانه ... یه پست دیگه ... شدم مثه حاجی .... :))))
یاعلی