•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

۱۸ مطلب با موضوع «دوران دبیرستان :: کنکوریجات» ثبت شده است

بہ من میگہ پنج تا دانشگاھ اول کشور...  بینشون یکی رو انتخاب کن...  

حالم خوب نیست میبینم کہ چشام پر میشن ولی فقط پرمیشن و اجازھ ریختن ندارن...  

میگہ بہ من میگن تو امید الکی میدی اما ببین بچہ ھا دارن قبول میشن...  

میگہ سختہ...نباید کم بیاری...  قبول ؟ قبول میکنم...  

میگہ دوست دارم گندھ بشی ... یہ آدم موفق گندھ... تک بشی تو فامیلتون... بازم چشام پر میشہ...  

مءگہ چقد روت حساب کنم...  میگم قد ھمہ تلاشم...  

باید بخوای....  میگہ قلبم درد گرفتہ...  میگہ سرم شلوغہ... میگہ دیروز نمیتونستم بنویسم...  

راست میگہ...

یہ سوال می پرسم می خوام نتیجہ بگیرم کہ اون پنج شنبہ کہ تو وقت استراحت رفتم سینما با خواھرک اشتباھ نبودھ باشہ ... 

آخہ میگہ بہ ھیچ عنوان برا استراحت بین دو درس سراغ تلویزیون نرو....  میگہ تمرکزت رو میگیرھ... راست میگہ...  حرفشو قبول دارم...  عملی ھم میکنم...  اون سوالو اینجوری می پرسم....  

پنج شنبہ بعد از ظھر کہ ساعت آزادمہ... اون موقع فیلم ببینم موردی ندارھ  ؟ میگہ تایم استراحتہ ... و توضیح میدھ کہ اجازھ بدم سلول ھا نفس بکشن ... ذھنم آزاد باشہ .... تو پاورقیش میگہ من ھشت سالہ تلویزیون ندیدم .... حالا شاید یہ اخباری ... ولی من بہ دلم میشینہ چون دلیلشو می شنوم .... اون اینہ کہ ھدف دارھ .... ھدفش قشنگہ ... ھدفشو دوست دارم ... 

ھدف حتی تلفظشم قشنگہ .... فکر کردن بھش شیرینہ... 

بھش میگم یکی از معلمامون میگہ من اگہ دختر داشتم نمیذاشتم برھ...  با خیال آسودھ این چھار سال رو پیش خانوادھ بگذرونہ بھترھ....  چون خودش خیلی بھش سخت گذشتہ...  

تو جوابم میگہ دانشگاھ شھر خودمون مثہاستخرھ...  شنا میکنی توش تموم میشہ...  اما تھران اقیانوسہ....  شنا میکنی بری عمقش میرسی بعد میبینی ھنوز کلی تا عمق راھہ تاتہ راھہ....  

بری چھار نفر بھت متلک بندازن....بحث کنی....  تو خوابگاھ زندگی کنی...  کہ گندھ شی....  بزرگ شی....  از خودت حفاظت کنی....  لبخند میزنہ و میگہ این خیلی قشنگہ....  

اوھوم....  طعمش ملسہ....  

می خواد یہ چیزی بگہ میگہ خیلی میخوای گندھ بشی مثہ فلانی ... و من ھر بار تو دلم آرزو میکنم کہ گندھ تر از اون فلانی بشم و بعد من ھر کی رفت پیشش بگہ گندھ مثہ من .... 

مثہ من .... 

اولین بار بہ بابا گفت دخترت مثہ یہ تریلی میمونہ کہ قد یہ وانت از خودش بار میکشہ .... ھومممم .... 

میگم تا 4 مدرسہ ام ..یازدھ کہ میشہ بیھوش میشم .... میگہ شش ساعت خواب اگہ 9 خوابیدی 3 بیداریہ .... دھ خوابیدی 4 ... میگی سختہ .... یہ مثال اون روز کہ می خوای بری اردو و من تایید میکنم و میگم مثہ نھایی کہ خودم 4 بیدار میشدم ... 

ھدف خیلی قشنگہ .... 

خدایا ازت خواستم و مطمعنم کہ بی جوابم نمیذاری .... اعتراف میکنم کہ من دارم می بینم چقدھ بزرگی .... چقدھ از ذھن محدودمون نامحدودتری و .... چقد کارھارو یہ جوری پیش میبری کہ آدم می مونہ....  

کرمتو شکر....

تسلیت بخاطر حاجی ھایی کہ تو پاکی از دنیا رفتن بہ بازماندھ ھا و الا اونا جاشون خوبہ مگہ نہ ؟ 

عیدتون مبارک...  

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

ھفتہ پیش از سایت خیلی سبز یہ کتاب خریدم ... 

گسستہ و جبر و احتمال .... وقتی این پست سفارشی رسید دستم من در کمال ذوق زدگی قرار داشتم ... 

خیلی حس خوبی بود ... ولی کلا این ھفتہ سر موضوعی کہ ارزش این ھمہ فکر مشغولی رو ندارھ حالم گرفتہ بود .... 

امروز خازن رو شروع کردم .. بواسطہ ھمون معلمی کہ پست قبل ازش گفتم خیلی خوب یادش گرفتم و بی نھایت ھم برام دوست داشتنیہ ... 

از اول مھر تا پایان اسفند 180 روز فرصت برای یادگیری پیش ھست ... 

تجربہ ثابت کردھ من حالم خوبہ اگہ خوب بلد باشم ... حالم خبہ اگہ جلو باشم ... حالم خوبہ اگہ بی دقت نباشم و حالم باید خوب بشہ بدون اینکہ بخوام خودم رو بھتر نشون بدم...  

این خصلت بہ نظرم مزاحم شخصیت و زندگی حال منہ...  

نمیدونم چطور باید ازش خلاص بشم .... 

روز ھای زندگی برای ھمہ میگذرھ و ھرکسی الان تو یہ برھہ اش ھست....فردا و پس فردا و ھفتہ دیگہ و سال دیگہ و... ھمین روند رو ادامہ میدھ ... کدوم مسیر برای منہ ؟! یا من کدوم مسیر رو انتخاب میکنم ... اللہ اعلم ... :) 

یاعلی

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برگہ خاطرھ امروز 

محتویات ذھن غوغا و پر جنب و جوش 

کلاس رفتن ... پوف ... 

یہ کلاس فیزیک میرم ... خیلی دوسش دارم ... یعنی من بہ خآطر این کلاسی کہ رفتم معلمی کہ داشتم و فھمی کہ ازش یاد گرفتم از فیزیک اعتماد بہ نفسم لذتم از خوندن فیزیک ... رفتہ بالا ... و اینکہ من لااقل میدونم چی بہ چیہ بہ زندگی امیدوارم میکنہ .. گاھی ھم بہ این فکر میکنم چرا آخہ اون مدلی درس میداد اون معلم ... کہ من حتی بہ تحلیل خودم بہ عنوان جوک و مضحک ترین فکر نگاھ میکردم ... چہ با من کردھ بود ...

چی سر مغز بیچارھ من آوردھ بود ... 

خیلی فکرا از ذھن من میگذرھ کہ دلم میخواد مغزمو خالی کنم بزارمش یہ جا خودم فرار کنم ... 

یکی از مھم ترین چیزایی کہ فکر میکنم الان خیلی بھش واقفم اینہ کہ اصن درس خوندنم بلد نیستیم خیلیامون ..

ھمسن ھای خودم .. ... بخصوص خودم ... و فکر میکردم چقدر خوبہ بہ بچہ ھا یاد بدن چطور باید درس بخونن تا ھمونجوری عادت کنن ... 

فکر میکنم از اون دستہ مسائلی کہ باعث میشہ گاھی بخؤام اون کار رو با مغز بیچارھ ام بکنم اینہ کہ چون تا الان عین آدم درس نخوندم دچار گیجی بی انگیزگی افت اعتماد بہ نفس پوچی و ..... میشم  نچ نچ چقد ضرر داش ... 

تصمیممو گرفتم ... امیدوارم جلسہ ای کہ بامشاوری خواھم داشت خیلی موثر باشہ برام و قول بہ خودم کہ بہ حرفاش با جون و دل گوش میدم ... و شاید عین بچہ آدم درست زندگی نکردم و فقط تا اینجا قد کشیدم و بس نمیزارم از این بہ بعدش اینجوری بمونہ ...

اگہ تا دیروز حالیم نبود الان کہ حآلیمہ ... 

یکی از موضوعاتی کہ امروز باعث سر درد من شد و باعث شد بعدش بیام اینجا بجای شیمی 2 خوندن این بود حتما اینجا ثبت کنم کہ من بہ سطوح اومدم ... بہ معنی واقعی کلمہ ... وای خدای من چرا آدما اینقدر حرف میزنن ؟ جایی کہ جاش نیست ... آخہ ھمکلاسی بوق تو ارزشی برای خودت و دوستت و ھمکلاسیت و وقتتو معلمت قائل نیستی ... چرامیای کلاس ؟ 

فردای قیامت نگو حق الناس گردنم نیس . تو حق تمرکز من رو خوردی ..  تو حق با آرامش یادگرفتن از معلم رو از من گرفتی .م تو حق آرامش داشتن رو از معلم گرفتی ....

خواھر من اصن واس من مھم نیس کہ گوش بدی یا جہ چو واسہ خودت مھم نیس ... دلم برات سوخت کہ یہ بار سوخت و دیگہ میخ آھنین تو سنگ نمیرھ من کہ نباءد براش زار زار گریہ کنم ... گوش ندھ ... 

ولی حرفم نزن ... ھیش ساکت میفھمی ؟ 

ھمش حس میکنم کلا ھمہ ھم دورھ ھای من در حال حرف زدن از مادر زادھ شدن ... با ز خوب شد چند نفر ساکت پیدا کردم والا فک میکردم مشکل از منہ ! 

اینا تنشہ اینا اسید مغز ... کہ خالیشون کردم کہ راحت بگیرم بخوابم یا بشینم درس بخونم ... 

خدایا گیجی بد دردیہ ... گیجان را نیز مداوا کن ... اول از ھمہ ھم من ... نوبت گرفتما ... یاعلی 


๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام ... :)

هفته پیش این موقع ما مهمون امام رضا بودیم .... 

سفر خوب و همسفرای خوب ... و لذت بخش بود ... 

جای شما خالی ... و امیدوارم هر چه زودتر یه همچین سفری نصیبتون بشه .... 

" اینجا رو دوست دارم و نبودن توش برام دلتنگی داره ... "

این روز ها برای من خلاصه میشه درس کتاب درس کتاب دوم کتاب سوم کتاب پیش ... 

یهو انگیزه خاصی میگیرم و فوق العاده انرژی ولی خب به همون سرعت فروکش میکنه ... 

باهمه چیزایی که وجود داره من یه چیز رو خیلی بیشتر از همه می پسندم ... اینکه پشیمونی برای خودم نزارم .... 

حداقل پشیمونی بعد برای من ازم دفاع میکنه که این دختر همه تلاششو کرده و نتیجه این بوده .... 

این روزها خیلی بیشتر از ریاضی خوندن به وجد میام ... 

و لذت می برم از فهمیدن و امان از یه موقعی مثل امروز صبح که گیر کردم رو یه سوال و با اینکه حلش رو خوندم حس میکنم باز توش کم دارم و همین یه ذره کوچولو آزارم میده .... 

به بهانه شهرتم بچه ها میگن که شریف قبول میشی ... فقط لبخند به لبم میاره .. شوخی بیش نیس تا زمانی که تلاش من این سطح رو داره ... 

دانشگاه های معتبر شان بالایی دارن ... کسی لیاقت رفتن داره که تلاشش با مرتبه اون دانشگاه همخونی داره ... 

آقای دیفرانسیل میگه خدا عادله ... و بی شک که هست و من هم ایمان دارم به عادل بودنش ... همچنین کریم و رحیم بودنش .... 

اطراف ما آدم های زیادی چیز های زیادی میگن .... 

حس میکنم اول راه نیاز به انگیزه ی بیشتری دارم ... 

نداشتن یه برنامه ثابت اذیت کننده اس ... موندم برم پیش مشاور یا نه خودم از پسش بر میام .... 

وای ... 24 تیر سال دیگه روز موعوده ... 

و من فکر میکنم هنوز هم ذهنیت کاملی از این آزمون سراسری ندارم .... 

من هر لحظه دارم به اون اولین پله طلایی نزدیک میشم ... یه جورایی اولین قدم طلایی برای وارد شدن واقعی به زندگی و ساختنش می بینمش ... 

نمیدونم بقیه که طی اش کردن بعدشو چط.ور گذروندن .... اما من به یه چیز خیلی فکر میکنم ... و اون داشتن یه زندگی ایده آل از منظر و دیدگاه خودمه ... از آدمای اطرافم دارم چیز های ارزشمند هر چند کوچیکی رو یاد میگیرم .... 

شما هم که تو سن من بودین خانوادتونو اینطور میدیدن ؟ من با بزرگ شدن خودم انگار دارم خانوادمو می بینم ... وجودشونو به عنوان یه خانواده مستقل ... افکار عقاید فرهنگ رفتار و وضعیت مختص خودش ... 

من حس میکنم از آب و گل در که نیومده چون هنوز راه داره اما یاد این جمله پدر افتادم ... " سجاد تو باید مراعات کنی .. ما قراره یه دانشجو تو خونه داشته باشیم :)" وقتی شنیدمش لبخند طولانی زدم ... داشتم فکر میکردم چقدر برای این جمله تو گذشته ارج میذاشتن و حالا چه راحت تو بعضی موقعیتا موقعیت یه دانشجو  و علمش زیر سوال میره ... 

چرا مثلا باید معلم عزیز بنده بگه به نظر من سطح سواد بعضی از دبیرستانی ها (پیشی ها ) و علمشون از بعضی دانشجو ها بیشتره ... 

و من هر لحظه به اون پرده ای که جلو چشمام داره تکون میخوره نزدیک تر میشم ... 

کنکو حس یه مرز رو بهم القا میکنه ... مرزی که باید ازش گذشت و بعدش هم یه نفس عمیق کشید ... :)

یاعلی

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
خیلی گیجم الان ... 
یعنی از فکرای متناقض و جور واجوری که اطرافمو پر کردن بخصوص تو دنیای مجازی ... ( و الا که من همش خونه ام و برای کلاس و درس پام میره بیرون خونه خودمم دنبالش )
امروز روز آخر ماه رمضون هست یا نیست نمیدونم ... !
قدیم ترا مثلا تابستون پارسال یکم بیشتر از خبرا میدونستم .. اما از پاییز 93 به بعد درگیر درس شدم و دنیارو یادم رفت !
خب ... مثلا همه خبرای توافق های هسته ای رو دنبال میکردن تو عید شدید ... من واقعا نمیدونستم اوضاعشون چطوره ... 
یعنی خبر داشتم دارن مذاکره میکنن ( خسته نباشم ) ولی از خبر های داغ و به روزش بی اطلاع بودم ... 
هنوزم همونه .... 
حتی همون شهدای غواص .... که ... فقط میدونم اینقدر بزرگن که فعلی از درک من خارجه !
چرا و چطور ... 
هوممم ... 
خب مثه اینکه شنیدم توافق کردن ... همش دارم فکر میکنم پس اون خوشحالی روز مادر فک کنم بود اون چی بود که فک کردم توافق کردن ... از اداره اومدن .... مدرسه جشن گرفت ... با اینکه ما اصرار داشتیم برای سخنرانیشون نریم درسته راجع به هسته ای و اینا حرف میزدن ولی ما دینی داشتیم و عقب بودیم و دینی سوم بسی دشوار .. بچه ها همه راضی و قبول که برای جشن و دست زدنه بریم ... ولی معاونای گرامی اومدن مارو فرستادن .... 
معلم مهربون و خوشگل ما هم که چی میتونست بگه ... واقع اون چی بود ؟ چه اتفاقی افتاد ؟؟ 
نمیدونم ...
خلاصه که از خبر ها بی خبرم ... 
جملک و از این دست سرچ ها ندارم که با جوک های جوانان عزیز متوجه بشم دنیا چه خبره ... 
تلگرام رو که به درخواست دوستی داشتم و الان ندارمش .. واتس آپم که به یمن کنکوری بودن درشو تخته کردم ... 
هرچند قبلشم خیلی تحویل نمیگرفتم ... 
دختر عموی عزیز هم در دسترس نیست تا منو از اخبار روز باخبر کنه .. 
واسه همین واسه یه چیزایی که خیلی دلم میخواست ابراز احساسات کنم نکردم ... چون دیر شده بود ... 
دیگه دلم به نوشتنش نمیرفت .... یه جوری انگار که چون همه هی گفتن گفتن دیگه من دیر نمیتونم بنویسمش .... 
گاهی وقتا منم جلو خودمو میگریم و مکث میکنم از کاری که میدونم الان جاش نیست و برام دردسر میشه و ضرر و جلوشو میگیرم .... 
امیدوارم همیشه همینجوری باشم ... 
اه .. همت ... پشتکار ... تلاش .... 
همشو میخوام .... شدییید ... 
و در نهایت ... کارنامه هم دیروز به دستم رسید ... 
با معدل 19.71 .... راستش با دیدنش شادی وجودمو فرا نگرفت اصلا .. ولی خدارو شکر که همین هم نعمتی است .. برای اینکه حالم بهتر شه برای خودم گیره های کاغذ رنگی گرفتم .... 
یاعلی :)
๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من...  

من.... 

ھعی خدا... خواب نعمتیہ کہ بہ نظر میرسہ خیلیا دارن و عده ای ھم محرومن ازش,... خواب... خستگی رو می شوره و می بره.. اما امان... امان که خواب بیهوده فقط آزار دهنده است... 

موقع ھایی کہ خواب الکی زیادمیشہ بہ تعبیری رویا میبینم...  

رویا.نیستن فقط پس موندھ افکار دیروز و روزھای قبل من ھستن...  و واقعا ھستن...  بہ جای اینکہ بیدار باشم فکر کنم خوابم و فکر میکنم این میشہ ک یہ خواب بیخودی نصیبم میشہ کہ بزرگترین ضررش اینہ کہ نمیزارھ بیدار شم.  . 

نمیدونم تا حالا پیش اومده براتون یا نہ ... اما من گاھی کہ خواب داستانی می بینم .... یہ چیز مھیج مثلا کہ ادامہ دارھ معمولا ھم شبیہ بہ یہ فیلم سینماییہ !!!! با کارگردانی توپ و فیلم نامہ نویس قھار ! اگہ بیدار ھم بشم دوبارھ می خؤابم کہ بقیشو ببینم     

گاھی ھم فقط یہ حس مثہ نئشہ بودن نچ زشتہ خمار خواب بودن سست میکنہ بدنو و انگار قوت نداری 


واقعا اینجوری دوست ندارم و صبح زود بیدار شدن واقعا خوبہ .... بیدار شدن ھا ... نہ مث من کہ بخصوص تابستونا شبا چون خستگی آنچنانی ندارم ھی فکر میکنم ھی فکر میکنم خوابم نمیبرھ ... بعد دیر می خوابم بشدت آن تایم ھشت ساعت خواب تکمیل میکنم ... و دیر پا میشم  .. وقتی کہ دیگہ صبح زود نیست و یہ حسی تہ مایہ وجودم میمونہ کہ روز رفت ... تو جا موندی . . درستہ کہ روز ھست ھنوز اما حس من اینہ ... ولش نمیکنم این بقیہ روزو اما میدونم اگہ صبح باشہ حتی استفادھ من از بقیہ روز بیشترھ ... 

و این جالبہ کہ موقع امتحانای نھایی بدون اینکہ بابا و مامان باشن و بیدارم کنن منہ دوازدھ خوابیدھ 4 صبح بیدار میشدم کہ دورھ کنم . . من... و این یہ شاھکارھ تو دفتر خواب خرس گونہ من . 

... این یہ اعتراف آزار دھندھ است کہ شدھ مامان و بابا دھ ھا بار اومدن و منو صدا زدن و من بیدار نشدم  .. حتی بعدش یادم جم نمیاد در این حد ... اصلا تو این دنیا نبودم... یادمہ تو یہ سفری کہ برادر اون موقع نوزاد بود قبل خواب بہ عمہ گفتم کہ من الان می خوابونمش و مراقبشم ...بخوابم نوبت شماس  .  چون ھمونطوری کہ اتفاقم افتاد میدونستم اگہ این برادر گرام کل اون طبقہ ھتل رو بیدار کنہ با گریہ اش من بیدار نمیشم  .. و نشدم و حتی پلکمم نپرید و تا خود صبح من خواب بودم . .. و ککم ھم نگزید ... 

اذیت کنندھ اس ... چیکار کنم  ..... صورت آب زدن  .. کمی قدم زدن  .. صبحانہ خوردن اینا خوابم رو نمی پرونہ و بیدارم نمیکنہ .... 

آیییی چیکار کنم  ... مثلا من الان پشت کنکور ام .... ھیچی ندارین بگین من بترسم برم درس بخونم ... مثلا من یہ شاگرد خوبم !!!!! مثلا ...  

ھعی  .... معزل معزل معزل      

یاعلی :) 

 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیروز هم همین موقعا بعد فیزیک خوندن کامپیوتر رو روشن کردم !

فکر کنم فکر خوبی باشه ... یه تفریح نیم ساعته ... 

به هفته پیش نگاه میکنم می بینم شبم با تلویزیون زیاد دیدن میگذشت و هدر میرفت ... 

پس زیاد دیدم ... باید خیلی کم بشه ... پس تصمیم ... یه برنامه می بینم ماه عسل :))

بعدش که افطار و نماز و ظرفای افطاری که نوبت منه مثه چند سال گذشته ... :)

بازی والیبال این شبا پارسال هم بود ... یادآوری خوبیه ... خودش خاطره ی شیرینی هم هست ... هرچند دیشب به اندازه بازی قبلی تسلط نداشتن رو بازی اما بازم ممنونشونم که میتونم امید داشته باشم که ببره افتخار کنم که همچین تیمی هست و به تواناییشون اعتماد داشته باشم ... 

خاطرات شیرینی ازشون میمونه برای سال ها بعد ... که لبخند بزنم و بگم یادش بخیر .. و امیدوارم اون روزها هم باشند و تیم های دیگه هم بهشون اضافه بشن ... 

آآ .. تا موتورم کامل روشن شه و یه نفس و پیوسته کار کنه یکم مونده .. زود زود راش میندازم .... 

امروز خیلی بهتر از دیروزم ... دیروز بهتر از روز قبلش بودم ... 

اون خوابی که نمیذاشت هیچکاری بکنم آروم آروم دارم ضربه فنیش میکنم ... 

یه چندتا کار هست که باید ردیف کنم تا بتونم خوب تو این سه چهار هفته ای که مونده از ساعتام استفاده کنم ... بعدش باید برم مدرسه ... 

قرآن هم که نصفشو من به عهده گرفتم نصف دیگشو خواهر جان ... و من عقبم که دو جز خوندم فقط ... نچ نچ ...

 هعی ... خداجون شکرت ... 

یه نمه گشنمه ... اینجوری حس بهتری دارم .... 

که روزه دار کاری انجام بدم ... 

بمونه تو گذر زندگی .. جمعه هم دو ساعت خانوادگی رفتیم و پیاز ها رو کندیم ... الان تو حیاطن که خشک شن و مامان جان سرشونو بزنه :D

هوممم ... به این میگن یه پست از همه چیز و همه جا :))

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
اگه هفته ای بگم .. 
این هفته دومین هفته ای هست که امتحانا تموم شده ... 
همزمان با آخرین نهایی که زبان بود بعد از ظهرش آخرین فاینال زبانمو هم دادم ... 
خیلی عالی بود ... بعدش پیاده برگشتم خونه ... و کلی حال کردم برای خودم ... 
تفریح آنچنانی و خاصی نداشتم .. خوب خوباش دیدار با فامیل و بودن تو خونه ی روستا و بودن با دختر عمو و رختر خاله جان بود ... 
این یه هفته همش داشتم فکر میکردم چه جوری شروع کنم ! چطوری بخونم ؟ آزمون باید بدم ؟ کدومشو ؟
فعلا که برگه ثبت نام قلم چی دستمه ... نمیدونم دقیقا چی باعث میشه برم قلم چی ... 
با اینکه دودلم .. از هزینه زیادش بیزارم ... از اینکه باید پکیج مزخرفشو به زور بگیرم ... از اینکه شنیدم سوالاش !!!
نمیدونم به خاطر برنامه و دوره اشه یعنی ؟
نرم نرم ... 
شاید دنبال یه چیزیم که اگه دارم سست میرم جلو بتونه یکمم شده هولم بده ... 
تابستونه و ماه رمضونه اینجوریه ؟ که زود زود خسته میشم ؟ 
داشتم فصل اول فیزیک رو میخوندم که خسته شدم ... یه ساعت 6 صفحه !
اینجوری نیس که بلد نباشم ! فکر کنم زیادی با دقت میخونم ! هه دقت ... 
نمره های نهایی هم اومد و اعتراض هم زدیم !
بد نبودن ... فقط دو درس از چیزی که انتظار داشتم کمتر بودن !
فیزیک و دینی ... 
آییی فیزیک .... اصن یاد میفتم دردم میگیره ... اه اه اه ...
دینی که چشاشون مثه اینکه بالا پایین می دیده .. ینی اگه درست نکنن نمرمو قشنگ سفیدی دیوارو به رخشون میکشم جوری که جاش رو پیشونیشون بمونه ... ( وای چقد من زورمندم !!)
نمیدونم چون همه بد دادن واس من و یکی دیگه رو رو هوا تصحیح کردن ؟!
خلاصه که نامردیست بس شدید ... 
خواهش 
تجربیات گران بهاتونو راجع به درس خوندن واسه کنکور بهم بگین ... خواهشششش ... الان یکم از گیجی زدم بیرون بلکه شما بگین بیشتر بزنم !
چی بخونم ؟ چه جوری بخونم ؟!
تازه یه مسئله گنگ دیگه رشته و دانشگاست !!! هوفففففف ... 
اه اه ... 
ماه عسل هم که برنامه همیشگی دم افطار من ... می بینین ؟ بعضیا میگن دم افطار آدمو به گریه میندازه ! 
واقعا ؟ ولی اگه اشکی هم هست شیرینه ... 
نه همیشه اما لااقل یادآور یه چیزای مهم تو زندگیه که خیلییییییییی ارزش دارن ... 
یاعلی 
๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر