97 . راه حل همیشه پیدا میشه
کاش اینقدر ضعیف نباشم که اینقدر زود به گریه نیفتم زمانی که باید حرفمُ بزنم ...
دلیل و برهان بیارم ... و یه بحث منطقی رو ادامه بدم ... تا بلکه یا به خواستم برسم یا راضی شم که نباید این کار رو انجام بدم ...
کاش بابا هم سعی میکرد منطقی و با دلیل بگه چرا نباید این اتفاق بیافته ...
برای این مشکلا راه حل هست ...
:(
همه ی اینا میگذره ...
اتفاق خاصی هم نیافتاده ...
یه مشکل و بحث قدیمی ...
که نمیدونم دقیقا کی حل میشه ...
میدونم بابا نمیخواد هیچ ریسکی رو برای من انجام بده ...
و حتی نمیخواد یه درصدم اتفاق بدی برام بیافته ...
اما ...
کاش میدونست چقدر بعضی اوقات اینطور اعتماد به نفسم رو تضعیف میکنه ...
و من از ارتباط با آدمای جدید ، رفتن به یه جای جدید ...
یه مکان معمولی ...
می ترسم ...
بهش گفتم ...
و داشتم میگفتم یادمه که به گریه افتادم ...
فک کنم این رفتارم بیش بابا خیلی ازم سر میزنه ...
و متنفر میشم از خودم چون حس میکنم بابا هر بار به این نتیجه میرسه که چقدر بچه ام و از پش کاری بر نمیام !!!
باباجان من ، آقای پدرم ...
دوستت دارم تا ابد ...
حتی اگه لبخند تمام روزمو از دماغم در بیاری :)
++ حالا من رفتم و با بابا صحبت کردم ...
ولی خیلی تو ذوقم خورد ...
اوممم ...
کاش راضی بشه ..
از چهار ماه پیش بهش گفتم ...
واقعا اگه نشه حس بدی بهم دست میده که :(
ولی ایشالله که میشه ...
چه شرایطی ..
چه هفت خان رستمی ...
اما بازم راه حل پیدا میشه ... این هفته نشد ، هفته دیگه ... :)
به امید خدا
یا علی
amooze.blog.ir