•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

78.حاجیه همکلاسی !!

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۳۲ ب.ظ

وقتی میام تو وب ... 

یادم می افته از تنهایی خوشم نمیاد ... 

چقد خوبه یکی از قبل به یادت بوده باشه ... 

....

اکثرا وقتی شروع میکنم به حرف زدن ... میگم و میگم ... اما بهم ربط ندارن حرفام ... 

هی از این درخت می پرم رو اون یکی .. و آخرم نتیجه ای حاصل نمیشه ...!!! 

....

اینقدر حرف و فکر تو سرم وول میخوره که  همشونو فراموش میکنم ... از بس زیادن ...

اینقدر زیاد که هنوز روشون فکر نکرده از یادم میرن ... 

....

چقدرررر این دو هفته ( این هفته + هفته آینده ) شلوغه ... هی پشت هم امتحان ... 

چرا من هم غر نمیزنم که اه ول کنین ... چه خبره ... حتما باید امتحان بگیرین ؟؟ 

حتی اگه نخونده باشم ... حتی ... نه همیشه .. اما بیشتر وقتا ... 

فکر میکنم باید امتحان بدیم ... یاد گرفتیم  و اگه امتحان ندیم پس چه کنیم ... 

اصلا من الان دارم چی کار میکنم ... 

به این نتیجه رسیدم هر وقت خیلی سرم شلوغ میشه و تمرکزم پر میزنه میره بخوابه قاطی میکنم ... 

این هفته علاقه خاصی به خوندن دینی نشون دادم ... 

جزو عجایبی بود که باید ثبت شه ... 

همه ی درسا یاد گرفتنشون شیرینه ( به جز عربی :( )  و امتحاناشون دل و روده بهم زن ... 

.....

وقتی تو کلاس نشتیم وبرنامه رایتینگمونو داریم  و از زمان مقرر کلاسمون میگذره نگین غر میزنه ... غر میزنه .. 

 و هی میخواد بره بیرون و من که ازش میخوام بشینه سر جاش و اینقدر غر نزنه  ...به من میگه بیخیالم و منم در جوابش بهش میگم من بیخیال نیستم ، ریلکسم !! ( این جواب آپد تو دیت شدمه !!! )

......

خانوم آ ( انگلیش تیچر ) میگفت دیشب که داشته درس میخونده ساعت حول و حوش سه یه پسره زیر پنجره اتاقش تو خیابون داشته بلند بلند با طرف پشت گوشی حرف میزده ... از قضا طرف همون دختری بوده که اون آقاپسر دوسش داشته و حالام داشته ازدواج میکرده و پسر هم داغ کرده بوده ... و فحش های رکیک میداده .. خانوم آ میگفت بعد خدافظی پسره چه جور گریه میکرده و ه یاز این سر خیابون میرفته اون سر خیابون !!!!!

عشق همینه آیا ؟!! 

.....

اگه من بخوام همینطور به حرف زدن ادامه بدم .... چی میشه ؟!

.....

یکی از همکلاسی هام _ زهرا .م _  رفت حج ... هفته پیش جمعه صبح ساعت دو پرواز کرد ... 

دو تا دوستای صمیمیش که برگه آ چار چسبوندن رو دیوار کلاس ... :)

سمت چپ کاغذ بالاش عکس زهرا رو گذاشتن و کنارش هم نوشتن 

" زهراجان!

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست 

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست 

حافظ زغم از گریه نپرداخت بخنده

ماتم زده ر داعیه و سور نماندست 

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

دوستـــــان منتظر !

رسیده مژده که ایام غم نخواهد ماند 

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند 

از طرف دوستداران تو 

۱۳۹۲/۱۲/۱

از دوشنبه که چسبوندنش ... یکیشون هر زنگ واسه هر معلم میخونه ... بعد خوندنش ما دست میزنین و لبخندامون تبدیل به خنده میشه ... :))))))

فردا لیگ علمی ( المپیاد شیمی گروهی ) داریم .. و من هیچی .. هیچی نخوندم ... !!!

یاعلی 


۹۲/۱۲/۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
๑فاطمـ ـه๑ ...

نظرات  (۱)

سلام
خوش به حال دوستت رفته حج
منم گاهی ازتنهایی بیزارم
گاهی کلی حرف دارم تو وب بگم اما خیلی هاش از یادم میره
فاطمه جونم توتنها نیستی  یادت باشه
پاسخ:
سلام ... 
واقعا خوش به سعادتش .... منم میخواممممممممم ... 
..
...هیچکسی تنها نیس 
:))))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">