•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

•.¸¸.•*´گـــذر زنــدگی`*•.¸¸.•

اگه " به اضافه ی " خدا باشی میتونی
" منهای" همه چیز زندگی کنی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۹ 99.
آخرین نظرات

۳۶ مطلب با موضوع «دوران دبیرستان» ثبت شده است

یعنی از فکرای متناقض و جور واجوری که اطرافمو پر کردن بخصوص تو دنیای مجازی ...

قاطی کردن چیز معمولی هست ها ؟

قاطی کردن من تو تصمیم گرفتن به اوجش میرسه... 

اونقدر آگاهی ندارم که بتونم مثبت و منفی های هر راه رو در نظر بگیرم .... 

مصداق یکی از این انتخاب ها ، انتخاب رشته است ....

این میشه یه خصلت بد از خودم .... 

که یه مانع هست ... بین دو تا کاری که علاقه خاصی به هیچکدوم ندارم فکر میکنم اگه اونی رو انتخاب کنم گه ... نه نمیخوام ادامه بدم ... فقط میشه همون چشم و هم چشمی :(

نمیشه کمک کنین ؟

حالا دو نفر آدم هم بیشتر نمیخونن اینجا رو ... ولی همون دو نفر ... 

مثلا یه شغلی مثه معلمی ... 

جایگاه ویژه ای داره اما تو جامعه ما خیلی ارج نمیدن بهش ... از منظر من ... 

اما اون چیز اصلی که منو خیلی جذب نمیکنه اینه که انگار باز باید برگردم تتو یه فضای تکراری ... همون مدرسه و ... 

اگه من یه معلم بخوام باشم از اینکه نتونم خوب تدریس کنم .... واهمه دارم .. 

تو خودم ندیدم چیزی رو تا حالا خیلی عالی به کسی یاد داده باشم ... 

دلم تجربه کردن میخواد ... یه کار خوب و خلاقانه ... درگیر هنر و رنگ ... 

قاطی ابتکار و شور ... 

معلمی برای بچه هایی که به دنبال من میان کار سختیه ... 

بد بگم یکین از من بدتر ؟؟ 

رهگذر گرامی اگه شغلی با اون مشخصات میشناسی بهم معرفی کنید ... با تشکر !

 یاعلی :)

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۷:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خیلی گیجم الان ... 
یعنی از فکرای متناقض و جور واجوری که اطرافمو پر کردن بخصوص تو دنیای مجازی ... ( و الا که من همش خونه ام و برای کلاس و درس پام میره بیرون خونه خودمم دنبالش )
امروز روز آخر ماه رمضون هست یا نیست نمیدونم ... !
قدیم ترا مثلا تابستون پارسال یکم بیشتر از خبرا میدونستم .. اما از پاییز 93 به بعد درگیر درس شدم و دنیارو یادم رفت !
خب ... مثلا همه خبرای توافق های هسته ای رو دنبال میکردن تو عید شدید ... من واقعا نمیدونستم اوضاعشون چطوره ... 
یعنی خبر داشتم دارن مذاکره میکنن ( خسته نباشم ) ولی از خبر های داغ و به روزش بی اطلاع بودم ... 
هنوزم همونه .... 
حتی همون شهدای غواص .... که ... فقط میدونم اینقدر بزرگن که فعلی از درک من خارجه !
چرا و چطور ... 
هوممم ... 
خب مثه اینکه شنیدم توافق کردن ... همش دارم فکر میکنم پس اون خوشحالی روز مادر فک کنم بود اون چی بود که فک کردم توافق کردن ... از اداره اومدن .... مدرسه جشن گرفت ... با اینکه ما اصرار داشتیم برای سخنرانیشون نریم درسته راجع به هسته ای و اینا حرف میزدن ولی ما دینی داشتیم و عقب بودیم و دینی سوم بسی دشوار .. بچه ها همه راضی و قبول که برای جشن و دست زدنه بریم ... ولی معاونای گرامی اومدن مارو فرستادن .... 
معلم مهربون و خوشگل ما هم که چی میتونست بگه ... واقع اون چی بود ؟ چه اتفاقی افتاد ؟؟ 
نمیدونم ...
خلاصه که از خبر ها بی خبرم ... 
جملک و از این دست سرچ ها ندارم که با جوک های جوانان عزیز متوجه بشم دنیا چه خبره ... 
تلگرام رو که به درخواست دوستی داشتم و الان ندارمش .. واتس آپم که به یمن کنکوری بودن درشو تخته کردم ... 
هرچند قبلشم خیلی تحویل نمیگرفتم ... 
دختر عموی عزیز هم در دسترس نیست تا منو از اخبار روز باخبر کنه .. 
واسه همین واسه یه چیزایی که خیلی دلم میخواست ابراز احساسات کنم نکردم ... چون دیر شده بود ... 
دیگه دلم به نوشتنش نمیرفت .... یه جوری انگار که چون همه هی گفتن گفتن دیگه من دیر نمیتونم بنویسمش .... 
گاهی وقتا منم جلو خودمو میگریم و مکث میکنم از کاری که میدونم الان جاش نیست و برام دردسر میشه و ضرر و جلوشو میگیرم .... 
امیدوارم همیشه همینجوری باشم ... 
اه .. همت ... پشتکار ... تلاش .... 
همشو میخوام .... شدییید ... 
و در نهایت ... کارنامه هم دیروز به دستم رسید ... 
با معدل 19.71 .... راستش با دیدنش شادی وجودمو فرا نگرفت اصلا .. ولی خدارو شکر که همین هم نعمتی است .. برای اینکه حالم بهتر شه برای خودم گیره های کاغذ رنگی گرفتم .... 
یاعلی :)
๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من...  

من.... 

ھعی خدا... خواب نعمتیہ کہ بہ نظر میرسہ خیلیا دارن و عده ای ھم محرومن ازش,... خواب... خستگی رو می شوره و می بره.. اما امان... امان که خواب بیهوده فقط آزار دهنده است... 

موقع ھایی کہ خواب الکی زیادمیشہ بہ تعبیری رویا میبینم...  

رویا.نیستن فقط پس موندھ افکار دیروز و روزھای قبل من ھستن...  و واقعا ھستن...  بہ جای اینکہ بیدار باشم فکر کنم خوابم و فکر میکنم این میشہ ک یہ خواب بیخودی نصیبم میشہ کہ بزرگترین ضررش اینہ کہ نمیزارھ بیدار شم.  . 

نمیدونم تا حالا پیش اومده براتون یا نہ ... اما من گاھی کہ خواب داستانی می بینم .... یہ چیز مھیج مثلا کہ ادامہ دارھ معمولا ھم شبیہ بہ یہ فیلم سینماییہ !!!! با کارگردانی توپ و فیلم نامہ نویس قھار ! اگہ بیدار ھم بشم دوبارھ می خؤابم کہ بقیشو ببینم     

گاھی ھم فقط یہ حس مثہ نئشہ بودن نچ زشتہ خمار خواب بودن سست میکنہ بدنو و انگار قوت نداری 


واقعا اینجوری دوست ندارم و صبح زود بیدار شدن واقعا خوبہ .... بیدار شدن ھا ... نہ مث من کہ بخصوص تابستونا شبا چون خستگی آنچنانی ندارم ھی فکر میکنم ھی فکر میکنم خوابم نمیبرھ ... بعد دیر می خوابم بشدت آن تایم ھشت ساعت خواب تکمیل میکنم ... و دیر پا میشم  .. وقتی کہ دیگہ صبح زود نیست و یہ حسی تہ مایہ وجودم میمونہ کہ روز رفت ... تو جا موندی . . درستہ کہ روز ھست ھنوز اما حس من اینہ ... ولش نمیکنم این بقیہ روزو اما میدونم اگہ صبح باشہ حتی استفادھ من از بقیہ روز بیشترھ ... 

و این جالبہ کہ موقع امتحانای نھایی بدون اینکہ بابا و مامان باشن و بیدارم کنن منہ دوازدھ خوابیدھ 4 صبح بیدار میشدم کہ دورھ کنم . . من... و این یہ شاھکارھ تو دفتر خواب خرس گونہ من . 

... این یہ اعتراف آزار دھندھ است کہ شدھ مامان و بابا دھ ھا بار اومدن و منو صدا زدن و من بیدار نشدم  .. حتی بعدش یادم جم نمیاد در این حد ... اصلا تو این دنیا نبودم... یادمہ تو یہ سفری کہ برادر اون موقع نوزاد بود قبل خواب بہ عمہ گفتم کہ من الان می خوابونمش و مراقبشم ...بخوابم نوبت شماس  .  چون ھمونطوری کہ اتفاقم افتاد میدونستم اگہ این برادر گرام کل اون طبقہ ھتل رو بیدار کنہ با گریہ اش من بیدار نمیشم  .. و نشدم و حتی پلکمم نپرید و تا خود صبح من خواب بودم . .. و ککم ھم نگزید ... 

اذیت کنندھ اس ... چیکار کنم  ..... صورت آب زدن  .. کمی قدم زدن  .. صبحانہ خوردن اینا خوابم رو نمی پرونہ و بیدارم نمیکنہ .... 

آیییی چیکار کنم  ... مثلا من الان پشت کنکور ام .... ھیچی ندارین بگین من بترسم برم درس بخونم ... مثلا من یہ شاگرد خوبم !!!!! مثلا ...  

ھعی  .... معزل معزل معزل      

یاعلی :) 

 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیروز هم همین موقعا بعد فیزیک خوندن کامپیوتر رو روشن کردم !

فکر کنم فکر خوبی باشه ... یه تفریح نیم ساعته ... 

به هفته پیش نگاه میکنم می بینم شبم با تلویزیون زیاد دیدن میگذشت و هدر میرفت ... 

پس زیاد دیدم ... باید خیلی کم بشه ... پس تصمیم ... یه برنامه می بینم ماه عسل :))

بعدش که افطار و نماز و ظرفای افطاری که نوبت منه مثه چند سال گذشته ... :)

بازی والیبال این شبا پارسال هم بود ... یادآوری خوبیه ... خودش خاطره ی شیرینی هم هست ... هرچند دیشب به اندازه بازی قبلی تسلط نداشتن رو بازی اما بازم ممنونشونم که میتونم امید داشته باشم که ببره افتخار کنم که همچین تیمی هست و به تواناییشون اعتماد داشته باشم ... 

خاطرات شیرینی ازشون میمونه برای سال ها بعد ... که لبخند بزنم و بگم یادش بخیر .. و امیدوارم اون روزها هم باشند و تیم های دیگه هم بهشون اضافه بشن ... 

آآ .. تا موتورم کامل روشن شه و یه نفس و پیوسته کار کنه یکم مونده .. زود زود راش میندازم .... 

امروز خیلی بهتر از دیروزم ... دیروز بهتر از روز قبلش بودم ... 

اون خوابی که نمیذاشت هیچکاری بکنم آروم آروم دارم ضربه فنیش میکنم ... 

یه چندتا کار هست که باید ردیف کنم تا بتونم خوب تو این سه چهار هفته ای که مونده از ساعتام استفاده کنم ... بعدش باید برم مدرسه ... 

قرآن هم که نصفشو من به عهده گرفتم نصف دیگشو خواهر جان ... و من عقبم که دو جز خوندم فقط ... نچ نچ ...

 هعی ... خداجون شکرت ... 

یه نمه گشنمه ... اینجوری حس بهتری دارم .... 

که روزه دار کاری انجام بدم ... 

بمونه تو گذر زندگی .. جمعه هم دو ساعت خانوادگی رفتیم و پیاز ها رو کندیم ... الان تو حیاطن که خشک شن و مامان جان سرشونو بزنه :D

هوممم ... به این میگن یه پست از همه چیز و همه جا :))

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
اگه هفته ای بگم .. 
این هفته دومین هفته ای هست که امتحانا تموم شده ... 
همزمان با آخرین نهایی که زبان بود بعد از ظهرش آخرین فاینال زبانمو هم دادم ... 
خیلی عالی بود ... بعدش پیاده برگشتم خونه ... و کلی حال کردم برای خودم ... 
تفریح آنچنانی و خاصی نداشتم .. خوب خوباش دیدار با فامیل و بودن تو خونه ی روستا و بودن با دختر عمو و رختر خاله جان بود ... 
این یه هفته همش داشتم فکر میکردم چه جوری شروع کنم ! چطوری بخونم ؟ آزمون باید بدم ؟ کدومشو ؟
فعلا که برگه ثبت نام قلم چی دستمه ... نمیدونم دقیقا چی باعث میشه برم قلم چی ... 
با اینکه دودلم .. از هزینه زیادش بیزارم ... از اینکه باید پکیج مزخرفشو به زور بگیرم ... از اینکه شنیدم سوالاش !!!
نمیدونم به خاطر برنامه و دوره اشه یعنی ؟
نرم نرم ... 
شاید دنبال یه چیزیم که اگه دارم سست میرم جلو بتونه یکمم شده هولم بده ... 
تابستونه و ماه رمضونه اینجوریه ؟ که زود زود خسته میشم ؟ 
داشتم فصل اول فیزیک رو میخوندم که خسته شدم ... یه ساعت 6 صفحه !
اینجوری نیس که بلد نباشم ! فکر کنم زیادی با دقت میخونم ! هه دقت ... 
نمره های نهایی هم اومد و اعتراض هم زدیم !
بد نبودن ... فقط دو درس از چیزی که انتظار داشتم کمتر بودن !
فیزیک و دینی ... 
آییی فیزیک .... اصن یاد میفتم دردم میگیره ... اه اه اه ...
دینی که چشاشون مثه اینکه بالا پایین می دیده .. ینی اگه درست نکنن نمرمو قشنگ سفیدی دیوارو به رخشون میکشم جوری که جاش رو پیشونیشون بمونه ... ( وای چقد من زورمندم !!)
نمیدونم چون همه بد دادن واس من و یکی دیگه رو رو هوا تصحیح کردن ؟!
خلاصه که نامردیست بس شدید ... 
خواهش 
تجربیات گران بهاتونو راجع به درس خوندن واسه کنکور بهم بگین ... خواهشششش ... الان یکم از گیجی زدم بیرون بلکه شما بگین بیشتر بزنم !
چی بخونم ؟ چه جوری بخونم ؟!
تازه یه مسئله گنگ دیگه رشته و دانشگاست !!! هوفففففف ... 
اه اه ... 
ماه عسل هم که برنامه همیشگی دم افطار من ... می بینین ؟ بعضیا میگن دم افطار آدمو به گریه میندازه ! 
واقعا ؟ ولی اگه اشکی هم هست شیرینه ... 
نه همیشه اما لااقل یادآور یه چیزای مهم تو زندگیه که خیلییییییییی ارزش دارن ... 
یاعلی 
๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

خب ... 

الان شد 5 تا !

فیزیک !

سخت بود .. 

ولی جواب دادم ... همشو ... 

ایندفه مثل حسابان بی دقتی شاخ دار هم نکردم ... 

فقط فقط یه 3 رو که کمرنگ شده بود 2 دیدم .. و فک کنم فقط نمره فرمولاشو بگیرم در صورتی که اگه عدد خوب مشخص بود نمره کاملش برام بود .... 

و من همچنان در حسرت می مونم ... 

و اینقدر الان ناراحتم که دلم میخواد یه ساعت تموم گریه کنم ... 

شاید چیز خیلییییییییییییییییی کوچیکیه اما اینقدر نارحتم کرده که اشکم هم می ریزه ... 

من ناراحتم ... نارااااااااااااااااااااحت ... 

چون حس کردم بد گرفته ... خواستم بپرسم ولی کسی نبود ... 

بود ولی صدامو نشنید ... 

باید باید باید ... 

بیشتر میکردم صدامو ... 

فرییییییییییییییییییاد میکشیدم به هر قیمتی ... 

و من الان بشدت ناراحتم خلییییییییییییییی بیشتر از خیلی 

اینارم می نویسم ... 

واسه خودم که یادم نره ... 

که یادم نره چقد بلا اومد سرم سره این نهایی کوفتی .... 

که یادم نره عین آدمای تشنه چشام به سراب 20 فیزیکم بود 

و میشدم اما نشدم 

چیزی کم نبود بی دقتی نکردم بی دقتی نکردم خداااااااااااا ... 

هر کی اینو بخونه ... نمیگم همه اما خیلیا اکثرا .... 

اول کاری یه پوزخند میزنن ... 

که این کیه واس این چیزا غصه میخوره ... 

ولی جای من نیست اون نفر 

میدونم اصن سختی یه حساب نمیاد بین این همه زندگی ... میدونم ده سال نه اصن یه سال دیگم بهش بخندم ... 

اما میدونم حسرتش اول میشینه بعد میره .. 

من ناراحتم ...ای خدا .. شکرت ... 

شکرت ... 

تقصیر منه که جدی نگرفتم تقصیر منه که فک کردم لابد دو بوده ... تقصیر خودمه ...هعی .. 

یه نفر بهم بگه این امتحانا زودترتموم میشن ... 

من زندگی نمیکنم ... یه نفر زودتر منو از یه ماه بکشه بیرون .... 

هعی ... خدایا شکرت .... 

عیب نداره ... عیب نداره ........ 

آ[ عیب نداره .. 

یکم آروم شدم .... اینجا قراره بعدا باز هم با چشمای خودم خونده بشه .... نمیان بشینن خاطرات منو بخونن ... 

من خودمم که میخوام بخونم ... 

حس میکنم تو هر امتحان یه چیز خاصی یاد میگیرم ....یه چیز خاص که اول حسرت میزاه رو دلم ... که میتونستی ولی ولی داشت ... 

سوالا سخت بود ... خیلی عالی جواب دادم ... اما 

و اما ها هیچوقت تموم نمیشن .... 

هیچوقت ... 

یه نفر یه چیزی بگه که آروم شم خیلی ... نه یه چیز معمولی نه یه چیز متعارف برا دلداری ... نه گفتن اینکه زود میگذره فراموش میشه خاطره میشه 

اینا برا بعدا خوبه .. من حرفای الانی میخوام ... یُسرا ؟

یاعلی

"حالابعد چند دقیقه من حالم بهتره .... خدایا شکرت .... 

خب اینم جالب بودش

" حالا آروم تر ... نمیدونم فکر نکردن به چیزی که پیش اومده میتونه یه راهکار درست باشه ؟؟

مسئله سرجاش هست ... 

من الان به چیزای دیگه ای فک میکنم که چقدررررررررر عمق کوچیکیم زیاده و و چقدر دارم نوک بیینیم رو می بینم 
!

๑فاطمـ ـه๑ ...
۱۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

سلام :)

دو تا امتحان رو دادم ....

عربی رو دقیق هنوز نمیدونم ... اما دینی نیمچه غلط دارم میدونم .. عربی هم امیدوارم همین نیمچه ای که تا لان میدونم بمونه ...

دینی ... چیزی که خودم اصن نیومدمبگم خیلی سخت بود اما آوازه اش مثه اینکه پیچید که خیلییییییییییی سخت بود من میگفتم سخت بود ...

چون واقعا اگه کتاب رو قورت داده باشی به اون سوالات جزئی نگر هم جواب میدی ... !!

سوالا جوابای طولانی نمی خواستن نهای بلندیش سه خط بود....

میدونم باید خوشحال باشم اون امتحانی که همه سومای یه کشور دادن رو با یه نمره بالا دادم ... ولی وقتی آدم به زحمتش نگاه میکنه دلش میسوزه !

در کل ... خیلیا تو این دوتا امتحان اگه منو ببینن که ناراحت شدم از اینکه نمره کامل رو نمیگیرم بگن برو بابا .. 

خب اره ... تو که مثه من تلاش نداشتی .... 

همینش سخته .... 

فکر میکنم توقعم خیلییییییییییی از خودم بالا رفته که اینقدر سخت میگذرم از این بی دقتی ها . یا موقعیت حساس تر شده...

خیلی خوب بود که از بچه ها جدا شدم و تنها اومدم خونه ... زودتر آروم شدم ... 

فکر کردم ... اره خیلی حس خوبیه تو معدل نهاییت 20 بشه اما الان حس میکنم یه حس شیرینی زیر زبونمه ... که من یه امتحانی که خیلیااااااااا تو حسرتش موندن رو با یه نمره خوب پاس میکنم همین هم نشون دهنده زحمتم هست ... همین که مصحح برگمو می بینه و جوابام با جوابای تو جوابیه اش مو نمیزنه حس میکنم این همون چیزی بود که می خواستم ....

بین همه اینا تو پیاده رو به خانومی نگاه میکنم که خرید کرده و انگار با لبخند رو لبش و فکرمشغولش داره داد میزنه میخوام یه کار فوقالعاده برا خودم و خانوادم بکنم ... 

فکرمیکنم منم چنننننند سال دیگه اینا میشه مشغله ذهنیم ... و دیگه امتحان و حرص و جوش الکی برای 20 شدن نیست ! شاید اون موقع واسه خودم دیگه این نگرانی نباشه....

قبل تر .. بخصوص سال دوم من اینقدر فقط 20 نخواستم ... راضی بودم اگه همیشه خدا بی دقتی کردم ... راضی بودم و اگه کامل هم شدم خیلی خوشحال شدم ... آروم تر بودم .... 

برای دینی من فوق العاده استرس داشتم ... خیلی ....

و برای عربی خیلی کمتر شد ولی استرس نهایی یه چیز دیگس و کنکور مسلما یه چیز دیگه ... ! 

از بس تو فکرم بود سوالای نهایی خیلییییییییییی هم ناجور نیست حل شدنی ... شاخ غول نیست رسیدم به اینکه اصن هیچی نیس ... آسونم هست... 

هیچی شدم اینی که من الان فقط یه جا غیر مدرسه امتحان میدم .. با سخت گیری بیشتر...

والا هیچ حسی ندارم یه عالمه دانش آموز همونو میدن همزمان با من ... و چقد خوبه که تا حالا جایگاه خوبی داشتم .... 

نمیدونم چرا اما حس میکنم موقع درس خوندن تمرکز ندارم ... 

بخاطر همینم بود که برای دینی یه استرس داغون درونی داشتم که تا حالا دچارش نشده بودم ... 

برای همونم با اینکه خونده بودم اما حس میکردم یادم نیست ... و غیره ...

خدایا کمکم باش ... فقط نگاهت به من باشه ... اون بالا که داری بنده خوب خوباتو نگاه میکنی فقط از گوشه چشمات یه نگاه کوچولو اما همیشگی ... 

خدایا سردرگمم .. انگار از خودم خبر ندارم منو به خودم نشون بده ... ممنون که نشونم میدی به راحتی نمیشه موفق شد و چقد لذت خوبی داره بعد از زحمت به نتیجه برسی... 

فکر نوشته های من ... چهارم خرداد 94

یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲ نظر
سلاااااااااااام ... درود 
بعد مدتها ... خیلی خیلی مدتها ... خیلی خیلی خیلی ... 
دارم می نویسم .. 
شاید دوبار قبل اینم اومدم که بنویسم !
اما نشده .. نخواستم ... 
حرف نزدم نزدم .. اینجا منظورمه ...
که هی میلم کم و کمتر شد ... برای نوشتن ... 
اما خب ... از بین که نرفت :)
اینجا گاهی میام از اون مدل حرفایی رو میزنم که هم خودمُ گیج میکنه هم بیقه رُ ... 
مث همون حرفایی که تا سه صبح من و دوستم با هم داشتیم میزدیم ... 
نه تلفنی ... تلگرامی !
بعضی وقتها یه چیزایی عمق وجودم هست که برای خودم مشخص نیست ... 
اون شب بعد اینکه صحبته تموم شد و برگشتم به حال عادی فهمیدم نیاز نیس بگم .. توضیح بدم ... 
منی که توجه میکنم طرفی که داره الان با من مواجه میشه دقیقا کدوم رفتار من کدوم حرف من از ذهنش میگذره نباید حرفای بو دارم رو بگم .. 
آخه این حرفام بی منظورن اما من هی بتید برای جلوگیری از ابهام منظور بگم براش !
خلاصه که تصمیم گرفتم عادی قدم رو برم و شرح حال این مدلی ندم که بعد یه دوره سخنرانی یه حس بد داشته باشم !!
امروز تو خیابون دو تا از معلم هام رو دیدم ( تاریخ  و زبان انگلیسی ) مثه اینکه پیاده روی میکردن .... 
سلام کردم و از امتحان امروزم پرسیدن ... شبه نهایی حسابان داشتیم .. خئب بود و همش رو بلد بودم اگه بی دقتی نداشته باشم نمرم خوب خواهد بود !!!
تا 5 دقیقه بعد این دیدار در حال راه رفتن لبخند داشتم ... داشتم فکر میکردن امکان داره با دیدن من بخوان مثلا 1 یا 2 دیقه راجع به من صحبت کنن و اینکه چه برخوردایی از من تو کلاس درس دیدن ... و بعدم از موضوع من منحرف بشن ... کم کم برن سراغ حرف های دیگه ای که پیش میاد !!!!
معلم حسابان پاش تو عید شکست و همچنان تو گجه ... دو هفته ای که گذشت نیومد تا امروز که قبل متحان نیم ساعت باهامون بود ... 
خیلی از اینکه اومد حس خوبی داشتم ... خیلی ... 
تو این سال تحصیلی دوبار تصادف کرد .. یه بار کتفش یه بار هم پاش دچار شکستگی شد متاسفانه .... که اگه نمی شد و غیبت نداشت الان ما حسابانمون تموم شده بود نه اینکه لنگ مشتق باشیم برای حل مسائل فیزیک !!!
نفس نذاشتن بکشیم ... 
از همون اولین یکشنبه فیزیک و بعدش ادبیات و عربی و جبر و زبان انگلیسی و امروزم حسابان دادیم ......... 
تا هفه دیگه سه تا دیگه از این شبه نهایی ها داریم ... 
سوالاش همون د رحد نهایی که معلمای تیزهوشان و یه غیرانتفاعی قدر تو شهرستان طرح کردنشون ... 
هرچند اینقدر امتحانا پشت هم و با حجم بالاس که دیگه وقت نمونده سر بخارونم : D
اما اومدم دارم می نویسم :))
دارم فکر میکنم یعنی کنکور ما سال بعد کی میفته !!! 
هرچند کاری که از دست من برنمیاد ... من فقط باید بدمش ! چه زودتر بشه چه دیرتر !!!!
یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۶ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر
به قول یُسرا 
   "یکی از معضلات ما در دوران طفولیت این بود که یه هفته ی آخر سال (هفته ی آخر اسفند) تا کی بریم مدرسه؟"
این معضل وقتی بین همکلاسیا مطرح میشه یه بحث پر سوز و گداز رُ شکل میده ... 
همه آدما نظرات متفاوتی دارن .... 
حالا 27 تاشون قراره تصمیم بگیرن تا چند شنبه برن مدرسه ؟!!!!
باز امسال خیلی بهتر بود ... 
جدل کمتری بود ... 
اما پارسال یه پروسه طولانی برای خودش بود ... به پارسال که نگاه میکنم می بینم خستگیم برای ترم دوم خیلی زیاد بود ... 
و هنوز دو هفته مونده به عید من سرکلاس ها به شدت بی حوصله بودم ... 
خب امسال ما حتی فصل  3 و 4 حسابان رو یکشنبه امتحان دادیم ... 
خداروشکر معلم فقط یه هوا سخت تر از نهایی گرفت و الا من شنبه جون دادم تا تونستم دو - سه ساعت بشینم پای دفتر و کتاب و درس بخونم .... 
مدیر محترم شنبه سر صف اعلام کردن که تا چهارشنبه موظفین بیاین مدرسه ... 
این نطق درست روزی بود که به گفته بچه ها از سوم تجربی الف فقط نه نفر تو کلاس حاضر شده بودن ... 
یکشنبه ما دو سه غ داشتیم و دوشنبه هم مث روز برام روشن بود که قرار نیس تا ظهر بمونیم تو مدرسه و همینطورم شد و از 11 نفر از کلاسمون بودیم و نه و نیم خونه بودم ... 
ساعت گذشته تو مدرسه هم به عکس گرفتن اختصاص داده بودیم ... 
و مدیر برنامه آش پزون برای سه شنبه داشت !
خیلی دلم میخواست ببینم خاطره میشه برام یا نه اما نرفتم مدرسه و خاطره ای هم شکل نگرفت .... 
هر چی زودتر درس خوندن تعطیلات رو شروع کنم بیشتر به نفعمه ... :)
و اما خرید عید ... 
خیلیا خرید رو دوست دارن و از بین همین خیلیا و یه سری دیگه خرید عید رو دوست دارن ... 
من اما نه حوصله خرید رو دارم نه خرید عید ... 
ترجیح میدم یه مغازه باشه که وسایل باب طبعم رو داشته باشه و مستقیم برم از همون جا خرید کنم و برگردم ... 
صبح دیروز سر راهم داخل یه مغزاه روسری فروشی رفتم که تنها لباس عیدی که نیاز داشتم رو انتخاب کنم .. 
و چقدر دو دل بودم برای خریدش ... و بعد دوباره رفتن همراه مامان و خریدنش اینکه می بینم خیلی مناسبه حس خوبی دارم ... 
خیلی "رو مخ " دقیقا همین واژه خواهد بود اگه بری خرید و بخری و برگردی و ببینی اصن اون چیزی نیس که تو میخوای و بدتر اینگه گرون باشه و پسشم نگیرن !!!!!!!!!!
چهارشنبه سوری مبارک ... البته الان نامبارک هم میشه به خاطر تفریحای مسخره و احمقانه اونایی که فک میکنن هیچ مشکلی نداره اگه اینطوری بسوزنن و اینطوری هیجان داشته باشن و اینطوری بترسونن ... 
می ترسم ... حتی از صداش ... مثل یه سوزن تو قلبم فرو میره ... 
تو تی وی خیلی نشون میده ... 
من می بینم و دلم کباب میشه و گریه میکنم ... داداش 7 سالم میگه چرا گریه میکنی و وقتی نگاهم به تی وی رو بینه میگه من و دوستم میکشیمشون !
تو دلم میگم ... داداشم نمیخواد بکشی فقط تو هم جزوشون نباش ! 
یاعلی 

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

آخر سال نزدیکه ... 

اینقد نزدیک که امسال پارسال محسوب میشه !

بهار ترم آخر زبان رو می خونم اگه خدا بخواد .... 

درسته که به اون سطح بالا و عالی که می خواستم نرسیدم اما نمیشه که بخاطرش هی خودخوری کنم یا نگرانی الکی برای خودم درست کنم ... 

حتی اگه تا حالا مسیری رو اشتباه رفتم 

بهترین کار اینه که ازش درس بگیرم و اشتباه نرم دوباره ... برای خواهر و برادرم این اشتباه دوباره تکرار نشه ... 

و برای خودم هی غصه نگیرم و بجاش جبرانش کنم ... 

حدود سه ماه دیگه امتحانای نهایی شروع میشه و من میشم یه پشت کنکوری .... 

نسبت به پارسال من هم اعتماد به نفسم هم تلاشم هم انگیزه ام بیشتر شده ... این برام یه امتیاز مثبته که دوست دارم بیشترش کنم ... 

نمیدونم کنکور 95 برام چه سرنوشتی میاره ... 

قبل اینکه به اون فکر کنم ... 

امیدوارم همونطور که میدونم تواناییش رو دارم که با نمره های بالا نهایی رو پاس کنم همین اتفاق هم بیفته .... 

و بشه یه نقطه عطف برای تلاش بیشتر کردن .... و رسیدن به اون آرامش و تسلط خاطری که همیشه می خوام ... 

اینجا ... 

گذر زندگی من ... شاهد ادامه روزهامه ... 

اینکه چطور این روند پیش میره ... و من خداروشکر میکنم که اول راهمو با قدمای سست برنداشتم ... 

یاعلی :)

๑فاطمـ ـه๑ ...
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر